چراغ دلت را روشن کن .

 

 وبلاگ "راه مثبت نگري"

آرزو مي‌کنم روحمان بزرگ‌تر بشود و دلمان مهربان‌تر. بتوانيم به يک نفر واقعا ياري برسونيم. واقع‌بين باشيم و بدونيم براي رسيدن به هر چيز بايد تلاش کرد. مسووليت حرف‌ها و اعمالمان را بپذيريم.

آرزو مي‌کنم وقتي داريم تو پيچ و خم جاده زندگي راه مي‌ريم و گاهي مي‌دويم، بدونيم کجا مي‌خواهيم برسيم. قبل از حرکتمون نقشه را خوب نگاه کنيم. اگه يه جاهايي گم شديم کمي‌ صبر کنيم و يک بار ديگه دقت کنيم و يا از يه نفر که آگاه‌تر است، بپرسيم. آرزو مي‌کنم اگر يک بار ديگه تو همين مسير قرار گرفتيم، اين بار با آگاهي بيشتر راه درست رو طي کنيم...

نمي‌خوام کليشه‌اي حرف بزنم....نمي‌خوام بگم هميشه همه چيز بر وفق مراد است. يه وقت‌هايي روزگار اونقدر برات تلخ ميشه که طعم سياهشو تا عمق وجودت حس مي‌کني...يه وقت‌هايي دوست داري تو يه گوشه تاريک اشک بريزي، يه وقت‌هايي از همه بدت مياد...يه وقت‌هايي حس مي‌کني نگاه خوش سيري چند... همه اينا حرفه، شعاره، زودگذره...

آره اين لحظه‌هاي تاريک براي همه ما پيش اومده، اما توي همه اين روزهاي سياه گوشه دلت يه روياي سپيد هست... همون "چي مي‌شد"‌ها که مي‌گي يعني هنوز اميد داري...اميد به معجزه يا حتي اميد به محال... هرچي که شد اميدت رو حفظ کن. از کمک گرفتن نترس. به خودت جرات بده يه جاهايي بگي بايد کمک بگيرم.

قرار نيست همه ما از اول کامل و تمام عيار باشيم، قرار است که ما به کمک هم کامل بشويم. امسال سال نور و روشنايي است. چراغ دلت رو روشن کن....دنبال کليد برقش بگرد، اگه هنوز سيم‌کشي نشده، چراغ نفتي رو روشن کن. برو دنبالش... وقتي اين چراغ روشن بشه ديگه نمي‌ذاري خاموش بشه، چون تو روشنايي اونقدر دنيات قشنگ تره که حيفت مي‌خواد به خاطر کوتاهي نور اين چراغ بي فروغ بشه...مهم اينه که اين نور توي زندگيت بتابه...

زیبایی را با کلماتمان بیافرینیم.

 

وبلاگ "جايي در آسمان

دريافتم، زندگي معجزه حيات است. زندگي با کلمه‌هاي من ساخته مي‌شود و هر کلمه‌اي رد پاي معجزه است. پس مي‌توانم زيبايي را با کلماتم بيافرينم.

 هرگاه کسي خشم داشت بدانم به نوازش و کلام مهرآميزي نيازمند است، هرگاه کسي نوميد بود به کلماتي که سپاس او را ابراز کنند محتاج است...

هرگاه کسي حسد مي‌ورزيد نياز دارد ديده شود، اگر کسي شاکي و گله مند بود نياز دارد شنيده شود، اگر کسي تلخ بود نياز دارد مهرباني دريافت کند...

و اگر کسي ستم مي‌کند نياز داشته دوست داشته شود، اگر کسي بخل ورزد بايد که بخشيده شود و همه‌ي اين سايه‌ها در روح و روان ما نياز دارند که عشق بر آن‌ها چون باران ببارد، ببارد و ببارد.

20 هایی که خداوند با ارفاق به ما می دهد.

 

 وبلاگي چیز دیگر

 حتما در زندگي خود اين تجربه را چه بسا به صورت مكرر داشته‌ايد كه وقتي در شرايط دشواري از لحاظ مادي يا معنوي قرار گرفته‌ايد و چاره‌اي براي كار فروبسته خود نمي‌يابيد و ترس و نااميدي و تزلزل وجودتان را فراگرفته و هيچ سوسوي نوري براي فرار از تاريكي وضعيت نمي‌بينيد، ناگهان يك اتفاق بسيار ساده چنان روح و فكر و نگرش شما را در تسخير مي‌گيرد و به خود مشغول مي‌كند كه بدون اين كه در شرايط قبلي شما تغييري پديد آمده باشد، احساس دروني زيبايي از رهايي و سپاسگزاري در خود مي‌يابيد.

به نظر من يكي از آيات خلقت الهي همين حقيقت است كه براي همگان به تكرار و تنوع رخ مي‌نمايد و چونان تلنگري رايگان و مشفقانه آدمي‌را ادب مي‌كند.

پايتان مي‌شكند و از اين كه مدت‌ها محدوديت در گچ بودن را تحمل كرده‌ايد خسته و چه بسا ناسپاس شده‌ايد. فردي را مي‌بينيد كه پا ندارد و عمري است خستگي حركت با عصا را در خود دارد و قدردان خداي خود نيز هست. چه احساسي پيدا مي‌كنيد؟ غرور و غرولند شما به يكباره فرومي‌خوابد و معجوني از احساس زيباي شرمندگي و توبه و رضايت در خود مي‌بينيد. با اينكه پاي شما در گچ است، اما چه بسا به ديد نعمتي به آن مي‌نگريد كه براي تنبه و توجه شما اعطا شده و معلوم نيست كه چه خطرات بزرگتري را از شما برداشته است.

در بيمارستان بستري هستيد و يا همراه يكي از بستگان بيمار خود در بيمارستان بسر مي‌بريد. به تعبير سعدي در چند و چون " وين چه سبب وان چرا" هستيد. مي‌خواهيد فكر خدا را بخوانيد كه چرا اين بلا - به زعم شما - بر شما وارد شده است؛ با اين كه در ذهن خود وقتي كارنامه عملكرد خود را مرور مي‌كنيد كه به حكمت الهي نمره دهيد، از باب "حب الشي يعمي‌و يصم" جز نمره بيست نمي‌يابيد و خدا را معلم سختگيري مي‌بينيد كه بي‌دليل اين نمره بد يا كم را به شما داده است، اما در همين هنگام سه متر آن طرف‌تر در اتاقي كه شما هيچ به آن توجهي نداشتيد و اصلا آن را نمي‌ديديد بيماري با همراه خود براي قدم زدن خارج مي‌شود و نمي‌فهمي ‌چگونه وقتي شرح حال او را از همراهش مي‌شنوي كه چند عمل دشوار انجام داده و در چه شرايط بحراني بسر مي‌برد و در عين حال اميد را از دست نداده و هيچ سخن گزافي بر زبان نمي‌راند و رايحه شكر از دهان او مشام شما را عطرآگين مي‌كند، ناگهان باد فكر نخوت و نخوت فكرتان فرو مي‌نشيند و بدون هيچ‌گونه بحث و جدل فكري يا ارائه استدلال عقلي مات صحنه مي‌شويد و در همان حال تمامي ‌بيست‌هايي كه خدا با ارفاق و مرحمت به شما داده به يادتان مي‌آيد و آدمي‌ مي‌بيند كه انگار وقوع همين صحنه‌هاي بسيار معمولي كه هر روزه در زندگي همه ما روي مي‌دهد، بي‌حكمت نيست و اثبات نوعي نسبيت حاكم در زندگي مادي و معنوي ما آدميان و تنظيم كننده خواسته‌ها و اميال و آرزوهاي ما و متعادل كننده شخصيت روحي ماست.

حکایت : من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم !

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید.

موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.

مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

 20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.

همه تعجب کردند. مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم

طرز فکر انسانهای موفق :موفقیت تصادفی نیست

 همه چیز از فکرتان شروع می شود. این سیستم اعتقادی شما و طرز تفکرتان است که زندگی امروزتان را شکل می دهد. اگر زندگی متوسط الحالی را می گذرانید به خاطر تصمیمات بدی است که اتخاذ کرده اید. و تصمیمی که گرفتید هم از طرز تفکر و باورهایتان سرچشمه می گیرد.

درنتیجه، اگر می خواهید به موفقیت دست پیدا کنید، باید اول از فکرتان شروع کنید. طرز تفکر افراد موفق را الگوی خود قرار دهید و مطمئن باشید که شما هم مثل آنها نتیجه عالی به دست خواهید آورد.

طرزفکر 1:

 همه انسانهای موفق مسئولیت پذیر هستند. مهم نیست چه اتفاقی بیفتد، افراد موفق مسئولیت آنرا به گردن می گیرند. هیچوقت اقتصاد یا کس دیگری را در کسادی کارشان مقصر نمیکنند. درعوض، با قبول اشتباه خود مسئولیت آن را پذیرفته و به فکر بهبود وضعیت میافتند. افراد موفق میدانند که اگر دیگران را مقصر بدانند یا مسئولیت را گردن این و آن بیندازند، قدرت کنترل موقعیت را از دست خواهند داد.

طرزفکر 2:

 همه انسانهای موفق به کار خود متعهدند. موفقیت اتوماتیک وار به دست نمیآید؛ از آسمان به زمین نمیافتد. باید برای به دست آوردن چیزهایی که در زندگی میخواهید، 100% به کارتان تعهد داشته باشید. خیلی ها فقط رویای موفق شدن را در سر میپرورانند، امیدوارند که موفق شوند، آروزیشان موفقیت است اما هیچوقت به کارشان متعهد نمیشوند. لحظهای که تصمیم میگیرید و 100% به کاری متعهد میشوید، دیگر هر کاری که لازم باشد برای رسیدن به آن انجام می دهید.

طرزفکر 3:

همه انسانهای موفق جرات تصمیم گیری برای موفقیت در زندگی را دارند. میدانید، موفق شدن جرات و جسارت می خواهد. اگر فرصتی پیش رویتان است، برای استفاده از آن نیاز به جرات و شهامت دارید. این مسئله مخصوصاً در موفقیت های مالی بسیار مهم است. قبل از اینکه کاري را شروع کنید، باید جرات بله گفتن به آن و شروع آن را داشته باشید.
با دنبال کردن این سه طرزفکر افراد موفق، امیدواریم که بتوانید به هرچه در زندگی می خواهید برسید

موفقیت تصادفی نیست
موفقیت هیچوقت تصادفی اتفاق نمی افتد. البته ممکن است که در طول مسیر کمی شانس با شما همراه شود و در یک موقعیت خوب قرارتان دهد اما بادوام نیست. موفقیت از آن کسانی می شود که روی شانسشان سرمایه گذاری میکنند و احتمال شکست خود را پایین میآورند.

اگر به بعضی از موفقترین افراد دنیا نگاه کنید میفهمید که اکثر آنها از هیچ به آنجا رسیده اند. خیلی از آنها بچه یتیمهایی بودهاند که حتی نمیتوانستند سالی یک حمام درست و حسابی بگیرند. اما چطور ممکن است کسی که چنین شانس بدی در زندگی خود داشته است، به چنان موفقیتی دست پیدا کند؟

ساده است، چون موفقیت هیچوقت تصادفی اتفاق نمی افتد. خیلی از این افراد با تلاش بی وقفه به موفقیت دست پیدا کرده اند چون انتخاب دیگری نداشته اند. این سخت کوشی برایشان به شکل عادت در آمده و هیچوقت حتی وقتی زندگی مرفهی برای خود تهیه کردند هم دست از تلاش برنداشته اند. کار سخت، هوشمندانه و داشتن دوستان زیاد آنها را به این پله رسانیده است.

اینها عناصر موفقیتند که در اختیار همه است، حتی اگر خیلی افراد نخواهند که این اصول را بپذیرند. از این گذشته همه ما در انتخابمان آزادیم. می توانیم تصمیم بگیریم که موفق شویم یا شکسته بخوریم، انتخاب با ماست.

موفقیت تصادفی نیست. هیچکس نیست که بدون تلاش و ذکاوت توانسته باشد به موفقیت دست پیدا کند. این خودتان هستید که می توانید تصمیم بگیرید که در زندگیتان موفق باشید یا ناموفق. انتخاب با شماست.

زندگي شاد و با نشاط رمز موفقيت شماست

وبلاگ "دانش‌هاي مديريت"

 هرگز از اينکه در مواقع لزوم قدم جسورانه‌اي برداشته‌ايد نهراسيد.

 هنر فروش و عرضه فکر خود را بياموزيد. يعني اين توانايي را در خود ايجاد کنيد که ديگران را به شنيدن افکار و عقايدتان علاقمند کنيد.

به کارکنان خود کمک کنيد که بهتر و بهتر شوند و بهره‌وري بيشتري داشته باشند. خيلي از آنها فقط يک تلنگر و راهنمايي را براي خوب شدن نياز دارند.

از شکست نهراسيد. اشتباهات خود را بپذيريد. شکست مقدمه انجام کار درست و پيروزي است.

از فرصت‌هاي به‌دست آمده بيشترين استفاده را بکنيد. هميشه به دنبال تغيير و بهبود باشيد. مشکلات شانس‌هاي موفقيت شما هستند.

شبکه ارتباطي قوي با همه آن‌هايي که مرتبط با کار شما هستند برقرار کنيد.

بر زمان محدودي که داريد، اعمال مديريت درست داشته باشيد.

از الگوهاي موفق بهره بگيريد. به متوسط بودن اکتفا نکنيد. افراد توانا را دور خود جمع کنيد.

در بحران‌ها با تفکر و رعايت همه جوانب سريع عمل کنيد. بعد از شکست به سرعت به پا خيزيد.

زندگي شاد و با نشاط رمز موفقيت شماست...

قضاوتت را درست و متعادل کن...

وبلاگ "راه مثبت نگري"

براي اينکه نگاه خوشي به آد‌م‌ها داشته باشي، به جاي اينکه براي خودت يک قهرمان بسازي، يک واقعيت بساز...

ديدي يه وقت‌هايي ما از آدم‌ها انتظارهاي زيادي داريم...مثلا از يک نفر تو ذهنمون بت مي‌سازيم و بعد دائم با اين ذهنيتمون اون طرف رو مي‌سنجيم! حالا خدا نکنه اين بيچاره يک خطايي بکنه، آنچنان از عرش کبريايي هلش مي‌ديم به قعر جهنم که... حالا اوني که تو ذهنمون خيلي خوب و کامل بود تبديل ميشه به يک شخصيت خيلي بد و منفي و ناقص و سراسر عيب...آن وقت ما مي‌مانيم و تناقض و نااميدي....

خيلي از برداشت‌ها تو ذهن ماست؛ مثلا از روي چهره يک نفر مي‌گوييم: چه قيافه خوب و صميمي ‌داره، بعد يک فايل با توجه به برداشت‌هامون از اون طرف تو فکرمون درست مي‌کنيم و حالا انتظار داريم اين طرف هموني باشه که ما انتظار داشتيم.

براي اينکه نگاه خوشي به آد‌م‌ها داشته باشي، به جاي اينکه براي خودت يک قهرمان بسازي، يک واقعيت بساز، بدان هر آدمي‌ اشتباه داره... سعي کن نقاط قوت و ضعفش رو باهم ببيني و از هر دوشون درس بگيري و به اون طرف به عنوان يک انسان متعادل نگاه کني، اينجوري نه خودت با ديدن يک جنبه منفي شوکه ميشي و سرخورده، نه اون بيچاره رو خرد مي‌کني!

نه از آدم‌ها براي خودت يه قديس بساز و نه خيلي زود تبديل به اهريمنش کن، آدم‌ها رو يک آدم در نظر بگيريد با ظرفيت‌هاي متفاوت... تو قضاوتت را درست و متعادل کن و اين را به مسائل ديگر زندگيت تعميم بده...

باید از قوانین طبیعت درس گرفت .

وبلاگ "هميشه در اوج"

نگاهي به درخت ســـيب بيندازيد. شايد پانـــصد ســـيب به درخت باشد که هر کدام حاوي ده دانه است. خيلي دانه دارد نه؟ ممکن است بپرسيم «چرا اين همه دانه لازم است تا فقط چند درخت ديگر اضافه شود؟» اينجا طبيعت به ما چيزي ياد مي‌دهد. به ما مي‌گويد: «اکثر دانه‌ها هرگز رشد نمي‌کنند. پس اگر واقعا مي‌خواهيد چيزي اتفاق بيفتد، بهتر است بيش از يک بار تلاش کنيد

  • بايد در بيست مصاحبه شرکت کني تا يک شغل به دست بياوري.
  • بايد با چهل نفر مصاحبه کني تا يک فرد مناسب استخدام کني.
  • بايد با صد نفر آشنا شوي تا يک رفيق شفيق پيدا کني.

وقتي که «قانون دانه» را درک کنيم ديگر نااميد نمي‌شويم و به راحتي احساس شکست نمي‌کنيم.

قوانين طبيعت را بايد درک کرد و از آنها درس گرفت.

افراد موفق هر چه بيشتر شکست مي‌خورند، دانه‌هاي بيشتري مي‌کارند.

همه چيز در زندگي به هم مربوط است. روش تفكر شما روي روحيه شما مؤثر است، روحيه شما بر نوع راه رفتنتان مؤثر است، راه رفتن شما روي نحوه گفتارتان اثر مي‌گذارد، روش حرف زدنتان روي طرز فكرتان مؤثر است!

تلاش براي پيشرفت در يك بُعد زندگي بر ساير ابعاد زندگي اثر مي‌گذارد.

وقتي در خانه خوشحال هستيد، در محل كار نيز احساس شادي بيشتري خواهيد كرد و وقتي سر كار شاد باشيد در خانه نيز شاد خواهيد بود.

اينها به چه معناست؟ اينكه براي پيشرفت در زندگي مي‌توانيد از هر نقطه مثبتي شروع كنيد. مي‌توانيد با برنامه‌اي براي پس‌انداز، نوشتن ليست اهدافتان يا تعهد براي گذراندن وقت بيشتر با فرزندانتان شروع كنيد. اين كار مثبت منجر به نتايج مثبت ديگر هم مي‌شود، چون که همه امور به هم مربوطند.

مهم نيست كه تلاشي كه جهت «پيشرفت» مي‌كنيد كجا صرف مي‌شود. مهم اين است كه شروع كنيد.

هر كاري كه انجام مي‌دهيد به نوبه خود اهميت دارد، زيرا بر امور ديگر نيز مؤثر است.

هنگامي‌ كه بلايي به سرمان مي‌آيد، يا همه چيزمان را از دست مي‌دهيم، اغلب ما از خودمان مي‌پرسيم:«چرا؟» «چرا من؟» «چرا حالا؟» سؤالاتي كه با «چرا» شروع مي‌شوند، ممكن است ما را به يك چرخه بي حاصل بيندازند.

اغلب جوابي براي اين "چرا"‌ها وجود ندارد و يا اگر هم جوابي وجود داشته باشد، اهميتي ندارد.

افراد موفق سؤالاتي از خود مي‌پرسند كه با «چه» شروع مي‌شوند: «چه چيزي از اين پيشامد آموختم؟» «چه كاري بايد در برخورد با اين پيشامد بكنم؟»

و هنگامي‌كه پيشامد واقعاً فاجعه آميز است، از خود مي‌پرسند: «چه كاري طي ‌٢٤ساعت آينده مي‌توانم بكنم تا اوضاع كمي‌بهتر شود؟»

افراد خوشبخت هيچوقت نگران نيستند كه آيا زندگي بر «وفق مراد» هست يا نه.

اين‌ها از آنچه كه دارند بيشترين استفاده را مي‌كنند و آنچه كه از دستشان بر مي‌آيد انجام مي‌دهند و اگر زندگي بر وفق مراد نبود، خيلي مهم نيست كه «چرا؟»

داستان شمع و فرشته

مردی که همسرش را از دست داده بود دختر سه ساله اش را بسیــار دوست می داشت.

 دخترک به بیماری سختی مبتلا شد، پدر به هر دری زد تا کودک سلامتی اش را دوباره بدست بیاورد، هرچه پول داشت برای درمان او خرج کرد ولی بیماری جان دخترک را گرفت و او مرد.

 پدر در خانه اش را بست و گوشه گیر شد. با هیچکس صحبت نمی کرد و سرکار نمی رفت.

دوستان و آشنایانش خیلی سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند ولی موفق نشدند.

شبی پدر رویای عجیبی دید،

 دید که در بهشت است و صف منظمی از فرشتگان کوچک در جاده ای طلایی به سوی کاخی مجلل در حرکت هستند. هر فرشته شمعی در دست داشت و شمع همه فرشتگان به جز یکی روشن بود.

 مرد وقتی جلوتر رفت و دید فرشته ای که شمعش خاموش است، همان دختر خودش است. پدر فرشته غمگینش را در آغوش گرفت و او را نوازش داد، از او پرسید : دلبندم، چرا غمگینی؟ چرا شمع تو خاموش است؟

دخترک به پدرش گفت: باباجان، هر وقت شمع من روشن می شود، اشکهای تو آن را خاموش می کند و هر وقت تو دلتنگ می شوی، من هم غمگین می شوم. پدر در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، از خواب پرید.

 اشکهایش را پاک کرد، انزوا را رها کرد و به زندگی عادی خود بازگشت.

آگاهي، از بالا نگريستن به مسائل زندگي است.


وبلاگ "جزيره موفقيت"

عارفي در معبدي در ميان کوهستان زندگي مي‌کرد. روزي راهبي که راهش را گم کرده بود.عارف را ديد واز او پرسيد: راه کدام است؟ عارف گفت: چه کوه زيبايي...

راهب با حيرت گفت: من پرسيدم راه کجاست؟ عارف با لبخند، نگاهي به کوه کرد وگفت: چه کوه زيبايي... راهب با تعجب و دلخوري گفت: من راجع به کوه از شما نپرسيدم، بلکه از راه پرسيدم!

عارف با نرم لبخندي روي به راهب کرد و گفت: پسرم تا زماني که نتواني به فراسوي کوه بروي راه را نخواهي يافت...

اگر من از پنجره طبقه اول يک ساختمان 20 طبقه به بيرون نگاه کنم، منظره محدودي را در پيش روي خود خواهم داشت، ولي اگر شما از طبقه بيستم همان ساختمان به بيرون نگاه کنيد، افق وسيع و نامحدودتري را خواهيد ديد.

آگاهي، از بالا نگريستن به مسائل زندگي است و جور ديگر به زندگي نگاه کردن است.

آدم‌هايي كه چشم‌هاي خندان "بي‌غرض" دارند را دوست دارم

وبلاگ "نقطه‌الف در نقطه‌ الف"

طبع مشترك، همان بزرگ‌ترين مجهولي است كه در روابط نامناسب شادي حضور را به زوال مي‌برد و گفت‌وگو‌ها را تبديل مي‌كند به كشمكش و از رابطه، ديواري بين تو و زندگي مي‌كشد، به‌جاي اين‌كه پلي باشد كه تو را به روزها و ساعت‌هايت وصل كند.

 آدم‌هايي را كه چشم‌هاي خندان "بي‌غرض" دارند و مرزهاي انساني را مي‌شناسند، دوست دارم و آدم‌هايي كه شاديشان مال خودشان است كه ربطي به رقابت با ديگران ندارد و خنده‌شان فقط معني خنديدن مي‌دهد. معناي شادي و حس زنده‌ بودن و آدم‌هايي كه موقع شادي، شبيه بچه‌ها مي‌شوند، نه شبيه كاراكترهاي سريال‌هاي تلويزيوني...

آن‌هايي كه بيخودي و بي‌حساب به‌كسي محبت نمي‌كنند، اما بيخودي و بي‌دليل هم كسي را نمي‌رنجانند و آن‌هايي كه نگاهشان به‌جاي اينكه تصوير زهرآلودي از راز بقا باشد، خيلي راحت و بي‌دغدغه برق مي‌زند كه راز خوشبختي و لذتشان، داشتن آن‌چه كه حتما ديگري از آن بي‌نصيب مانده ‌باشد نيست؛ قاپيدن آن‌چه كه ديگري دارد، يا مي‌خواهد داشته‌باشد؛ بي‌اثبات دليلي جهانشمول و همگاني، بسيار شخصي و آرام و بي‌گره، خوشبختند.

و كم‌اند آدم‌هايي كه بودنشان، خود بتواند شادي روزهايت باشد.

شكست ظاهري پلي است به سوي پيروزي حقيقي

وبلاگ "مديريت توسعه"

ايجاد تغيير و تحول مثبت در زندگي فردي و بالارفتن از نردبان موفقيت در زندگي آرزوي هر كسي است.

اما به سلامت طي كردن پله‌هاي اين نردبان مستلزم رعايت شرايط ذيل است:

    • روي هر پله نبايد بيش از حد معمول مكث كرد؛
    • پس از پيمودن پله اول، نوبت به پله دوم مي‌رسد؛
    • از نردباني كه پايه‌اش شكسته است نبايد استفاده كرد؛
    • بايد ابتدا جاي پا را محكم كرد و سپس قدم بعدي را برداشت؛
    •  پس از استفاده از نردبان نبايد آن را سرنگونش كرد.

خودشناسي و خودباوري: در اينجا شما بايد به نداهاي دروني كه از اعماق وجودتان برمي‌خيزد توجه كنيد و آرزوهاي قلبي‌تان را دريابيد. سعي كنيد از طريق تفكر و تجزيه و تحليل خود، توانايي‌ها واستعدادهايتان را كشف كنيد.

وقتي كه وارد جزيره ناشناخته وجود خويش مي‌شويد چيزهاي شگفت‌انگيزي را مشاهده خواهيد كرد. سپس خود را باور كنيد و به خود، توانايي‌ها و قدرتمندي‌تان ايمان بياوريد. اگر شما اطميناني مطلق كه ناشي از ايمان قوي است در خود به وجود آوريد در آن صورت واقعا به انجام هر كاري قادر خواهيد بود ولو اينكه ديگران به غيرممكن بودن آن ايمان داشته باشند. پس به خودتان تكيه كنيد و همه چيز را از خودتان بخواهيد، تنها شما هستيد كه سرنوشت خود را معين مي‌كنيد. متاسفانه اكثر مردم اشتباهات و اهمال‌كاري‌هاي خود را در زندگي به گردن تقدير مي‌اندازند.

عمل و تلاش آگاهانه: همه انسان‌هاي مــوفق اهل عمل و تلاش‌اند. كساني كــــه همواره در مورد اهدافشان سخن‌سرايي مي‌كنند و هرگز دست به عمل نمي‌زنند موفقيتي نخواهند داشت. موفقيت هيچ ارتباطي به شانس ندارد. هرچه بيشتر تلاش كنيم و از خود فعاليت و حركت نشان دهيم به همان اندازه به مــــوفقيت نزديكتر مي‌شويم.

از آنجاكه عمر علاوه بر طول، عرض و عمق هم دارد، هرچه شديدتر و بهتر كار كنيد بيشتر زندگي مي‌كنيد، چراكه به عرض زندگيتان مي‌افزاييد و در نتيجه شاداب‌تر، سرزنده‌تر و راضي‌تر خواهيد بود. لذا شما بايد حركت كنيد. حركت باعث رشد و باروري اعتماد به نفس مي‌شود. مستقيماً وارد عمل شويد و دست به اقدام بزنيد زيراكه اقدام ترس را از بين مي‌برد.

بگوييد: بايد همين الان شروع كنم و شروع كنيد. صبر نكنيد تا اوضاع مساعد شود، زيرا هيچ وقت نمي‌شود. انتظار براي فراهم آمدن شرايط مطلوب انتظاري است كه تا ابد به درازا مي‌كشد.

در عين حال، بايد توجه داشته باشيد كه تلاش‌هايتان آگاهانه، حساب شده و منظم باشد و كارها را از روي فكر و ذكاوت انجام دهيد. هميشه به دنبال بهترين راه ممكن باشيد. هميشه راه بهتري براي انجام كارها وجود دارد.

پشتكار و استقامت، صبر و انعطاف پذيري: وقتي كـــه وارد صحنه مي‌شويد و دست به عمل مي‌زنيد قسمت عمده‌اي از كار را به انجام رسانيده‌ايد، اما براي تحقق هدف و كسب نتيجه بايد حتماً پشتكار به خرج دهيد و پيگير باشيد. پيگيري كارها مغز را فعال و اميد به موفقيـت را در شـخص بارور مي‌سازد.

اگر در كارها جديت نداشته بــــــاشيم بي‌استعدادترين افراد مصمم و بااراده نيز از ما پيشي خواهند گرفت، چراكه فقدان استعداد، با مقاومت، سختكوشي، نظم، دقت و صبر وشكيبايي قابل جبران است. پس عزمي‌ آهنين و راسخ پيشه كنيد. هرگز از تلاش و كوشش خسته نشويد، آخرين كليد باقيمانده شايد بازگشاينده قفل در باشد.

درصورتي كه پله‌هاي قبلي به خوبي پشت سر گذاشته شود نتيجه دلخواه خود بخود به دست مي‌آيد، حتي اگر نتيجه موجود دلخواه و مطلوب شما نباشد، جاي هيچگونه ناراحتي و تاسف نيست. اصولاً هر وضعيتي مانند سكه يك روي خوب و يك روي بد دارد، آن روي خــوب را پيدا كنيد و جنبه‌هاي مثبت را ببينيد. شكست ظاهري پلي است به سوي پيروزي حقيقي.

از خود دو سوال بپرسيد: اشكال كار كجا بود؟ راه‌هاي جديد كدامند؟ و مجدداً و خلاقانه تر اقدام كنيد.

درسی از داستان شیر و موش

اوقاتي در زندگيمان وجود دارند كه اقدامي انجام نميدهيم، چون تصور ميكنم كه كار زيادي از دستمان بر نميآيد و نميتوانيم تفاوتي ايجاد كنيم. اگرچه گاهي كوچكترين كارها ميتوانند تفاوتي عظيم و چشمگير در زندگي فرد ديگري به وجود آورند. ما از طرق مختلفي ميتوانيم محبت خود را به ديگران نشان دهيم و نيازي به كارهاي خارق العاده نيست.

 به ياد داشته باشيد كه كوچكترين و جزييترين كارها ميتوانند تفاوتي ايجاد كنند مثل: لبخندي ساده، باز كردن دري به روي ديگري، نوشتن يادداشتي محبتآميز، به زبان آوردن كلمهاي پر مهر و محبت و... در اينجا با اشاره به داستاني آموزنده به صحت گفتههاي بالا پرداخته شده است:

 روزي شيري در خواب بود كه موشي كوچك روي پشت او به بازي و جست و خيز پرداخت، جست و خيزهاي موش كوچك بازيگوش باعث شد شير از خواب بيدار شود و با عصبانيت موش را زير پنجههاي قوي خود بگيرد.

 درست زماني كه شير ميخواست موش را بخورد موش كوچك گريه كنان به التماس افتاد و گفت: «خواهش ميكنم اين مرتبه مرا ببخش. در عوض لطف تو را تا آخر عمرم فراموش نخواهم كرد. كسي چه ميداند، شايد بتوانم روزي لطف و محبت تو را جبران كنم».

 شير از شنيدن سخنان موش كوچك آن قدر خندهاش گرفت كه دلش به رحم آمد و او را رها كرد.

مدتي بعد، شير داخل تلهاي گير افتاد. او تمام توان خود را به كار بست تا از لابهلاي طنابهاي گره خورده و محكم خود را بيرون بكشد ولي موفقيتي عايدش نشد. درست همان موقع موش كوچك از آنجا ميگذشت. كه متوجه شد شير در تله گير افتاده است. او فوراً به كمك شير رفت و به كمك دندانهاي تيز خود طنابها را جويد و شير را از تله نجات داد. بعد رو به شير كرد و گفت: «يادت ميآيد كه آن روز به من خنديدي؟ فكر ميكردي كه آن قدر كوچك و ضعيف هستم كه نميتوانم لطف و محبتت را جبران كنم. ولي حالا ميبيني كه زندگيات را مديون همان موش كوچك و ضعيف هستي!»

گفتگو با خدا

 

I dreamed I had an interview with
god

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی
داشتم

God asked

خدا گفت

So you would like to interview me

پس می خواهی با من گفتگو کنی

I said ,If you have the time

گفتم اگر وقت داشته باشید

God smiled

خدا لبخند زد

My time is eternity

وقت من ابدی است

What questions do you have in mind
for me

چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی
از من بپرسی

What surprises you most about human
kind

چه چیز بیش از همه شما را در مورد
انسان متعجب می کند

God answered

خدا پاسخ داد

That they get bored with child hood

این که آنها از بودن در دوران کودکی
ملول می شوند

They rush to grow up and then

عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد

long to be children again

حسرت دوران کودکی را می خورند

That they lose their health to make
money

اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن
پول می کنند

and then

و بعد

lose their money to restore their
health

پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند

That by thinking anxiously about the
future

اینکه با نگرانی نسبت به آینده

They forget the present

زمان حال را فراموش می کنند

such that they live in neither the
present

آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می
کنند

And not the future

نه در آینده

That they live as if they will never
die

این که چنان زندگی می کنند که گویی ،
نخواهند مرد

and die as if they had never lived

و آنچنان می میرند که گویی هرگز نبوده
اند

God's hand took mine and

خداوند دستهای مرا در دست گرفت

we were silent for a while

و مدتی هر دو ساکت ماندیم

And then I asked

بعد پرسیدم

As the creator of people

به عنوان خالق انسانها

What are some of life lessons you
want them to learn

می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی
را یاد بگیرند

God replied with a smile

خداوند با لبخند پاسخ داد

To learn they can not make any one
love them

یاد بگیرند که نمی توان دیگران را
مجبور به دوست داشتن خود كرد

but they can do is let themselves be
loved

اما می توان محبوب دیگران شد

To learn that it is not good to
compare themselves to others

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با
دیگران مقایسه کنند

To learn that a rich person is not
one who has the most

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که
دارایی بیشتری دارد

but is one who needs the least

بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد

To learn that it takes only a few
seconds to open profound wounds in
persons we love

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می
توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که

دوستشان داریم ایجاد کنیم

and it takes many years to heal them

ولی سالها وقت لازم خواهد بود تا آن
زخم التیام یابد

To learn to forgive by practicing
for giveness

با بخشیدن بخشش یاد بگیرند

T o learn that there are persons who
love them dearly

یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را
عمیقا دوست دارند

But simly do not know how to express
or show their feelings

اما بلد نیستند احساسشان را ابراز
کنند یا نشان دهند

To learn that two people can look at
the same thing

یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک
موضوع واحد نگاه کنند

and see it differently

اما آن را متفاوت ببینند

To learn that it is not always
enough that they be forgiven by
others

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران
آنها را ببخشند

They must forgive themselves

بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند

And to learn that I am here

و یاد بگیرند که من اینجا هستم

ALWAYS

برای همیشه

از ذهن زیبا

چگونه تاثیرگذار باشیم؟

بیشتر اوقات زندگی روزمره ما به مراوده و گفتگو و تعامل با دیگران میگذرد. در منزل، محل کار، خیابان، تاکسی، مغازه، کلاس درس و … . در این میان همیشه عدهای انگشت شمار از افراد در میان دیگران برتر بوده و نامشان زبانزد دیگران است. همچنین همیشه باعث جذب سایرین شده و در کل افرادی پرنفوذ و تاثیرگذار هستند.

اینگونه افراد هیچ فرقی با دیگران ندارند؛ مثلا ستاره داشته و یا اینکه جادوگری بدانند بلکه به صورت دانسته و یا ناخودآگاه یک سری قوانین را همیشه رعایت مینمایند که همین قوانین عامل برتری و جذب دیگران و عامل نفوذ در اذهان است. ما نیز میتوانیم اینطور باشیم. در اینجا به بعضی از این عوامل اشارهای مختصر مینمایم :

۱ - کمتر حرف بزنیم :

 این بدان معنا نیست که حرف نزنیم و یا سرمان در لاک خودمان باشد. بلکه هرجا نیاز به صحبت کردن بود خود را نشان داده و نظر خود را ایراد کنیم. متاسفانه بعضی افراد اینطور برداشت مینمایند که کم گویی یعنی هیچگویی و همین امر باعث منزوی شدن و دور شدن از اجتماع میگردد.

۲ - قبل از شروع صحبت حداقل ۳۰ ثانیه فکر کنیم :

 فکر کردن قبل از شروع صحبت هر چند کم و کوتاه باعث گزیدهگویی شده و از هرگونه گاف زدن و همچنین بیهوده گویی و با عجله صحبت کردن جلوگیری میکند. حتما دیدهاید افرادی که پس از شنیدن حرفی یا سوالی مدت زمانی کوتاه آنرا حلاجی نموده و سپس بیان مینمایند و اکثر اوقات جواب آنها بسیار متین و درست است و هیچ جای ایراد نیست.

اما امان از افرادی که آنچه به ذهنشان میآید را بیان مینمایند، بدون اینکه حتی لحظهای در مورد آن فکر کنند. به اصطلاح با صدای بلند فکر میکنند و اکثر اوقات حرفهایی میزنند که باعث پشیمانیشان میگردد. فکر کردن آسان است. تمرین کنیم.

۳ - با صدای بلند نخندیم :

خنده با صدای بلند شخصیت انسان را زیر سوال میبرد. هیچ انسان گرانمایهای را نخواهید دید که با صدای بلند خندیده و یا قهقهه بزند. از بازیگران معروف سینما (در زندگی شخصی) گرفته تا بزرگان و دانشمندان. با صدای بلند خندیدن باعث جلب توجه دیگران شده و با توجه به اینکه دیگران نمیدانند مطلب شما چقدر خندهدار است، باعث سوء برداشت آنها میشود.

۴ - بخندیم :

یک لبخند کوچک باعث جذب میشود. هر انسان دارای کودک درونی است که آن کودک درون به آنچه که خود بخواهد جذب میشود چه بخواهیم و چه نخواهیم. اخلاق کودک درون دقیقا مانند کودکان است و به چیزهای زیبا عکس العمل مثبت نشان میدهد. پس همانطور که یک کودک جذب یک لبخند میشود، ما نیز جذب چهرههای بشاش و خندهرو میشویم. همچنین لبخند باعث زیباشدن چهره میشود.

۵ - در امور دیگران دخالت نکنیم :

برایتان چقدر پیش آمده که با تلفن همراه یا شخصی دیگر صحبت میکردهاید که دقیقا پس از پایان صحبت، یک نفر دیگر آمده و گفته “چی شده؟” ؟ حتما برایتان پیش آمده است که این قضیه کمی باعث تنفر شما شده است. امور دیگران به ما ربطی ندارد زیرا اگر ربط داشت، با ما نیز در میان گذاشته میشد. دخالت در امور دیگران باعث دفع آنها شده و نوعی دورشدن را ایجاد مینماید. زیرا با توجه به شناختی که افراد از شخص فضول دارند، از رفت و آمد و حتی صحبت مقابل وی خودداری میکنند.

۶ - بسیار بسیار کم شوخی کنیم :

 شوخی هرقدر هم کوچک میتواند باعث رنجش شود مگر اینکه این شوخی با فکر قبلی و بررسی بیان شده و یا انجام شود. مثلا شوخیهایی که با شخصیت افراد رابطه دارد باعث قتل شخصیت میشود. شوخی اگر در حد یک لبخند کوچک و ملیح باشد، بسیار شیرین است و نه بیشتر.

۷ - به ظاهر خود برسیم :

 یکی از عواملی که باعث تاثیرگذاری در بین سایرین میشود، خوش لباسی، خوشبویی و خوش صورتی است. مطمئنا هیچ کس دوست ندارد با شخصی که دهان او بوی بد میدهد و یا لباسش پاره است دمخور شود.

۸ - آنچه هستیم باشیم :

 از بیان حرفهای بیخودی و دروغ و بزرگ کردن خود بپرهیزیم. آنچه که هستیم باشیم به این معنا که خود را بزرگتر از انچه هستیم جلوه ندهیم و سعی نکنیم خود را به زور در دل مردم جای دهیم.

بهترین شمشیر زن کیست ؟

جنگجويي از استادش پرسيد: بهترين شمشيرزن کيست؟
استادش پاسخ داد: به دشت کنار صومعه برو. سنگي آنجاست. به سنگ توهين کن.
شاگرد گفت: اما چرا بايد اين کار را بکنم.سنگ پاسخ نمي دهد.
استاد گفت: خوب پس با شمشيرت به آن حمله کن.
شاگرد پاسخ داد: اين کار را هم نمي کنم. شمشيرم مي شکند.و اگر با دست هايم به آن حمله کنم, انگشتانم زخمي مي شوند, و هيچ اثري روي سنگ نمي گذارند. من اين را نپرسيدم. بهترين شمشيرزن کيست؟
استاد پاسخ داد: بهترين شمشيرزن به آن سنگ مي ماند, بي آنکه شمشيرش را از غلاف بيرون بکشد, نشان مي دهد که هيچ کس نمي تواند بر او غلبه کند.

تغيير كنيد و تغيير دهيد.  معادله زندگي گذشته با آينده برابر نيست‌

وبلاگ روانشناسی

بيشتر افراد در مقابل تغيير، آن هم يك تحول سازنده جبهه‌گيري مي‌كنند و معتقدند كه امكان ندارد بشود كسي را عوض كرد. هر كس سيستم فكري خودش را دارد. اما اين يك واقعيت است كه هر كس در هر سني مي‌تواند خود را تغيير دهد.

تنها تفاوت بين مردم در زماني است كه به آن نياز دارند تا بتوانند خودشان را تغيير دهند. براي عده‌اي اين مدت بسيار طولاني است و سال‌هاي زيادي از عمرشان مي‌گذرد تا دريابند بايد باورشان را تغيير دهند، اما عده‌اي هم در يك لحظه به اين نقطه مهم زندگيشان مي‌رسند.

بايد ياد بگيريد كه تغيير كنيد و تغيير دهيد. اين كار شايد به راحتي نشستن پشت كامپيوتر و شروع يك بازي مهيج است‌، باور كنيد به همين سادگي‌. اما اگر روش تغيير كردن را پيدا نكنيد مجبوريد كه سال‌هاي سال با باورهاي اشتباه زندگي كنيد كه مانع رشد شما هستند.

بسياري از مردم از تغيير مي‌ترسند. آن‌ها مي‌گويند: من سال‌هاست به همين روش زندگي كرده‌ام‌. اين جمله طلايي را روي يك كاغذ بنويسيد و در جلوي چشمتان قرار دهيد: معادله زندگي گذشته با آينده برابر نيست‌.

جريان زندگي مثل رودخانه به جلو حركت مي‌كند. هرگز نبايد آنچه را درگذشته انجام داده‌ايد و از آن نتيجه‌اي نگرفته‌ايد را به فراموشي بسپاريد. بازهم امتحان كنيد، حتما با روش ديگري به نتيجه خواهيد رسيد. اگر انعطاف‌پذير باشيد مي‌توانيد شيوه خود را تغيير دهيد. اگر روشي غير از برخورد دوستانه با عادت‌هاي خود پيش بگيريد همواره مأيوس مي‌شويد. هيچ وقت مشكل روزهاي گذشته حتما در آينده هم اتفاق نمي‌افتد. گذشته تنها مثل يك منبع اطلاعاتي است‌. بايد عقايد را تغيير داد و باورهاي جديدي در ذهن كاشت‌.

از بهترين باورها اين است كه هميشه راهي براي حل مشكلات وجود دارد. هميشه و در هر موقعيتي مي‌توان به نتيجه رسيد. اصلا مهم نيست تا به حال چه بر سرتان آمده است. اگر باور كنيد كه هر مشكلي راه حلي دارد. پس حتما راه‌حل آن را پيدا مي‌كنيد. فكر انسان بر همان موضوعاتي متمركز مي‌شود كه درباره‌اش سوال داريم‌. چشمان خود را ببنديد و يك نفس عميق بكشيد. يك باور قديمي كه مثل زنجيرهاي سنگيني دور مچ پايتان چسبيده است را پيش رو مجسم كنيد، با خودتان روراست باشيد و فكر كنيد كه اين زنجيرهاي كهنه تا به حال چه مشكلات و سختي‌هايي برايتان به وجود آورده‌اند. از كم تا زياد مشكلات را بررسي كنيد. كم‌كم خود را به آينده بسپاريد و در رويا ببينيد كه اين باور نادرست چه محدوديت‌ها و ضررهايي را همچنان برايتان به ارمغان مي‌آورد.

سال‌هاست كه با اين عقايد مخرب زندگي كرده‌ايد و آنها را تغيير نداده‌ايد، به راستي چه بهايي بابت حفظ آنها پرداخته‌ايد. اگر داشتن چنين سرنوشتي برايتان ناراحت‌كننده است پس نبايد دست روي دست بگذاريد، چشم‌هايتان را باز كنيد، خدا را شكر هنوز هيچ اتفاقي نيفتاده است‌. اگر دست به كار نشويد ديگر دير مي‌شود.

اگر باورهاي جديدتان را انتخاب كرده‌ايد دوباره شروع مي‌كنيم‌. حالا تصور كنيد در پنج سال بعد قرار داريد، چقدر پيشرفت كرده‌ايد؟ از اوضاع راضي هستيد.

به آيينه كه نگاه مي‌كنيد، مي‌خنديد و پر انرژي و سرزنده هستيد. احساس جواني مي‌كنيد. تصور كنيد كه اگر باقي عمرتان را به همين خوبي زندگي كنيد چه احساسي داريد؟ خوب فكر كنيد، شما در مرحله تصميم‌گيري هستيد، به راستي كدام سرنوشت را انتخاب مي‌كنيد. از قدرت‌، انرژي‌، موفقيت‌، خوشحالي و امنيت استقبال كنيد.

ماجرای عشق به گوهر شاد خانم

گوهر شاد خانم ، (همسر شاهرخ ميرزا كه به منطقه وسيعى از ايران حكومت مى كرد) به فكر ساختن مسجدى در كنار بارگاه ملكوتى امام رضا (عليه السلام ) افتاد. به اين منظور تمام خانه ها و زمين هاى اطراف حرم را خريدارى كرد. ( مسجد كوهر شاد كنوني البته اين خانم بزرگ مسجدي به همين نام و به همين زيباي در هرات افغانستان نيز ساخته است – مشق عاشقي)


ساختمان مسجد شروع شد و گوهر شاد خانم هر چند روز يكبار جهت سركشى به ساختمان و محل كار مى رفت و دستورات لازم را به معماران و استاد كاران و مهندسان مى داد
.
روزى براى سركشى ساختمان مسجد رفته بود باد مختصرى وزيدن گرفت و گوشه چادر خانم به وسيله باد كنار رفت ، يكى از كارگرها چهره زيبا و جذاب او را ديد و دل باخته او شد
.
اما جراءت اظهار نظر او نبود؛ زيرا ترس آن داشت كه او را اعدام كنند
.
دو سه روزى نگذشت كه آن كارگر بى چاره مريض شد و پرستارش تنها مادر دردمندش بود. طبيب از علاج او عاجز شد، مادر مهربان كنار بستر يگانه فرزندش گريه مى كرد، فرزند چاره اى نديد جز اينكه دردش را به مادر مهربان اظهار كند
.
مادر ساده دل و ساده لوح ، براى رفع اين مشكل به گوهر شاد خانم مراجعه كرد و درد فرزندش را با او در ميان گذاشت و گفت : اى خانم ! اگر براى نجات فرزندم كارى نكنى تنها پسرم از دستم مى رود
.
گوهر شاد خانم به آن مادر سوخته گفت : چرا اين مطلب را زودتر با من در ميان نگذاشتى تا بنده اى از بندگان خدا را از گرفتارى نجات دهم
.
آن گاه گفت : اى مادر! به خانه برو و سلام مرا به فرزندت برسان و به او بگو: من حاضرم با تو ازدواج كنم ، ولى شرطى را من بايد رعايت كنم و شرطى را تو بايد رعايت كنى
.
اما شرطى را كه من رعايت كنم ، جدايى از شاهرخ ميرزا است و شرطى را كه تو بايد مراعات كنى ، پرداختن مهريه به من است و مهريه من اين است كه چهل شبانه روز در محراب ، زير اين گنبد مسجد نماز بخوانى
.
مادر به خانه برگشت و داستان را براى پسر خود تعريف كرد. پسر از شدت تعجب خيره شد و از اين خبر، آن چنان شادمان شد كه به زودى از بستر بيمارى برخاست و با كمال شوق قبول كرد كه اين مهريه را بپردازد و پيش ‍ خود گفت : چهل روز كه چيزى نيست ! اگر چند سال به من پيشنهاد مى شد حاضر به اجراى آن بودم
.
در اين صورت به محراب مسجد رفت و چهل شبانه روز در آن جا به نماز مشغول شد به اميد آنكه به وصال گوهر شاد خانم برسد
.
ولى به تدريج علاقه اش به خانم از بين رفت و به عشق الهى گرفتار شد
.
پس از چهل شبانه روز، نماينده گوهر شاد خانم به محراب عبادت او رفت تا مژده ازدواج را به او بدهد، ولى متوجه شد كه حال او تغيير كرده است و ديگرى اثرى از عشق و علاقه به گوهر شاد خانم در او باقى نمانده است
.
نماينده گوهر شاد به او گفت : من از طرف گوهر شاد خانم مژده ازدواج با او را آورده ام
.
آن جوان گفت : به خانم بگو من روز اول عاشق تو بودم ولى ديگر عاشق تو نيستم بلكه عاشق خدا و نماز شده ام
.


راستى عجيب است ، راهنمايى آن زن بزرگوار را ببينيد كه براى علاج هواى نفس چه نسخه اى مى دهد و اثر نماز را ببينيد با اين كه آن جوان در اول كار از راه حقيقت دور بود ولى عاقبت هدايت شد.

حکایت دیدار خداوند

روزی روزگاری زنی در کلبهای کوچک زندگی میکرد. این زن همیشه با خداوند صحبت میکرد و با او به راز و نیاز میپرداخت..

 روزی خداوند پس از سالها با زن صحبت کرد و به زن قول داد که آن روز به دیدار او بیاید. زن از شادمانی فریاد کشید، کلبهاش را آماده کرد و خود را آراست و در انتظار آمدن خداوند نشست!

چند ساعت بعد در کلبه او به صدا درآمد! زن با شادمانی به استقبال رفت اما به جز گدایی مفلوک که با لباسهای مندرس و پارهاش پشت در ایستاده بود، کسی آنجا نبود! زن نگاهی غضبآلود به مرد گدا انداخت و با عصبانیت در را به روی او بست. دوباره به خانه رفت و دوباره به انتظار نشست!

ساعتی بعد باز هم کسی به دیدار زن آمد. زن با امیدواری بیشتری در را باز کرد. اما این بار هم فقط پسر بچهای پشت در بود. پسرک لباس کهنهای به تن داشت، بدن نحیفش از سرما میلرزید و رنگش از گرسنگی و خستگی سفید شده بود. صورتش سیاه و زخمی بود و امیدوارانه به زن نگاه میکرد! زن با دیدن او بیشتر از پیش عصبانی شد و در را محکم به چهار چوبش کوبید. و دوباره منتظر خداوند شد.

خورشید غروب کرده بود که بار دیگر در خانه زن به صدا درآمد. زن پیش رفت و در را باز کرد...

پیرزنی گوژپشت و خمیده که به کمک تکه چوبی روی پاهایش ایستاده بود، پشت در بود. پاهای پیرزن تحمل نگهداشتن بدن نحیفش را نداشت. و دستانش از فرط پیری به لرزش درآمده بود. زن که از این همه انتظار خسته شده بود، این بار نیز در را به روی پیرزن بست!

شب هنگام زن دوباره با خداوند صحبت کرد و از او گلایه کرد که چرا به وعدهاش عمل نکرده است!؟

آنگاه خداوند پاسخ گفت:

ـ من سه بار به در خانه تو آمدم، اما تو مرا به خانه ات راه ندادی!

داستان فسقلی و کوه

از وبلاگ زندگی برتر

فسقلی نمی توانست...
فسقلی قادرنبود...
اوهیچ وقت نتوانسته بود...
مدت ها بود دیگرهیچ راهی برای فسقلی وجود نداشت...
او حتی دیگر دوست نداشت به قله برسد.

مدتها گذشت

ناگهان باد فسقلی را به حرکت در اورد.

مدتها بود حرکتی نکرده بود . توجهش به اطراف جلب شد او چیز هایی می دید که قبلا توجهی به انها نداشت. احساس کرد لذت می برد باد برای او تلنگری شده بود فکر کرد باد و حرکت چقدر دوست داشتنی هستند. فاصله اش با قله زیاد بود و حرکت باد کند اما به هر حال در حال حرکت بود. او سعی می کرد از اطراف لذت بیشتری ببرد.

ناگهان باد قطع شد

فسقلی دیگر دوست نداشت بوضع سابق بازگردد . در این مدت او مشغله هایش را کم کرده و در حال لذت بردن از اطرافش بود .
باد ایستاده بود اما فسقلی همچنان ادامه می داد او دیگر فهمیده بود باید تغیر کند . فسقلی دیگر نیازی به باد نداشت او فهمیده بود که باید به خودش متکی باشد .
همچنان که بر سرعتش می افزود ارزشهای زندگی اش را در ذهنش مرور می کرد . او باید به قله می رسید. حالا او دلیل مهمی برای زندگی داشت.

مدتی گذشت

عجیب بود ، فسقلی فکر می کرد توانایی هر کاری را دارد و قادر است به هرچیزی برسد. حس کرد همیشه می توانسته است و همیشه راهی وجود دشته است.

پستی و بلندی ها دیگر مانعی برای فسقلی نبودند، او به مرور یاد میگرفت چگونه از انها برای بهتر حرکت کردن استفاده کند .

باز هم مدتی گذشت

فسقلی با اینکه حس می کرد در حال بزرگ شدن و سنگین شدن است ولی خیلی روان تر و راحتتر حرکت می کرد . برایش عجیب بود .

همچنان که به کوه مقابلش نگاه می کرد حس کرد که چقدر این کوه را دوست دارد چقدر این کوه برایش اشناست چقدر دوست داشت روزی مثل او باشد.

فسقلی دیگر عجله ای برای قله نداشت او به طرز عجیبی منطقی شده بود ، حرکت می کرد اما دیگر انتظار نداشت یکروزه به قله برسد.

مدتی زیادی بود فسقلی در حال حرکت بود و از همه چیز لذت می برد.

چقدر حرکت و زندگی کردن را دوست داشت .فسقلی حس کرد خوشبخت است و همین برای او کافی است دیگر قله معنای سابق را برای فسقلی نداشت او مطمئن بود که بدون قله هم می تواند زندگی کند .

مدتی گذشت

فسقلی بقدری حرکتش ارام بود که حتی خودش هم انرا حس نمی کرد.تنها چیزی که حس می کرد این بود که با اهدافش چقدر ثروتمند است .

بادی وزیدن گرفت .

باد فسقلی را نوازش می کرد . برایش عجیب بود او دیگر قادر نبود قله را ببیند . او دیگر کوه را نمی دید . تنها حرکت باد را روی خود حس می کرد.

فسقلی نگاهی به خود انداخت با تعجب دید کوهی بزرگ و با شکوه شده است .به ناگاه فهمید که کوهی وجود نداشته است. فسقلی همان کوه بود که حالا به خود رسیده بود.

ايده اي براي جلوگيري از خشم و عصبانيت

چوب كبريت سر دارد، اما مغز ندارد.بنابراين هر موقع كه برخورد كوچكي به وجود مي آيد، چوب كبريت به سرعت مشتعل و شعله ور مي شود. اثرات اين شعله ور شدن مي تواند ويران كننده و مخرب باشد. آتش آن مي تواندخيلي از چيزها را احاطه كند و سبب ويراني و تباهي مي شود.

ما بايد از اين چوب كبريت كوچك درسي بياموزيم. همگي ما همچون چوب كبريت داراي سري هستيم، اما بر خلاف چوب كبريت، داراي مغز و خرد هم هستيم. عقل و منطق دراين است كه بدون تفكر و نسنجيده، عكس العمل نشان ندهيم. براي كاهش استرس و تنش، به كارگيري اين شيوه بسيار مهم و حائز اهميت است.

ورزش مغز را جدی بگیرید

از وبلاگ زندگی برتر 

مغز انسان همان جوی ابی است که اگر حرکتی در ان نباشد به سرعت تبدیل به گندابی می شود که همه از ان فراریند و این همان دلیلی است که ما از مصاحبت خیلی ها فراری هستیم .

شماکه نمی خواهید مغزتان به چنین سرنوشتی تبدیل شود پس ورزش مغز را از یاد نبرید که ورزش مغز از ورزش بدن مهمتر و حیاتی تر است

دستور العمل های زیر همان حرکت های نرمشی مغزتان هستند که اگر به انها توجه کنید به زودی صاحب فکر و مغز سالمی خواهید بود که نه تنها خودتان بلکه بقیه هم از مصاحبت و ارتباط با شما لذت خواهند برد .

    • ـــ از هر فرصتی برای مصاحبت با افراد خوش مغز استفاده کنید خوش مغز ها به راحتی در جامعه شناخته می شوند در این مورد دانستن چندین زبان قدرت شما را افزایش می دهد .
    • ـــ مطالعه از ورودیهای مهم مغز شماست کهدر اصل نوعی مصاحبت است اما در واقع با چکیده افکار نویسنده سر و کار دارید و مسلما بازده ان چندین برابر مصاحبت با این افراد است .
    • ـــ موسیقی به عنوان برترین و زیبا ترین هنر هاست گوش دادن به موسیقی تک تک سلولهای مغزتان را به رقص  و حرکت وا می دارد .
    • ـــ همیشه زیبایی های طبیعت را دنبال کنید به جا های زیبا بروید و لذت ببرید .
    • ـــ خود را در معرض بو ها و رایحه های خوش قرار دهید .
    • ـــ لذت بردن از طعم های خوشمزه و باب طبعتان را فراموش نکنید .
    • ـــ بدنتان را در معرض نوازش قرار دهید. باباد و افتاب انس بیشتری بگیرید.
    • ـــ همیشه تفکر کنید تخیل کنید . کار های خلاقانه بکنید .
    • ـــ از حل جدول و معما برای تانگری به مغزتان همیشه استفاده کنید.
    • ـــ  هیچگاه از از ریاضیات فرار نکنید .
    •  ـــ و مهمتر از همه اینکه بنویسید بخوانید بنوازید برقصید برقصانید بخندید و بخندانید .
    • و البته نرمش بدن نیز فراموش نشود که عقل سالم دربدن سالم است

نجیب زاده و کشاورز

بعدها، پسر فلمینگ کشاورز، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و در سراسر جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد

کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیه معیشت خانواده بیرون رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد.وسایلشو انداخت و به سمت باتلاق دوید.اونجا ، پسر وحشتزده ای رو دید که تا کمر تو لجن سیاه فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد

روز بعد، یک کالسکه تجملاتی در محوطه کوچک کشاورز ایستاد.نجیب زاده ای با لباسهای فاخر از کالسکه بیرون آمد و گفت پدر پسری هست که فلمینگ نجاتش داد. نجیب زاده گفت: میخواهم ازتوتشکر کنم، شما زندگی پسرم را نجات دادید. کشاورز اسکاتلندی گفت: برای کاری که انجام دادم چیزی نمی خوام و پیشنهادش رو رد کرد. در همون لحظه، پسر کشاورز از در کلبه رعیتی بیرون اومد. نجیب زاده پرسید: این پسر شماست؟ کشاورز با غرور جواب داد بله.” من پیشنهادی دارم.اجازه بدین پسرتون رو با خودم ببرم و تحصیلات خوب یادش بدم.اگر پسربچه ،مثل پدرش باشه، درآینده مردی میشه که میتونین بهش افتخار کنین” و کشاورز قبول کرد.

بعدها، پسر فلمینگ کشاورز، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و در سراسر جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد

سالها بعد ، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد. چه چیزی نجاتش داد؟ پنی سیلین.

اسم پسر نجیب زاده چه بود؟ وینستون چرچیل

 

انسان بودن

 مالديني از شهر ميلان واقع در شمال غربي ايتاليا به شهر رم واقع در مركز كشور ايتاليا كه فاصله اي حدودا ششصد كيلومتري دارد آمده تا ....

يكي از جانبازان جنگ تحميلي كه پس از مجروح شدن به علت وضع وخيمش به ايتاليا اعزام شده بود و در يكي از بيمارستانهاي شهر رم به مداوا مشغول بود. از قضا متوجه ميشود كه خانم پرستاري كه از او مراقبت مي كند نام خانوادگي اش "مالديني" است ابتدا تصور ميكند كه تشابه اسمي باشد اما در نهايت از او سوال ميكند كه آيا با پائولو مالديني ستاره شهير تيم ميلان ايتاليا نسبتي دارد ؟ .... و خانم پرستار در پاسخ مي گويد كه پائولو مالديني برادر وي مي باشد ،

دوست جانباز نيز در حالي كه بسيار خوشحال شده بود از خانم پرستار خواهش مي كند كه اگر ممكن است عكسي از پائولو مالديني برايش به يادگار بياورد و خانم پرستار قول مي دهد كه برايش تهيه كند

صبح روز بعد دوست جانباز هنگامي كه از خواب بيدار مي شود كنار تخت خود مالديني را مي بيند كه با يك دسته گل به انتظار بيدار شدنش نشسته است... مالديني از شهر ميلان واقع در شمال غربي ايتاليا به شهر رم واقع در مركز كشور ايتاليا كه فاصله اي حدودا ششصد كيلومتري دارد آمده تا از اين جانباز جنگي كه خواستار داشتن عكس يادگاري اوست عيادت كند .

خبرگزاری فارس

چیزهایی که در زندگی با بی دقتی هر روزه از دست میدهیم؟

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.

این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند..

سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.

یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد.. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.

چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگاهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد،

کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان بهمراه می ‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدین‌شان بلا استثنا برای بردن‌شان به زور متوسل شدند.

در طول مدت ۴۵ دقایقی که ویلون‌زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد. وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.

هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان (جاشوا بل ) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی یکی از پیچیده‌ترین فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد.

جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاتر های شهر بوستون، برنامه‌ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.

این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن‌پست ترتیب داده شده بود، وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت ‌های مردم بود.

نتیجه: آیا ما در شزایط معمولی وساعات نا‌مناسب، قادر به مشاهده ودرک زیبایی هستیم؟ لحظه‌ای برای قدر‌دانی از آن توقف می‌کنیم؟ آیا نبوغ وشگرد ها را در یک شرایط غیر منتظره می‌توانیم شناسایی کنیم؟

یکی از نتایج ممکن این آزمایش میتواند این باشد:

اگر ما لحظه‌ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون، است، گوش فرا دهیم ،چه چیز های دیگری را داریم از دست میدهیم؟

تأثیر دعا بر مغز انسان

 

مغز افراد در هنگام دعا به گونه ای که در هنگام صحبت با یک دوست فعال می شود، فعالیت می کند.

 دانشمندان دانشگاه آرهاوس با استفاده از سیستم اسکن مغزی به مطالعه بر روی مغز انسان در هنگام دعا و صحبت با خداوند پرداختند.

انها با اسکن مغز بیش از 20 داوطلب در هنگام دعا و صحبت با خداوند اعلام کردند مغز افراد در هنگام دعا به گونه ای که در هنگام صحبت با یک دوست فعال می شود، فعالیت می کند.

انها از داوطلبان خواستند یک بار به خواندن یک دعای مذهبی و یک بار به خواندن یک متن غیرمذهبی و اجتماعی اقدام کنند. به گفته محققان در هنگام انجام عملیات اول و خواندن دعای خداوند مخصوص مسیحیان، قسمتهایی از مغز که با مرور ذهنی و تکرار در ارتباط است، فعال شد.

طی آزمایش دوم، داوطلبان قبل از خواستن آرزوهای خود از شخصیت خیالی بابا نوئل مشغول به خواندن دعاهای شخصی خود شدند که این عمل باعث فعال سازی قسمتهایی از مغز که در هنگام برقراری ارتباط با انسانی دیگر فعال می شود، شد. این محدوده از مغز با تئوری ذهن (هشیاری از اینکه دیگران دارای انگیزه و غرض مستقل هستند ) در ارتباط نزدیک است.

به نظر می رسد هر دو منطقه فعال شده مغز در این آزمایشها، رفتار خواستن و توجه به عکس العمل مخاطب که در این آزمایش خداوند بوده است را پردازش می کنند. همچنین قسمتهای فعال شده قسمتی از قشر پیشین مغز به شما می روند که با توجه به قصد فرد دیگر در ارتباط است.

قشر پیشین مغز در انسان یکی از عوامل کلیدی تئوری ذهن است. به گفته محققان، این قسمت از مغز داوطلبان در هنگام انجام آزمایش دعاهای شخصی و صحبت با شخصیت بابانوئل غیر فعال بوده است. این پدیده نشان می دهد داوطلبان بابا نوئل را شخصیتی کاملا خیالی و خداوند را موجودیتی واقعی می دانند.

در عین حال مطالعات گذشته نشان می دهد که قشر پیشانی مغز در انسانها در هنگام تعامل با اجسام بی جان نیز فعال نمی شود. زیرا مغز از چنین اجسامی انتظار عکس العمل ندارد و به همین دلیل نیازی برای فکر کردن به آن جسم احساس نمی کند.

محققان بر اساس نتایج نهایی اعلام کردند

 افراد در هنگام دعا این تصور را دارند که در حال صحبت با شخصی خاص هستند که این نتیجه از نظر مسیحیان نشانه ای جدید از قطعیت وجود خداوند است

عادت هاي سالم براي حفظ سلامت

    • صبح خود را با يك نوشيدني لذت بخش و دلخواه مثل شيرگرم، چاي و يا تنها آب جوش شروع كنيد.
    • خوردن يك صبحانه رژيمي حاوي فيبر و پروتئين كافي مي تواند بهترين منبع انرژي زا براي ادامه فعاليت هاي روزانه باشد.
    • پيش از ظهر و بعد از ظهر از خوراكي سبك استفاده كنيد. بهتر است كه در اين وعده ها بيشتر از ميوه ها و سبزيجات تازه بخوريد.
    • در وعده غذايي ناهار مواد سرشار از فيبر، غذاهاي آبكي و كم پروتئين استفاده كنيد.خوردن سالاد در هر روز عادت بسيار صحيح و مفيدي است كه به حفظ جواني و نشاط كمك مي كند.
    • حتما در برنامه غذايي هفتگي خوردن يك نوع غذاي دريايي به خصوص ماهي را در نظر بگيريد.

    • بيشتر سعي كنيد غذاي مصرفي را خودتان طبخ كنيد. با اين كار هم از كيفيت تركيبات غذا مطمئن خواهيد بود و هم  با توجه به نياز بدن مي توانيد مواد مختلف را استفاده كنيد.

    • 7 تا 9 ساعت خواب را هر شب براي خود تنظيم كنيد. شايد باور نكنيد ولي خواب كافي يكي از عوامل اصلي كاهش وزن است.

    • هر روز به مدت 30 دقيقه پياده روي كنيد و 4 تا 5 مرتبه در هفته به مدت 20 دقيقه ورزش پر تحركي  انجام دهيد.

    • همراه وعده هاي غذايي و در طول روز آب بنوشيد.

موضوعه غم انگیز در خصوص زندگی



موضوعه غم انگیز در خصوص زندگی, کوتاه بودن آن نیست, بلکه غم انگیز آن است که ما زندگی را خیلی دیر شروع میکنیم

عکس ها از فلسفه می گویند !

از پستهای قبلی

انسانها اشرف مخلوقاتند و انقدر بزرگ هستند تا در این دنیای پهناور بی انتها برای خود قفسی نسازند کوچک و بی مقدار و خود را به ان مشغول دارند .هرلحظه زندگی گنجی است.هر ثانیه طلاست برای انان که افق دیدشان به وسعت قدرت درک واقعی انسان است که رسد ادمی به جایی که بجز خدا نبیند .

ادمی بزرگ است چرا که دیدش را می گسترد ذهنش را باز می کند از سختی ها نمی هراسد و  براحتی از چیزی نمی رنجد .

قدرت انسان کم از وسعت دنیای بیکران نیست و این را انسانهای عاشق همیشه ثابت کرده اند،ثابت میکنند و خواهند کرد . .

پس ما دیگر انچنان عاقلانه رفتار نخواهیم کرد که نگران همه چیز باشیم .دیگر هواسمان به همه چیز نخواهد بود و می دانیم که اگر هنرمندانه زندگی نکنیم دیگر جایی در این دنیای بیکران نخواهیم داشت .

ایدل غم این جهان فرسوده    مخور             بیهوده نئی غمان بیهوده     مخور

چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید       خوش باش غم بوده و نابوده مخور

تصاویر در ادامه مطلب نگاهی است به دنیا از زاویه ای دیگر 

ادامه نوشته

داستان مرد بی جان!!


اولين نيستيم ...!! اما بهترينيم ...!!

مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی
روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار
یک جایی شبیه دل خودش ،
کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ،
کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ،
دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ،
خیابان ساکت بود ،
فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را
صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ،
هوا سرد بود ، دستهایش سرد تر ،
مچاله تر شد ، باید زودتر خوابش میبرد
صدای گام هایی آمد و .. رفت ،
مرد با خودش فکر کرد ، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد ،
خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش ،
اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد ، شاید مسخره اش می کردند ،
مرد غرور داشت هنوز ، و عشق هم داشت ،
معشوقه هم داشت ، فاطمه ، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید ،
به روزی فکر کرد که از فاطمه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر ،
گفته بود : - بر میگردم با هم عروسی می کنیم فاطی ، دست پر میام ...
فاطمه باز هم خندیده بود ،
آمد شهر ، سه ماه کارگری کرد ،
برایش خبر آوردند فاطمه خواستگار زیاد دارد ، خواستگار شهری ، خواستگار پولدار ،
تصویر فاطمه آمد توی ذهنش ، فاطمه دیگر نمی خندید ،
آگهی روی دیورا را که دید تصمیمش را گرفت ،
رفت بیمارستان ، کلیه اش را داد و پولش را گرفت ،
مثل فروختن یک دانه سیب بود ،
حساب کرد ، پولش بد نبود ، بس بود برای یک عروسی و یک شب شام و شروع یک کاسبی ،
پیغام داد به فاطمه بگویند دارد برمیگردد
یک گردنبند بدلی هم خرید ، پولش به اصلش نمی رسید ،
پولها را گذاشت توی بقچه ، شب تا صبح خوابش نبرد ،
صبح توی اتوبوس بود ، کنارش یک مرد جوان نشست ،
- داداش سیگار داری؟
سیگاری نبود ، جوان اخم کرد ،
نیمه های راه خوابش برد ، خواب میدید فاطمه می خندد ، خودش می خندد ، توی یک خانه یک اتاقه و گرم
چشم باز کرد ، کسی کنارش نبود ، بقچه پولش هم نبود ، سرش گیج رفت ، پاشد :
- پولام .. پولاااام ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- بیچاره ،
- پولات چقد بود ؟
- حواست کجاست عمو ؟
پیاده شد ، اشکش نمی آمد ، بغض خفه اش می کرد ، نشست کنار جاده ، از ته دل فریاد کشید ،
جای بخیه های روی کمرش سوخت ،
برگشت شهر ، یکهفته از این کلانتری به آن پاسگاه ،
بیهوده و بی سرانجام ، کمرش شکست ،
دل برید ،
با خودش میگفت کاشکی دل هم فروشی بود ،
...
- پاشو داداش ، پاشو اینجا که جای خواب نیس ...
چشمهاشو باز کرد ،
صبح شده بود ،
تنش خشک شده بود ،
خودشو کشید کنار پله ها و کارتن رو جمع کرد ،
در بانک باز شد ،
حال پا شدن نداشت ،
آدم ها می آمدند و می رفتند ،
- داداش آتیش داری؟
صدا آشنا بود ، برگشت ،
خودش بود ، جوان توی اتوبوس وسط پیاده رو ایستاده بود ،
چشم ها قلاب شد به هم ،
فرصت فکر کردن نداشت ،
با همه نیرویی که داشت خودشو پرتاب کرد به سمت جوان دزد ،
- آی دزد ، آیییییی دزد ، پولامو بده ، نامرد خدانشناس ... آی مردم ...
جوان شناختش ،
- ولم کن مرتیکه گدا ، کدوم پولا ، ولم کن آشغال ...
پهلوی چپش داغ شد ، سوخت ، درست جای بخیه ها ، دوباره سوخت ، و دوباره ....
افتاد روی زمین ،
جوان دزد فرار کرد ،
- آییی یی یییییی
مردم تازه جمع شده بودند برای تماشا،
دستش را دراز کرد به سمت جوان که دور و دور تر میشد ،
- بگیریتش .. پو . ل .. ام
صدایش ضعیف بود ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- چاقو خورده ...
- برین کنار .. دس بهش نزنین ...
- گداس؟
- چه خونی ازش میره ...
دستش را گذاشت جای خالیه کلیه اش
دستش داغ شد
چاقوی خونی افتاده بود روی زمین ،
سرش گیج رفت ،
چشمهایش را بست و ... بست .
نه تصویر فاطمه را دید نه صدای آدم ها را شنید ،
همه جا تاریک بود ... تاریک .
.........
همه زندگی اش یک خبر شد توی روزنامه :
- یک کارتن خواب در اثر ضربات متعدد چاقو مرد .
همین ،
هیچ آدمی از حال دل آدم دیگری خبر ندارد ،
نه کسی فهمید مرد که بود ، نه کسی فهمید فاطمه چه شد
مثل خط خطی روی کاغذ سیاه می ماند زندگی ،
بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ،
انگار تقدیرش همین بود که بیاید و کلیه اش را بفروشد به یک آدم دیگر ،
شاید فاطمه هم مرده باشد ،
شاید آن دنیا یک خانه یک اتاقه گرم گیرشان بیاید و مثل آدم زندگی کنند ،
کسی چه میداند ؟!
کسی چه رغبتی دارد که بداند ؟
زندگی با ندانستن ها شیرین تر می شود ،
قصه آدم ها ، مثل لالایی نیست
قصه آدم ها ، قصیده غصه هاست .