بروي نا اميدي در بسته باز کردن

همه روز روزه بودن

 همه شب نماز کردن

 همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن

شب جمعه ها نخفتن بخداي راز گفتن

ز وجود بي نيازش طلب نياز کردن

 ز مدينه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن

دو لب از براي لبيک به وظيفه باز کردن

به خدا که هيچ يک را ثمر آنقدر نباشد

 که بروي نا اميدي در بسته باز کردن

کل کل حمید مصدق و فروغ فرخ زاد در شعر معروف سیب


 ”’حمید مصدق خرداد ۱۳۴۳″

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت


“جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

حكايت زياده خواهي كيكاووس در شاهنامه


حكايت زياده خواهي كيكاووس در شاهنامه حكايتي عبرت اميز است.

كيكاووس يكدفعه بين همه بزرگان ادعا مي كند كه مي خواهد كاري برتر از ديگران انجام دهد.

خود افزائي ، خود گستري يا گستاخي وي منجر به بازي كردن نقش در برابر انظار شد. تصميم وي مبني بر حمله به مازندران از خود برتر بيني او نشات مي گرفت.

در فرهنگ ايران رزم دفاعي پسنديده بوده است نه تهاجم.

تو از خون چندين سر نامدار                     ز بهر فزوني درختي مكار

كه بار و بلنديش نفرين بود                       نه ائين شاهان پيشين بود


كيكاووس به نصيحت زال گوش نداد و بي اندازه شد  و در نزديكي مازندران فرمان كشتار داد. و خودش را دشمن زندگي و ضد زندگي كرد.

بشد   بر    در  شهر       مازندران               بباريد شمشيرو گرز گران

زن و   كودك  و      مرد   با دستوار             نمي يافت از تيغ او زينهار

همي سوخت و غارت همي كرد شهر             بپالود بر جاي ترياك زهر


زمانيكه انسان بي اندازه شد ( يعني حد و حدود خود را نشناخت) ،  چشمانش تيره و تار شده و بينائي خود را از دست مي دهد.

چو بگذشت شب روز نزديك شد      جهانجوي را چشم تاريك شد

ز لشكر دو بهره شده تيره چشم        سر نامداران او پر زخشم

همه گنج تاراج و لشكر اسير          جوان دولت و بخت برگشت پیر


عاقبت كار وي شكست و تاراج گنجها و پايمال شدن جانها بود.

همه داستان ياد بايد گرفت         كه خيره نماید شگفت از شگفت

وبلاگ راه كهن

لستر و آرزوهایش

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند

به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم

لستر هم با زرنگی آرزو کرد

دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد

بعد با هر کدام از این سه آرزو

سه آرزوی دیگر آرزو کرد

آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی

بعد با هر کدام از این دوازده آرزو

سه آرزوی دیگر خواست

که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...

به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد

برای خواستن یه آرزوی دیگر

تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...

۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو

بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن

جست و خیز کردن و آواز خواندن

و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر

بیشتر و بیشتر

در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند

عشق می ورزیدند و محبت میکردند


لستر وسط آرزوهایش نشست

آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا

و نشست به شمردنشان تا ......

پیر شد

و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود

و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند

آرزوهایش را شمردند

حتی یکی از آنها هم گم نشده بود

همشان نو بودند و برق میزدند

بفرمائید چند تا بردارید

به یاد لستر هم باشید

که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها

همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!

 

  شعر از : شل سیلور استاین 

من دیگه دوست ندارم...!


اینکه میگم دوست دارم.اینکه میگم تو رو می‌خوام.اینکه میگم هر جا بری،تا اخرش باهات میام.اینکه میگم عاشقتم...
 

اینکه میگم دوست دارم
اینکه میگم تو رو می‌خوام
اینکه میگم هر جا بری،تا اخرش باهات میام
اینکه میگم عاشقتم
من تا همیشه باهاتم
اینکه میگم پیشم بمون،چه توی شادی چه تو غم
دروغ محض به خدا

من دیگه دوست ندارم

اسم تورو روی لبم از روی عادت میارم

دروغ محض به خدا

من دیگه دوست ندارم

تو یکی از همین روزا میرم و تنهات میزارم
 

 شعر شایان تجلی،

 

زندگي جريان دارد؛ حتي در باور برگ‌هاي زرد   

وبلاگ مهر اسا


پاييز فصل آغاز، فصل شروع است.

با هر برگي که بر زمين مي‌افتد

انديشه‌کنان در اين باورم

که زندگي جريان خواهد داشت

و بهاري خواهد آمد

و دوباره براي درختان خموش امروز

سبزي و طراوت به ارمغان خواهد آورد

زندگي جريان دارد...

حتي در باور برگ‌هاي زرد

حتي در باور درخت پير

ترجمه‌ی چند شعر از سه شاعر آلمانی


می‌دانی، مکان بی‌نهایت است...می‌دانی، لازم نیست پرواز کنی، می‌دانی، آن‌چه خود را در چشم تو می‌نویسد...

ترجمه‌ی شعری از «نلی زاکس»
به هنگامی که نَفَس
کلبه‌ی شب را برپا می‌کرد
و در جستجوی وزرش‌های خانه‌ی آسمانی خود
راهی شده بود
 
و به هنگامی که تن،
این تاکستان رگ‌های بریده
خُم‌های سکوت را لبریز کرده یود
و چشم‌ها در نوری بینا
فرو می‌رفتند
 
در آن هنگام که هر کسی در راز خود
تبخیـر می‌‌شد
و هر چیز را تکراری از سر گذشته بود -
تولد
تمام نردبان‌‌های معراج را بر ارگ‌های مرگ
گام‌به‌گام به جانب آسمان می‌خواند
 
در آن هنگامه بود که
فانوس ابر و باد و باران
آتش زمان را روشن کرد -

*****


ترجمه‌ی شعر «خداحافظی» از «روز آوسلِندر»
 کدام تکه‌ی جهان
ما را جدا کرد
کدام تکه‌ی جهان
ما را تنها برای چند روز
دوباره به هم می‌رساند
 
تا خطوط تازه‌ی شعر را آواز بخوانیم
تا دوباره پرواز را بیاموزیم
تا گذشته‌ی فراموش‌کار را
به یاد آوریم
 
تا دوباره همدیگر را
بدرود بگوییم.

*****


ترجمه‌ی شعری از «پاول سلان»
واژه‌ی  به -قعر- رفتن،
که ما آن را خواندیم.
سال‌ها و واژه‌ها از آن می‌گذرد.
ما همچنان همانیم.
 
می‌دانی، مکان بی‌نهایت است،
می‌دانی، لازم نیست پرواز کنی،
می‌دانی، آن‌چه خود را در چشم تو می‌نویسد،
ژرفای ما را ژرف‌تر می‌کند.

*******

با شراب و بی‌کسی، با این هر دو
ته‌مانده:
 
من سوار بر اسب از میان برف می‌گذشتم، تو می‌شنوی،
من خدا را به دوردست‌ – به کمی آنسوتر می‌راندم، او می‌خواند،
برای آخرین بار
ما سوار بر اسب
از فراز پرچین انسان گذشتیم.
 
آنها سرهای خویش را فرو می‌بردند، آن‌گاه که ما را
برفراز خویش می‌شنیدند، آنها
می‌نوشتند، آنها
شیهۀ ما را
به کذب یکی از زبان‌های مصورشان
دگرگونه می‌کردند.
 
 vazna.com
 

معرفی چارلز بوکفسکی


معرفی شعر پست مدرن
چارلز بوکفسکی (1994-1920)

چارلز بوکفسکی در آندرناخ آلمان متولد شد و در سه سالگی به آمریکا رفت. او در لس آنجلس بزرگ شد و در همانجا سال ها در سرویس پستی ایالات متحده مشغول به کار بود. اشعار بوکفسکی اگرچه حاکی از وجوه اعترافی و فضای تیره و تار اگزیستانسیالیستی شعر بیت و نیز لحن آمریکایی است اما او به صراحت، وجه شهودی و شمن باوری در خدمت شعر غنایی پانسیونی را رد می‌کند.
 
بعضی از آثار او عبارتند از:
روزها می‌گریزند مثل اسب های وحشی بر روی تپه ها(1969)
مرغ مینا برایم آرزوی موفقیت دارد(1972)
سوختن در آب، غرق شدن در شعله (اشعار73-1955)
عشق سگی است از جهنم (1977)
جنگ تا ابد؛ اشعار 66-1946(1988)
واپسین شب اشعار زمین (1992)

او همچنین به عنوان یک رمان نویس و نویسنده داستان های کوتاه نیز شناخته شده است.

بوکفسکی در ابتدای کارش شعرهای روایی- اتوبیوگرافی می‌نوشت. جولین اسمیت منتقد درباره کارهای او اینگونه می‌نویسد: «بوکفسکی از جان فانته این ایده را گرفته که خیابان های لس آنجلس( نه هالیوود) یک جهان داستانی واقعی را عیان می‌کند و از سلین نیز مردم گریزی افراطی را وام گرفته است. اما ارنست همینگوی (تاثیرگذارترین مدرنیست) او را صاحب نقش مردی یکه تاز، یک ماتریال اگزیستانسیالیست و یک تجربه گرا که به سوی لحن آمریکایی یورش می‌برد، نموده است».
سبک نوشتاری ایجاز گونه بوکفسکی اغلب با همینگوی مقایسه می‌شود، بوکفسکی در داستان «کلاس» به شوخی اذعان می‌کند که آن را از هنری چیناسکی وام گرفته است، نمونه های داستانی بوکفسکی در بسیاری از موارد همینگوی پیر را کنار می‌گذارد.

یک منتقد در شعر «افقی» بوکفسکی به طور مشخص این ویژگی پست مدرن را (یعنی رد وجوه متافیزیکی که خود را به صورت تمایلات نفسانی بروز می‌دهد) نشان می‌دهد.

نوشته های بوکفسکی در اروپا فوق‌العاده عامه پسند است. شاید به واسطه این ویژگی «ضد ادبی» کار او در آمریکا به ندرت موضوع پژوهشی می‌شود.
بوکفسکی همچنین فیلنامه فیلم «Barfly» اثر باربت شرودر را نیز نوشته است.
 

«من مرده ام اما می‌دونم مرده ها اینجوری نیستن»
مرده ها می‌تونن بخوابن
اونا نمی‌تونن بلند شن و از جا بپرن
اونا زن ندارن.
چره سفیدش
مثل یه گُل
از تو یه پنجره بسته بالا میاد و
منو نگاه می‌کنه.
پرده یه سیگار می‌کشه
و یه شب پره می‌میره
تو تصادف بزرگراه
همونطوری که من سایه دستهام رو
وارسی می‌کنم.
یه جغد، واسه من زنگ می‌زنه
به اندازه یه ساعت کودک
بیا بیا
می‌گه مث اورشلیم که هل داده می‌شه
پایین سمت راهروهای تو در توی کثیف.
گراسِ پنج صَبح توی دماغه
توی سو صدای هواپیماهای جنگی و دره ها
توی نور متجاوزی که پرورش می‌ده
پرنده های فاشیست رو.
لامپ رو خاموش می‌کنم و رختخوابم رو میارم
کنار اون، فکر می‌کنم من اونجام
صدای نامفهوم یه تشکر سرخ فام
همونطوری که پاهام رو می‌کشم
تو طول تابوت
می‌پرم تو و شناکنان دور می‌شم از
غوک ها و بخت ها
 
سیمرغ
ماهنامه نسیم هراز/ شماره 42/ علی قنبری

 

 سپيده(شعر )

هوشنگ ابتهاج يكي از پرآوازه‌ترين غزل‌سريان معاصر ايران است كه گرايش ويژه به موسيقي دارد. وي در سال 1356 كانون فرهنگي و هنري چاووش را به هم‌كاري محمدرضا لطفي، پرويز مشكاتيان، حسين عليزاده، پشنگ و بيژن كامكار، شهرام ناظري، صديق تعريف و محمدرضا شجريان بنيان‌گذارد كه دستاورد آن چند آلبوم به يادماندني مانند آلبوم سپيده است.

    ابتهاج در شعر سپيده ايرانيان را به هم‌دلي و پويايي براي رسيدن به آزادي فرامي‌خواند. زنده‌ياد پرويز مشكاتيان (1334-1388) براي اين شعر آهنگي حماسي ساخت و محمدرضا شجريان آن را با صداي خويش ماندگار كرد.

 

  سپيده

  ايراني به سر كن خواب مستي

  بر هم زن بساط خود پرستي

  كه چشم جهاني سوي تو باشد

  چه از پا نشستي

  در اين شب سـپيده تا دميده

  تيره شب به خون در كشيده

  اميد چه داري از اين شب

  كه در خون كشيده سپيده

  تيغ بركش آذر فشان

  نغمه‌ها را تندري كن

  در دل شب رخ برفروز

  كار مهر خاوري كن

  از درون سياهي برون تاز

  پرچم روشنايي برافروز

  تا جهاني از تباهي وا رهاني

  نيمه شب را، تيغ بر دل، برنشاني

  با خواري در روزگار، ننگ باشد زندگاني

  مرگ به، تا چنين زندگاني

  اي مبارز، اي مجاهد، اي برادر

  دل يكي كن، ره يكي كن، بار ديگر

  راه بگشا سوي شهر روشني‌ها

  روزگار تيرگي‌ها بر سر آور

آی آدمها

 

آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد ،
يک نفر در آب دارد می‌سپارد جان
يک نفر دارد که دست و پای دائم می‌زند
روی ِ اين دريای ِ تند و تيره و سنگين که می‌دانيد ،
آن زمان که مست هستيد
از خيال ِ دست يابيدن به دشمن ،
آن زمان که پيش ِ خود بيهوده پنداريد
که گرفتستيد دست ِ ناتوان را
تا توانائی ِ بهتر را پديد آريد ،
آن زمان که تنگ می‌بنديد
بر کمرهاتان کمربند ...
در چه هنگامی بگويم ؟

يک نفر در آب دارد می‌کند بيهوده جان ، قربان .
آی آدمها که بر ساحل بساط ِ دلگشا داريد ،
نان به سفره جامه تان بر تن ،
يک نفر در آب می‌خواند شما را
موج ِ سنگين را به دست ِ خسته می‌کوبد ،
باز می‌دارد دهان با چشم ِ از وحشت دريده
سايه‌هاتان را ز راه ِ دور ديده ،
آب را بلعيده در گود ِ کبود و هر زمان بيتابی‌اش افزون .
می‌کند زين آبها بيرون
گاه سر ، گه پا ،
آی آدمها !
او ز راه ِ مرگ اين کهنه جهان را بازمی‌پايد ،
می‌زند فرياد و امّيد ِ کمک دارد .
آی آدمها که روی ِ ساحل ِ آرام در کار ِ تماشائيد !
موج می‌کوبد به روی ِ ساحل ِ خاموش ،
پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده . بس مدهوش
می‌رود ، نعره‌زنان اين بانگ باز از دور می‌آيد ،
آی آدمها !
و صدای ِ باد هر دم دلگزاتر ،
در صدای ِ باد بانگ ِ او رهاتر ،
از ميان ِ آبهای ِ دور و نزديک
باز در گوش اين نداها ،
آی آدمها !

بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی جاپلین

 

چارلی چاپلین میگوید: وقتی زندگی 100 دليل برای گريه كردن به تو نشان ميده تو 1000 دليل برای خنديدن به اون نشون بده

 

To fall in love

عاشق شدن

To laugh until it hurts your stomach

.آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

To find mails by the thousands when you return from a

vacation.

بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی

هزار تا نامه داری

To go for a vacation to some pretty place.

برای مسافرت به یک جای خوشگل بری

To listen to your favorite song in the radio.

به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

To go to bed and to listen while it rains outside.

به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

To leave the Shower and find that

the towel is warm

از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !

To clear your last exam.

آخرین امتحانت رو پاس کنی

To receive a call from someone, you don't see a

lot, but you want to.

کسی که معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت

می خواد ببینیش بهت تلفن کنه

To find money in a pant that you haven't used

since last year.

توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده

نمی کردی پول پیدا کنی

To laugh at yourself looking at mirror, making

faces.

برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و

بهش بخندی !!!

Calls at midnight that last for hours.

تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم

طول بکشه

To laugh without a reason.

بدون دلیل بخندی

To accidentally hear somebody say something good

about you.

بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره

از شما تعریف می کنه

To wake up and realize it is still possible to sleep

for a couple of hours.

از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه

هم می تونی بخوابی !

To hear a song that makes you remember a special

person.

آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما

می یاره

To be part of a team.

عضو یک تیم باشی

To watch the sunset from the hill top.

از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی

To make new friends.

دوستای جدید پیدا کنی

To feel butterflies!

In the stomach every time

that you see that person.

وقتی "اونو" میبینی دلت هری

بریزه پایین !

To pass time with

your best friends.

لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی

To see people that you like, feeling happy

.کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی

See an old friend again and to feel that the things

have not changed.

یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و

ببینید که فرقی نکرده

To take an evening walk along the beach.

عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی

To have somebody tell you that he/she loves you.

یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره

remembering stupid

things done with stupid friends.

To laugh .......laugh. ........and laugh ......

یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای

احمقانه ای کردند و بخندی

و بخندی و

....... باز هم بخندی

These are the best moments of life....

اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند

Let us learn to cherish them.

قدرشون روبدونیم

"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"

زندگی یک هدیه است که باید ازش لذت برد

نه مشکلی که باید حلش کرد

وقتی

زندگی 100 دلیل برای گریه كردن

به

تو نشان میده تو 1000 دلیل

برای

خندیدن به اون نشون بده.

(چارلی‌ چاپلین)

98ia.com

شعری از فریدون مشیری

 

همه می پرسند

چیست در زمزمه مبهم آب

چیست در همهمه دلکش برگ

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند

که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها

چیست در کوشش بی حاصل موج

چیست در خنده جام

که تو چندین ساعت

مات و مبهوت به آن می نگری

نه به ابر

نه به آب

نه به برگ

نه به این آبی آرام بلند

نه به این خلوت خاموش کبوترها

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام

من به این جمله نمی اندیشم

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

بغض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را می شنوم

می بینم

من به این جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان

تو بیا

تو بمان با من تنها تو بمان

جای مهتاب، به تاریکی شبها، تو بتاب

من فدای تو به جای همه گلها، تو بخند

اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز

ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر

تو ببند

تو بخواه

پاسخ چلچله ها را تو بگو

قصه ابر، هوا را تو بخوان

تو بمان با من تنها، تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

شعر زندگی

 

The best cosmetic for lips is truth

زیباترین آرایش برای لبان شما راستگویی

for voice is prayer

برای صدای شما دعا به درگاه خداوند

for eyes is pity

برای چشمان شما رحم و شفقت

for hands is charity

برای دستان شما بخشش

for heart is love

برای قلب شما عشق

and for life is friendship

و برای زندگی شما دوستی هاست 

No one can go back and make a brand new start

هیچ کس نمیتونه به عقب برگرده و همه چیز را از نو شروع کنه

Anyone can start from now and make a brand new ending

ولی هر کسی میتونه از همین حالا عاقبت خوب و جدیدی را برای خودش رقم بزنه 

God didn't promise days without pain

خداوند هیچ تضمین و قولی مبنی بر این که حتما روزهای ما بدون غم بگذره

laughter, without sorrow, sun without rain

خنده باشه بدون هیچ غصه ای، یا خورشید باشه بدون هیچ بارونی، نداده

but He did promise strength for the day, comfort for the tears

ولی یه قول رو به ما داده که اگه استقامت داشته باشیم در مقابل مشکلات،

تحمل سختی ها رو برامون آسون میکنه

and light for the way

و چراغ راهمون میشه 

Disappointments are like road bumps, they slow you down a bit

نا امیدی ها مثل دست اندازهای یک جاده میمونن

ممکنه باعث کم شدن سرعتت در زندگی بشن

but you enjoy the smooth road afterwards

ولی در عوض بعدش از یه جاده صاف و بدون دست انداز بیشتر لذت خواهی برد

Don't stay on the bumps too long

بنابر این روی دست اندازها و ناهمواریها خیلی توقف نکن

Move on

به راهت ادامه بده

When you feel down because you didn't get what you want just sit tight

and be happy

وقتی احساس شکست میکنی که نتونستی به اون چیزی که می خواستی برسی

ناراحت نشو

because God has thought of something better to give you

حتما خداوند صلاح تو رو در این دونسته و برات آینده بهتری رو رقم زده 

When something happens to you, good or bad

وقتی یه اتفاق خوب یا بد برات میافته همیشه

consider what it means

دنبال این باش که این چه معنی و حکمتی درش نهفته هست 

There's a purpose to life's events

برای هر اتفاق زندگی دلیلی وجود دارد

to teach you how to laugh more or not to cry too hard

که به تو میآموزد که چگونه بیشتر شاد زندگی کنی و کمتر غصه بخوری 

You can't make someone love you

تو نمیتونی کسی رو مجبور کنی که تو رو دوست داشته باشه

all you can do is be someone who can be loved

تمام اون کاری که میتونی انجام بدی

اینه که تبدیل به آدمی بشی که لایق دوست داشتن هست

the rest is up to the person to realize your worth

و عاقبت کسی پیدا خواهد شد که قدر تو رو بدونه 

It's better to lose your pride to the one you love

بهتره که غرورت رو به خاطر کسی که دوست داری از دست بدی تا این که

than to lose the one you love because of pride

کسی رو که دوست داری به خاطر غرورت از دست بدی 

We spend too much time looking for the right person to love

ما معمولا زمان زیادی رو صرف پیدا کردن آدم مناسبی برای دوست داشتن

or finding fault with those we already love

یا پیدا کردن عیب و ایراد کسی که قبلا دوستش داشتیم میکنیم

when instead

باید به جای این کار

we should be perfecting the love we give

در عشقی که داریم ابراز میکنیم کامل باشیم

Never abandon an old friend

هیچوقت یه دوست قدیمیت رو ترک نکن

You will never find one who can take there place

چون هیچ زمانی کسی جای اون رو نخواهد گرفت

Friendship is like wine

دوستی مثل شراب میمونه

it gets better as it grows older

که هر چی کهنه تر بشه ارزشش بیشتر میشه

When people talk behind your back, what does it mean

وقتی مردم پشت سرت حرف میزنن چه مفهومی داره ؟

Simple! It means that you are two steps ahead of them

خیلی ساده ! یعنی این که تو دو قدم از اون ها جلوتری

So, keep moving ahead in Life

پس، در زندگی راهت رو ادامه بده

بهترین لحظات زندگی (شعر)

 

some of the Best Moments in Life:

بهترين لحظات زندگی :

To fall in love.

عاشق شدن

To laugh until it hurts your stomach.

انقدر بخنديد که دلتون درد بگيره

To find mails by the thousands when you return from a vacation.

بعد از اينکه از مسافرت برگشتيد ببينيد هزار تا ايميل داريد

To go for a vacation to some pretty place.

به يه جای زیبا بريد برای مسافرت

To listen to your favorite song in the radio.

به آهنگ مورد علاقتون از راديو گوش بديد

To go to bed and to listen while it rains outside.

به رختخواب بريد و به صدای بارش بارون گوش بديد

To leave the! shower and find that the towel is warm.

از حموم که اومديد بيرون ببينيد حو لتون گرمه !

To clear your last exam.

آخرين امتحانتون رو پاس کنيد

To receive a call from someone, you don't see a lot, but you want to.

يه کسی که معمولا" زياد نميبينينش ولی دلتون می خواد ببينيد بهتون تلفن کنه

To find money in a pant that you haven't used since last year .

توی يه شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی کرديد پول پيدا کنيد

To laugh at yourself looking at mirror, making faces.:)))

برای خودتون تو آينه شکل در بياريد و بهش بخنديد

Calls at midnight that last for hours.:))

تلفن نيمه شب داشته باشيد که ساعتها هم طول بکشه

To laugh without a reason.

بدون دليل بخنديد

To accidentally hear somebody say something good about you.

بطور تصادفی بشنويد که يه نفر داره از شما تعريف می کنه

To wake up and realize it is still possible to sleep for a

couple of hours.

از خواب پاشيد و ببينيد که چند ساعت ديگه هم می تونيد بخوابيد

To hear a song that makes you remember a special person.

آهنگی رو گوش کنيد که شخص خاصی رو به ياد شما می ياره

To be part of a team..

عضو يک تيم باشيد

To watch the sunset from the hill top.

از بالای تپه به غروب خورشيد نگاه کنيد

To make new friends.

دوستای جديد پيدا کنيد

To feel butterflies! in the stomach every time that you see

that person.

وقتی "اونو" ميبينيد دلتون هری بريزه پايين !

To pass time with your best friends.

لحظات خوبی رو با دوستانتون سپری کنيد

To see people that you like, feeling happy.

کسانی رو که دوستشون داريد رو خوشحال ببينيد

To use a sweater of the person that you like and find that it still

smells of their perfume..

پليورش رو بپوشيد و ببينيد هنوزم بوی عطرش رو ميده

See an old friend again and to feel that the things have not changed...

يه دوست قديمی رو دوباره ببينيد و ببينيد که فرقی نکرده

To take an evening walk along the beach.

عصر که شد کنار ساحل قدم بزنيد

To have somebody tell you that he/she loves you.

يکی رو داشته باشيد که بدونيد دوستتون داره

To laugh .......laugh. ......... and laugh ........ remembering stupid

things done with stupid friends.

يادتون بياد که با دوستای دیوونتون چه کارهای احمقانه ای کردید و بخنديد و

بخنديد و ......... بازم بخنديد

These are the best moments of life....

اينها بهترين لحظه‌های زندگی هستند

Let us learn to cherish them.

قدرشون رو بدونيم

Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"

زندگی يک مشکل نيست که حلش کرد بلکه يه هديه است که بايد ازش لذت برد

گفتگو با خدا

 

I dreamed I had an interview with
god

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی
داشتم

God asked

خدا گفت

So you would like to interview me

پس می خواهی با من گفتگو کنی

I said ,If you have the time

گفتم اگر وقت داشته باشید

God smiled

خدا لبخند زد

My time is eternity

وقت من ابدی است

What questions do you have in mind
for me

چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی
از من بپرسی

What surprises you most about human
kind

چه چیز بیش از همه شما را در مورد
انسان متعجب می کند

God answered

خدا پاسخ داد

That they get bored with child hood

این که آنها از بودن در دوران کودکی
ملول می شوند

They rush to grow up and then

عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد

long to be children again

حسرت دوران کودکی را می خورند

That they lose their health to make
money

اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن
پول می کنند

and then

و بعد

lose their money to restore their
health

پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند

That by thinking anxiously about the
future

اینکه با نگرانی نسبت به آینده

They forget the present

زمان حال را فراموش می کنند

such that they live in neither the
present

آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می
کنند

And not the future

نه در آینده

That they live as if they will never
die

این که چنان زندگی می کنند که گویی ،
نخواهند مرد

and die as if they had never lived

و آنچنان می میرند که گویی هرگز نبوده
اند

God's hand took mine and

خداوند دستهای مرا در دست گرفت

we were silent for a while

و مدتی هر دو ساکت ماندیم

And then I asked

بعد پرسیدم

As the creator of people

به عنوان خالق انسانها

What are some of life lessons you
want them to learn

می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی
را یاد بگیرند

God replied with a smile

خداوند با لبخند پاسخ داد

To learn they can not make any one
love them

یاد بگیرند که نمی توان دیگران را
مجبور به دوست داشتن خود كرد

but they can do is let themselves be
loved

اما می توان محبوب دیگران شد

To learn that it is not good to
compare themselves to others

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با
دیگران مقایسه کنند

To learn that a rich person is not
one who has the most

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که
دارایی بیشتری دارد

but is one who needs the least

بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد

To learn that it takes only a few
seconds to open profound wounds in
persons we love

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می
توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که

دوستشان داریم ایجاد کنیم

and it takes many years to heal them

ولی سالها وقت لازم خواهد بود تا آن
زخم التیام یابد

To learn to forgive by practicing
for giveness

با بخشیدن بخشش یاد بگیرند

T o learn that there are persons who
love them dearly

یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را
عمیقا دوست دارند

But simly do not know how to express
or show their feelings

اما بلد نیستند احساسشان را ابراز
کنند یا نشان دهند

To learn that two people can look at
the same thing

یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک
موضوع واحد نگاه کنند

and see it differently

اما آن را متفاوت ببینند

To learn that it is not always
enough that they be forgiven by
others

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران
آنها را ببخشند

They must forgive themselves

بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند

And to learn that I am here

و یاد بگیرند که من اینجا هستم

ALWAYS

برای همیشه

از ذهن زیبا

در دل شيدا نشسته‌ام

تنها اگر به خلوت رويا نشسته‌ام
شادم که با خيال تو تنها نشسته‌ام
سيمرغ وار بر قلل قاف آرزو
پنهان ز چشم مردم دنيا نشسته‌ام

چون باغبان به پاي تو اي غنچه‌ي مراد
در بوستان عمر، شکيبا نشسته‌ام
شاهين اوج همتم اما به حکم عشق
پيش کبوتري به تمنا نشسته‌ام

با داغ سينه سوز به دامان زندگي
مانند لاله در دل صحرا نشسته‌ام
دارم دلي شکسته و موجي ز اشک و خون
با قايق شکسته به دريا نشسته‌ام

اي آسمان! مخند به بخت سياه من
خالم که روي چهره‌ي زيبا نشسته‌ام
عمرم گذشت و سختي جان را نگر که باز
در انتظار طلعت فردا نشسته‌ام

گفتم به غم که: خانه‌ي ويرانه‌ات کجاست؟
گفتا: ببين که در دل شيدا نشسته‌ام

شکار لحظات

وبلاگ من اگر خارم چمن ارایی هست؟
+

همراه با رقص باش! بگذار مسرت بی حد و مرز شود.

تا سپیده‌ بیدار باش، تا آن هنگام که جوانی و خوشی با هم ملاقات می‌کنند....
باشد که ساعات درخشان را با گام‌های به پرواز در آمده شکار کنی...

لرد بایرون (1788-1824)

شاعر انگلیسی
از کتاب: هجرت نجیب‌زاده هارولد


زندگی شوخی نیست

زنده گی شوخی نیست
جدی بگیرش
کاری که فی المثل یک سنجاب می کند
بی اینکه از بیرون و آ ن سو ترک انتظاری داشته باشد
تو را جز زیستن کاری نخواهد بود


زنده گی شوخی نیست
جدی بگیرش
اما بدان اندازه جدی که
تکیه کرده به دیوار فی المثل ، دست بسته
یا با جامه ی سفید و عینکی بزرگ در آزمایشگاهی
بمیری تا دیگر آدمیان بزیند
آدمیانی که حتی چهره شان را ندیده ای
و بمیری درآن حال که می دانی
هیچ چیز زیباتر ، هیچ چیز واقعی تر از زنده گی نیست


جدیش می گیری
اما بدان اندازه جدی
که به هفتاد سالگی فی المثل ، زیتون بنی چند نشا کنی
نه بدین نیت که برای فرزندانت بماند
بل بدان جهت که در عین وحشت از مردن به مرگ باور نداری
بل بدان جهت که در ترازو کفه ی زنده گی سنگین تر است

ناظم حکمت / ترجمه : احمد شاملو
دررسم الخطی که شاملو( درکتاب مجموعه آثارش / دفتر دوم / انتشارات نگاه ) به کار برده ، زنده گی اینگونه نوشته شده است
 از شعر خانه


سختي نان بود و باقي ساده بود

+
کودکي هايم اتاقي ساده بود

قصه‌اي، دورِ اجاقي ساده بود
شب که مي‌شد نقش‌ها جان مي‌گرفت
روي سقف ما که طاقي ساده بود
مي شدم پروانه، خوابم مي‌پريد
خواب‌هايم اتفاقي ساده بود
زندگي دستي پر از پوچي نبود
بازي ما جفت و طاقي ساده بود
قهر مي کردم به شوق آشتي
عشق‌هايم اشتياقي ساده بود
ساده بودن عادتي مشکل نبود
سختي نان بود و باقي ساده بود
قيصر امين‌پور

معجزه يک شعر در عوض کردن نسبت‌هاي اين جهان در ذهن ماست


وبلاگ "انديشه كن"
گاهي فکر مي‌کنم که ملاک قضاوت درباره خوب بودن يک شعر بيشتر از صورت آن، در واقع ربط مستقيمي با محتوايي دارد که ما را بر آن مي‌دارد که جهان را با نگاهي جديد و پنجره‌اي نو ببينيم. در واقع ذهن ما را به سوي دريچه‌اي تازه مي‌گشايد که چيزهاي کهنه، مستهلک و رنگ و رو رفته زندگي رنگي تازه بگيرند و دوباره تو را غرق در شادي عميق کند. گاه کلامي دلنشين چه مي‌کند و انسان را تا کجا مي‌برد و چه احساسات زيبايي را که بر نمي‌انگيزاند.
 به نظرم معجزه يک شعر را مي‌توان در عوض کردن نسبت‌هاي اين جهان در ذهن ما ديد که چطور مي‌تواند گاه يک زندگي معمولي و هميشگي و شايد خالي از لطف را با ديدي تازه، صداهايي تازه، بوهايي تازه، لمس‌هايي تازه، و مزه‌هايي تازه دوباره و دوباره - تازه- به ما ارزاني کند.
نکته ديگري که به نظرم جالب مي‌آيد قدرت شعر در پر کردن مفهوم‌هاي زندگي ماست. يک شعر مي‌تواند تو را در احساست، انديشه‌ات و گاه حتي حواست را عميق‌تر کند. راستي که گاهي تجربه کرده‌ام احساساتي مانند خودخواهي، نفرت، ترس، انزجار، خشم بر اثر خواندن يک شعر به احساسي والاتر مثل شفقت، دلسوزي و رفعت تبديل مي‌شود. 

وبلاگ خدا را باز خواهم کرد .

موضوع : شعر

وبلاگ خدا

سحرگاهان که در خوابی

تو را من لینک خواهم کرد

به بقال محل هم لینک خواهم داد

به وبلاگ گدایان و سپوران نیز خواهم رفت

سحرگاهان که در خوابید من هم خواب خواهم دید

مرا هک کن

خیالی نیست

دوباره آی دی از نو

و روز از نو

تمام شب به روزم من

و یک وبلاگ پر کامنت خواهم زد

و با فیلتر شکن یک روز

وبلاگ خدا را باز خواهم کرد

علیرضا غزوه

هي ورق خورد که عاشق نشود اما شد

 

loveو قسم خورد که عاشق نشود، اما شد

دل، نه نسپرد که عاشق نشود، اما شد

به گناه عبسي اين سر سودا زده، ماه
 
را مي آزرد که عاشق نشود، اما شد
 
خانه مي بست در اين نرد که ننشيند عشق
 
دست را برد که عاشق نشود، اما شد
 
لاي اين صفحه پررنگ حوادث هر روز
 
هي ورق خورد که عاشق نشود، اما شد
 
عاقبت توي همين شهر دراندشت شلوغ
 
بي خبر مُرد که عاشق نشود، اما شد
 
شاعر جوان را در ادامه مطلب بشناسید
ادامه نوشته

زندگی حادثه زیبائی است

زندگی - شايد - يک فاصله است
بين يک هيچ، و هيچی ديگر؛

و تو با کوشش و پويائی خود
و تو با اوج توانائی خود
ميتواني که درين فاصله ی بين دو هيچ
، هر نهايت را در هـم شكنـي

و در اين فاصله ی بين دو هيچ
آفريننده شوي ، بي نهايت ها را

زندگی فاصله ی کوتاهی ست
لـحظه ها را درياب
زندگی حادثه ی زيبائی ست