بهترین جوک جهان

 

اين جوك در بزرگترين طرح علمي پيرامون طنز انتخاب شده است قضيه از اين قرار است كه انجمن پيشبرد علم از كاربران اينترنت در سراسر جهان درخواست كرده بود كه بامزه ترين جوكي كه شنيده اند را برايش ارسال كنند. به گزارش رويتر 2 ميليون تن نظر دادند، اين نظرات مشتمل بر چهل هزار جوك شد و جوك ها از هفتاد كشور جهان براي اين انجمن ارسال شد. نتيجه انتخابات اين جوك بود:

دو شكارچي در جنگل بر روي درختها كمين كرده بودند. يكي از آنها از درخت سقوط كرد. شكارچي دوم احساس كرد دوستش كه از درخت سقوط كرده ، نفس نمي كشد و چشمانش باز و خيره مانده است.

او با موبايل با يك مركز اورژانس تماس مي گيرد و به فردي كه گوشي را برمي دارد مي گويد:

فكر مي كنم دوست من مرده است ، چكار بايد بكنم؟

طرف مقابل به آرامي مي گويد:

دلواپس نباش.

من مي توانم به تو كمك كنم.

ابتدا بايد مطمئن شويم كه مرده است.

بعد از سكوتي كه حكمفرما مي شود صداي يك گلوله به گوش مي رسد. شكارچي دوم دوباره گوشي را برمي دارد و مي گويد: بسيار خب ، حالا چه كار بايد بكنم؟!

گورپال گوسال 31 ساله روان شناس برنده اين رقابت شد.

مردم را همانطور که هستند، دوست بداريد

 

وبلاگ امیدواری به نقل از كتاب «60 نکته براي زندگي بهتر»

آيا گاهي احساس کرده‌ايد که اگر شخص خاصي طور ديگري رفتار مي‌کرد، او را بيشتر دوست مي‌داشتيد؟

چه شرايط و انتظاراتي از دوستانتان داريد و در مقابل، خواسته‌ي ديگران از شما چيست؟ علاقه‌اي که با شرط و شروط همراه باشد، بر رابطه‌ها فشار مي‌آورد.

درحاليکه علاقه بي‌قيد و شرط قلب‌ها را به هم نزديک مي‌سازد. ياد بگيريد که بي‌قيد و شرط عشق بورزيد. مردم را همانطور که هستند، دوست بداريد.

اگر زماني از کسي ناراحت شديد، به خود بگوييد: من، تو را همانطور که هستي دوست دارم. اين نوع دوست داشتن، بخشش و صلح در پي خواهد داشت.

ساده از زندگي لذت ببريم

وبلاگ برگ سبز

سعي كنيم بيشتر بخنديم و كمتر گله كنيم

رابرت جانسون از نظريه‌پردازان روانشناسي معتقد است کساني که به دنبال احساس رضايت در زندگي مي‌گردند هيچ‌گاه به رضايت دسترسي پيدا نمي‌کنند. زيرا هيچ‌گاه دنيا نمي‌تواند منطبق با خواسته‌هاي ما تنظيم شود. بنابراين مي‌بايست با پذيرش خود و اطرافيان از زندگي لذت ببريم.

مساله دوم هم فرآيند لذت بردن از زندگي است. وقتي ما به ديدگاه فوق دست يافتيم متوجه مي‌شويم بسياري از فرآيندهاي ساده زندگي مي‌تواند بهانه خوبي براي لذت بردن از زندگي باشد. فرآيند لذت بردن از زندگي آنقدرها هم سخت نيست.

اگر كمي‌ و فقط كمي ‌بخواهيم از زندگي لذت ببريم و نگاهمان را كمي ‌بهتر كنيم بسياري از لذت‌ها نه وقت زيادي مي‌خواهد و نه پول زيادي. پس منتظر تغييرات زياد در يه روزي كه معلوم نيست كي باشد نباشيم...

در کوچکترين اتفاقات عظيم‌ترين تجارب بشر نهفته است. باور کنيد.

گاهي به تماشاي غروب آفتاب بنشينيم. سعي كنيم بيشتر بخنديم. تلاش كنيم كمتر گله كنيم.

با تلفن كردن به يك دوست قديمي، او را غافلگير كنيم. گاهي هديه‌هايي كه گرفته‌ايم را بيرون بياوريم و تماشا كنيم. بيشتر دعا كنيم.

در داخل آسانسور و راه پله و... باآدم‌ها صحبت كنيم. هر از گاهي نفس عميق بكشيم. لذت عطسه كردن را حس كنيم.

قدر اين كه پايمان نشكسته است را بدانيم. سعي كنيم با حداقل يك ويژگي منحصر به فرد با بقيه فرق داشته باشيم.

گاهي به دنياي بالاي سرمان خيره شويم. با حيوانات و ساير جانداران مهربان باشيم.

براي انجام كارهايي كه ماهها مانده و انجام نشده در آخر همين هفته برنامه‌ريزي كنيم!

از تفكر درباره تناقضات لذت ببريم. براي كارهايمان برنامه‌ريزي كنيم و آن را طبق برنامه انجام دهيم. البته كار مشكلي است!

مجموعه‌اي از يك چيز (تمبر، برگ، سنگ، كتاب و...) براي خودمان جمع‌آوري كنيم.

در يك روز برفي با خانواده آدم برفي بسازيم.

گاهي از درخت بالا برويم. احساس خود را درباره زيبايي‌ها به ديگران بگوييم.

گاهي كمي‌ پابرهنه راه برويم! بدون آن كه مقصد خاصي داشته باشيم پياده‌روي كنيم.

وقتي كارمان را خوب انجام داديم مثلا امتحاناتمان تمام شد، براي خودمان يك بستني بخريم و با لذت بخوريم.

در جلوي آينه بايستيم وخودمان را تماشا كنيم. سعي كنيم فقط نشنويم، بلكه به طور فعال گوش كنيم.

رنگ‌ها را بشناسيم و از آنها لذت ببريم.

وقتي از خواب بيدار مي‌شويم، زنده بودن را حس كنيم. زير باران راه برويم.

كمتر حرف بزنيم و بيشتر گوش كنيم.

چند بازي و سرگرمي‌ مانند شطرنج و... را ياد بگيريم.

اگر توانستيم گاهي كنار رودخانه بنشينيم و در سكوت به صداي آب گوش كنيم.

هرگز شوخ طبعي خود را از دست ندهيم.

احترام به اطرافيان را هرگز فراموش نكنيم.

به دنياي شعر و ادبيات نزديك‌تر شويم.

گاهي از ديدن يك فيلم در كنار همه اعضاي خانواده لذت ببريم.

تماشاي گل و گياه را به چشمان خود هديه كنيم.

از هر آنچه كه داريم، خود و ديگران استفاده كنيم. ممكن است فردا دير باشد.

ديگران را كوچك نشماريم

 هيچ‌گاه ديگران را كوچك نشماريم و به تحصيلات، شغل، مقام، دانسته‌ها و تجربيات خود نباليم.

يك ناخداي تحصيلكرده و يك خدمه پير بيسواد در يك كشتي با هم كار مي‌كردند. پيرمرد هر شب به كابين ناخدا مي‌رفت و به حرف‌هاي او گوش مي‌داد. يك روز ناخدا از پيرمرد پرسيد: آيا درس زمين شناسي خوانده است؟ پيرمرد پاسخ داد: نه. ناخدا گفت: پس تو يك چهارم عمر خود را از دست داده‌اي. پيرمرد خداحافظي كرد و در حالي كه به اتاق خود مي‌رفت با خودش به اين فكر مي‌كرد كه ناخدا فرد تحصيلكرده‌ايست و حتما چيزي كه در مورد آن صحبت مي‌كند واقعيست. پس من يك چهارم عمرم را از دست داده‌ام.شب بعد ناخدا از او پرسيد: در مورد علم هواشناسي چيزي مي‌داني؟

پيرمرد: نه؛ ناخدا: پس تو نيمي‌ از عمر خود را از دست داده‌اي. پيرمرد ناراحت شد و دوباره با همان افكار به اتاق براي خواب رفت.

شب بعد باز ناخدا پرسيد: آيا در مورد علم درياشناسي چيزي مي‌داني؟ پيرمرد: نه؛ ناخدا: پس تو سه چهارم عمر خود را از دست داده‌اي.

پيرمرد آن شب را نيز ناراحت به اتاق خود برگشت. ولي صبح زود به سراغ كابين ناخدا رفت و از او پرسيد: در مورد علم شناشناسي چيزي مي‌داني؟ ناخدا: نه! شناشناسي؟ پيرمرد: بله، پس تو تمام عمر خود را از دست داده‌اي، چون كشتي به يك صخره برخورد كرده و در حال غرق شدن است!

اكثر اوقات ما انسان‌ها همانند ناخدا هستيم و مردم اطرافمان را آن پيرمرد مي‌پنداريم. به تحصيلات، شغل، مقام، دانسته‌ها و تجربيات خود مي‌باليم و فكر مي‌كنيم ديگر به مشكلي بر نخواهيم خورد. در حالي كه روزي ممكن است قايق ما هم به صخره برخورد كند و فقط علم شناشناسي به دادمان برسد.

بازي رنگ‌ها در زندگي...

وبلاگ "از زندگي"

زندگي‌هامان رنگارنگ شده... اما يکرنگيم يا رنگ به رنگيم! رنگ مي‌کنيم و مي‌پذيريم.

با عينک رنگي به جهان مي‌نگريم. تنوع رنگ البته زيباست. برخي معتقدند رنگ‌هاي طبيعي جلوه‌ي بهتري دارند؛ اما رنگ‌هايي که رنگ نمي‌بازند! برخي هم مي‌گويند ننگ با رنگ پاک نمي‌شود. بعضي‌ها هم گويي دامانشان به لکه‌ي رنگي آلوده نيست.

شما هم قلم مو به دست داريد؟! بيشتر دوست داريد رنگ بکنيد يا رنگ بپذيريد؟!

10 سال دیگر

 وبلاک زنگوله

بعضي وقت‌ها چيز‌هاي کوچک اعصاب ما را بي‌خودي و زيادي خورد مي‌کنند. بعضي‌ها هم کلا اين اخلاق را دارند که هر مشکلي را فاجعه ببينند و فقط دنبال بهانه مي‌گردند براي ناراحت بودن. چيز‌هايي که واقعا چند ساعت هم اهميت ندارند، چه برسد به 10 سال! وقتي واقعا تاثير بدي در زندگي دراز مدت شما نخواهند داشت، چرا بايد بي‌خود روز خود و اطرافيانتان را تلخ کنيد؟

موارد زير شايد امروز اهميت داشته باشند؛ ولي 10 سال ديگر آن‌ها را حتي به ياد هم نخواهيد آوريد:

 غلط املايي در پستي که نوشتيد! كسي که امروز تو خيابان موقع رانندگي به شما فحش داد! خروجي‌اي که توي اتوبان رد کرديد! کتاب‌هايي که سه روز دير به کتابخانه پس داديد! رفتن برق وقتي داشتيد برنامه مورد علاقه تان را تماشا مي‌کرديد! کامنتي که زير پست درد دل‌هاي شما داشتن «وب خوب» را به شما يادآوري مي‌کند و درخواست تبادل لينک مي‌کند! هزار تومان اضافه اي که اشتباهي به راننده تاکسي داديد! بچه‌اي که به شما زبان درازي کرد!

حالا مواردي را بخوانيد که 10 سال ديگر از اينکه امروز يا اين روز‌ها آنها را انجام داده‌ايد خيلي خوشحال خواهيد شد: نوشتن ايده‌ها و هدف‌هايتان! کار کردن در ساعاتي از روز که بيشترين انرژي و کارايي را داريد! گفتن «دوستت دارم»! نيم ساعت پياده روي، طلوع آفتاب، هواي صبح، ورزش! زود بيدار شدن براي کار کردن روي چيزي که واقعا برايتان مهم است! وقت گذاشتن براي ياد گرفتن يک حرفه تازه يا به روز کردن اطلاعات فعلي‌تان! وقت گذاشتن براي خودتان، براي فکر کردن، براي آرامش! ترک يک عادت بد...

با خودتان رو راست باشيد! يک لحظه فکر کنيد. 10 سال ديگر، سال 1398 به کدام يکي فکر مي‌کنيد؟ خروجي اتوبان؟ يا کم کاري‌هاي بزرگي که در راه رسيدن به اهدافتان کرديد؟

به جاي اينکه خودتان را بي‌خود نگران چيز‌هاي کوچکي کنيد که يکي دو روز بعد فراموش مي‌کنيد، روي اهدافي تمرکز کنيد که در دراز مدت باعث موفقيت و رضايت شما از زندگي مي‌شوند.

ارزش هر شاگردي به پرسشي است که دارد

 وبلاگ "کلاس ‌٢.0"

بايد سوال داشت، دغدغه داشت، ده‌ها و صدها پرسش در ذهن باشد تا جوابي را جست.

هيچ دانشجويي يا رسانه‌نگاري و به‌طور کلي هيچ جوينده دانشي و هيچ فهم‌جويي تا سوال نداشته باشد، نه تنها به جواب نخواهد رسيد، بلکه در آن مفهوم يا حوزه انديشه و عمل بشري مانند پشه در گل مي‌ماند...

در هيچ کلاس‌ درسي نمي‌توان موفقيتي براي شاگرداني تصور کرد که بدون سوال سرکلاس مي‌نشينند و چشم درچشم استاد به سرزمين رؤياهاشان مي‌روند و قصه‌شان مي‌شود قصه آن حاضر غايب که همه ديده‌ايم و مي‌بينيم.

حتي نمي‌توان رسانه‌نگاري را ديد که بي‌پرسشي و مسأله‌اي درکار خود به جايي رسيده باشد.

به جرأت مي‌توان گفت: ارزش هر شاگردي به پرسشي است که دارد و به مسأله‌اي است که در دل و جان مي‌پروراند.

بگذاريد از اين هم قدم فراتر بگذارم: اختراعات و اکتشافات آدم‌ها هم نسبت مستقيمي دارند با تعداد پرسش‌ها و مسأله يا مسأله‌هايي که در ذهن داشته‌اند.

آن‌ها که تجارت موفق‌تري دارند و پول بيش‌تري به‌دست مي‌آورند کساني‌اند که پرسش‌هاي بي‌شمارتر دارند و مسأله‌هاي فزون‌تر و عميق‌تر.

برخي نكات يك مديريت موفق

 

وبلاگ zareyeshetaban

براي حل مشکلات احتمالي، دورانديش باشيد و مطمئن باشيد با در نظر داشتن چند راهکار تخصصي، هرگز در موارد اضطراري غافلگير نخواهيد شد.

برخي نكات يك مديريت موفق

اگر از موضوعي علمي اطلاعي نداريد، يا احتياج به توضيحات بيشتري داريد، بدون هيچ ترديدي سوال کنيد.

در موارد بحراني، خونسردي خود را حفظ کنيد و چند استراتژي بحران‌زدايي مناسب با فعاليت سازماني خود را پيش‌بيني و طراحي کنيد تا در موارد لزوم از آنها استفاده کنيد.

انتقامجو نباشيد. زمان پياده‌سازي تصميم‌گيري‌ها، به اندازه اخذ تصميمات، مهم است. چون ممکن است اجراي يک نقشه خوب تجاري در زمان نامناسب با شکست روبه‌رو شود.

در مورد چيزي که نمي‌دانيد، به کسي اطلاعات اشتباه ندهيد و از گفتن نمي‌دانم، هراسي نداشته باشيد.

نحوه چيدمان ميز کارمندان و محل استقرار آنها را طوري انتخاب کنيد که افراد فراموش نکنند در محل کارشان هستند و نبايد بيش از حد مجاز باز هم به گفت‌و‌گو بپردازند.

هميشه به خاطر داشته باشيد تواضع و متانت بر شکوه شما مي‌افزايد.

اگر قاطعيت مدير با مهرباني توأم باشد، تأثير شگفت‌انگيزي بر اطرافيان خواهد داشت و فرمانبري با ترس جاي خود را به انجام وظيفه با حس مسووليت‌پذيري مي‌دهد.

صبر و حوصله را از مهمترين ارکان موفقيت تلقي کنيد.

تفکر و تعمق قبل از پاسخگويي راحت‌تر از پيدا کردن چاره‌اي براي تغيير آنچه عنوان شده است.

علت شکست‌هاي سازماني را تجزيه و تحليل کنيد تا ضمن تشخيص مسير نادرست، از تکرار آن جلوگيري کنيد.

با بي‌اهميت جلوه دادن کارهاي کارمندان، زحمات آنان را بي‌ارزش نکنيد.

با انجام ورزش‌هاي فکري، قابليت‌هاي ذهني خود را تقويت کنيد.

دانش حرفه‌اي خود را تا حدي بالا ببريد که در موارد لزوم در مقابل کليه سوالات حرفه‌اي حاضر جواب باشيد.

هنگام دست دادن، دست افراد را محکم و صميمانه بفشاريد. وقتي عصباني هستيد، درباره ديگران تصميم‌گيري نکنيد.

هميشه وقت‌شناس باشيد. براي حضور به موقع، مي‌توانيد از ترفند قديمي 5 دقيقه جلو کشيدن ساعت استفاده کنيد.

هرگز اميد ارتقا را از زيردستان نگيريد، زيرا به طور يقين، انگيزه آنها براي تلاش از بين مي‌رود.

سعي کنيد در صورت لزوم در دسترس باشيد و شانس حرف زدن را به همه سطوح سازمان بدهيد. در اين صورت شايد با ايده‌هاي درخشاني روبه‌رو شويد.

به کارمندان ساعي و متعهد بگوييد که چقدر براي سازمان مفيد هستند و شما به آنها علاقه و اعتماد داريد.

هيچگاه اجازه ندهيد کسي حالت افسردگي و نااميدي شما را ببيند.

به شايعات بي‌اساس بي‌توجه باشيد و در مورد زيردستان از روي دهن‌بيني قضاوت نکنيد.

خشکي جلسات طولاني را با شوخ‌طبعي قابل تحمل کنيد. از سرزنش کردن ديگران در جمع خودداري کنيد.

به‌منظور جلوگيري از تک‌روي و رقابت‌هاي ناسالم، روحيه انجام کار گروهي در سازمان را تقويت کنيد.

از عنوان کردن فرامين غيرقابل اجرا و غيرمنطقي احتراز جوييد، زيرا جز خدشه‌دار کردن شخصيت حرفه‌اي شما پيامدي ندارد.

در سلام کردن و ايجاد ارتباط دوستانه پيشقدم باشيد.

همواره هوشيار باشيد کسي در سازمان جهت حفظ عنوان شغلي و موقعيت خود به عنوان ترمز براي نيروهاي فعال و پرانرژي عمل نکند.

از اشتباهات خود درس بگيريد و آن را به ديگران نيز درس بدهيد.

حتي اگر سن شما از کارمندان کمتر است، آنچنان دلسوزانه با مسائلشان برخورد کنيد تا لقب "پدر سازمان" را کسب کنيد.

در برخي از برنامه‌ريزي‌ها و اخذ تصميمات از کارکنان نيز نظرخواهي کنيد تا با اين مشارکت صميميت بيشتري بين مديريت و کارکنان برقرار گردد و حس مسووليت‌پذيري افراد افزايش يابد.

از کارکنان بخواهيد اگر با مشکلي روبه‌رو مي‌شوند ضمن اعلام آن مشکل چند راه‌حل مناسب نيز ارائه دهند.

با برقراري امنيت شغلي در محيط روحيه کاري افراد را بهبود ببخشيد.

اگر به افراد شخصيت بدهيد و با برخوردهاي نادرست عزت نفس آنان را پايمال نکنيد آنان به مثابه اهرم عمل مي‌کنند و قادر خواهند بود مسووليت‌هايي که به عهده آنان است بدون استرس و فشار روحي و با کيفيت بهتري به انجام برسانند.

مشوق و ترويج‌دهنده کار تيمي باشيد تا هماهنگي و همسويي کارکنان جايگزين رقابت‌هاي ناسالم شود و از هر کس، مطابق دانش و تجربه‌اش توقع داشته باشيد تا بهترين نتيجه را به دست آوريد.

نباید به ظاهر طرف اهمیت بدی عزیزم !

خانمي با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار نخ نما شده خانه دوز در شهر بوستن از قطار پايين آمدند و بدون هيچ قرار قبلي راهي دفتر رييس دانشگاه هاروارد شدند. منشي فورا متوجه شد اين زوج روستايي هيچ کاري در هاروارد ندارند و احتمالا شايسته حضور در کمبريج هم نيستند. مرد به آرامي گفت : « مايل هستيم رييس راببينيم .» منشي با بي حوصلگي گفت :« ايشان تمام روز گرفتارند.» خانم جواب داد : « ما منتظر خواهيم شد. »

منشي ساعت ها آنها را ناديده گرفت و به اين اميد بود که بالاخره دلسرد شوند و پي کارشان بروند.

اما اين طور نشد. منشي به تنگ آمد و سرانجام تصميم گرفت مزاحم رييس شود ، هرچند که اين کار نامطبوعي بود که همواره از آن اکراه داشت. وي به رييس گفت :« شايد اگرچند دقيقه اي آنان را ببينيد، بروند

رييس با اوقات تلخي آهي کشيد و سرتکان داد. معلوم بود شخصي با اهميت او ، وقت بودن با آنها را نداشت. به علاوه از اينکه لباسي کتان و راه راه وکت وشلواري خانه دوز دفترش را به هم بريزد،خوشش نمي آمد. رييس با قيافه اي عبوس و با وقار سلانه سلانه به سوي آن دو رفت.

خانم به او گفت : « ما پسري داشتيم که يک سال در هاروارد درس خواند. وي اينجا راضي بود. اماحدود يک سال پيش در حادثه اي کشته شد. شوهرم و من دوست داريم ؛ بنايي به يادبود او در دانشگاه بنا کنيم. » رييس تحت تاثير قرار نگرفته بود ... ا و يکه خورده بود. با غيظ گفت :« خانم محترم ما نمي توانيم براي هرکسي که به هاروارد مي آيد و مي ميرد ، بنايي برپا کنيم. اگر اين کار را بکنيم ، اينجا مثل قبرستان مي شود

خانم به سرعت توضيح داد :« آه ، نه. نمي خواهيم مجسمه بسازيم. فکر کرديم بهتر باشد ساختماني به هاروارد بدهيم .» رييس لباس کتان راه راه و کت و شلوار خانه دوز آن دو را برانداز کرد و گفت : « يک ساختمان ! مي دانيد هزينه ي يک ساختمان چقدر است ؟ ارزش ساختمان هاي موجود در هاروارد هفت ونيم ميليون دلار است

خانم يک لحظه سکوت کرد. رييس خشنود بود. شايد حالا مي توانست ازشرشان خلاص شود.

زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت : « آيا هزينه راه اندازي دانشگاه همين قدر است ؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نيندازيم ؟» شوهرش سر تکان داد. قيافه رييس دستخوش سر درگمي و حيرت بود. آقا و خانم" ليلاند استنفورد" بلند شدند و راهي پالوآلتو در ايالت کاليفرنيا شدند ، يعني جايي که دانشگاهي ساختند که نام آنها را برخود دارد:

دانشگاه استنفورد ، يادبود پسري که هاروارد به او اهميت نداد.

5 قانون طلایی

  • فراموش نکن: گاهی اشتباهی جزئی ، رشدی عظیم به همراه دارد!
  • فراموش نکن: انسان تنها موجودی است که قدرت خندیدن به او عطا شده است!
  • فراموش نکن: مردم هر روز خدا را می بینند ،فقط او را تشخیص نمی دهند!
  • فراموش نکن: انسان مانند رودخانه است،هر چه عمیق تر باشد ارام تر است!
  • فراموش نکن: شعله های بزرگ ناشی از جرقه های کوچک است!.

ماساژوری که گوگل میلیونرش کرد

سال 99 ، خانم بونی براون Bonnie Brown ، تازه از همسرش جدا شده بود. او با خواهرش زندگی می‌کرد و آینده‌ای نامشخص داشت. تا اینکه شانس آورد و یک آگهی استخدام دید. یک شرکت در «سیلیکون ولی» ، احتیاج به یک ماساژور داشت که به خانه‌های کارمندانش برود و آنها را ماساژ دهد.

این شرکت که آن موقع 40 کارمند بیشتر نداشت ، گوگل (GOOGLE) نام داشت!

او این کار پاره‌وقت را در گوگل قبول کرد. خانم براون هفته‌ای 450 دلار دستمزد می‌گرفت و این امکان را هم داشت که به جای دستمزد نقدی ، سهام شرکت را بخرد.

بعد از 5 سال مدام ، ماساژ مهندسان گوگل ، خانم براون بازنشست شد ، ولی سهام گوگل آنقدر رشد کرده بود که این خانم میلیونر شده بود!

این خانم از اینکه عاقبت‌اندیشی کرده و به توصیه مشاور اقتصادی‌اش گوش نکرده و سهامش را نگه داشته خوشحال است. حالا این خانم 52 ساله در یک خانه بزرگ 3 هزار فوت مربعی در نوادا زندگی می‌کند و به علاوه ماساژور مخصوص خودش را دارد. او مسافرت‌هایی هم به نقاط مختلف جهان برای سرکشی بنیاد خیریه‌ای که تأسیس کرده ، انجام می دهد.

تخمین زده می‌شود ، هزار نفر از کارمندان گوگل با در اختیار داشتن سهامی بیشتر از 5 میلیون دلار ،از طریق رشد خیره‌کننده ارزش سهام گوگل میلیونر شده باشند

هر سهم گوگل در بدو تأسیس ، 80 دلار ارزش داشت.

بد نیست ارزش سهام رؤسای گوگل را هم بدانید، ارزش سهام لری پیج 20 میلیارد دلار و ارزش سهام سرگئی برین 19.6 میلیارد دلار است.

در طی دوران رشد اقتصادی ، ارزش سهام شرکت‌های دیگری مثل یاهو و نت‌اسکیپ هم افزایش پیدا کرده است ولی هیچ کدام از شرکت‌ها قابل مقایسه با گوگل نیستند.

ارزش فعلی هر سهم گوگل 663.97 دلار است. امسال سهام گوگل 40 درصد ترقی کرد که معادل افزایش ارزش به میزان 203 دلار برای هر سهم است.

چگونه زندگي من گذشت، بدون ديدن و ياد گرفتن...

 وبلاگ میزگردنقل قولي از پابلو نرودا

چگونه زندگي من گذشت، بدون ديدن و ياد گرفتن

اين دست‌ها را چرا به من دادند؟ چه فايده‌اي داشته‌اند؟

چرا گرد نياوردم ني‌هاي جوان را از نيزار

آن هنگام که سبز بودند.

آن دسته‌هاي نرم را نچيدم

تا بخشکند

تا آن‌ها را به هم ببافم

در بافه‌هايي زرين

و به آن دامنه زرد بکوبم

تا جارويي بسازم براي روفتن کوره راه

راهي که چنين ادامه دارد...

چگونه زندگي من گذشت

بدون ديدن، ياد گرفتن

بدون گردآوردن و به هم آميختن نخستين چيزها؟

براي حاشا کردن، بسي دير است

من وقت داشتم

اما دست نداشتم.

پس چگونه بزرگي را نشانه مي‌گيرم

اگر هرگز نتوانسته‌ام جارويي بسازم

حتي يک جارو، حتي يکي...

فلسفه درد

 دكتر كارمن گرين، دانشيار رشته بي ‌هوشي و رئيس مركز تحقيقات و پژوهش درد، در دانشگاه ميشيگان مي ‌گويد: " فلسفه بروز درد اين است كه ما را از كاري كه در نتيجه آن دچار درد شده‌ ايم، باز دارد."

شش باور غلط درمورد درد وجود دارد كه ما در ادامه قصد داريم با نقل قول ‌هايي از چهار تن از متخصصان اين امر، شما را نسبت به اشتباه بودن آن ها آگاه سازيم.

احساسات فردي، اثري بر تحمل درد ندارند

درد داراي دو بعد فيزيكي و احساسي است. احساساتي چون اضطراب، استرس يا افسردگي، به احساس درد، قوت بخشيده و توانايي فرد براي مقابله با آن را كاهش مي ‌دهند. به عنوان مثال، اضطراب، مي ‌تواند سيگنال‌ هاي درد مخابره شده به مغز را تشديد كرده و سبب ناراحتي بيشتر فرد شود.

اساس و پايه باور غلط مذكور، اين است كه برخي تصور مي‌ كنند كه درد فقط در درون مغز انسان ساخته و پرداخته مي ‌شود. دانشمندان مي‌ گويند: "بررسي سي‌تي‌اسكن يا ام.آر.آي مغز بيماران، نشان مي‌ دهد كه زمان درد كشيدن، بخش ‌هايي از مغز فعال ‌تر مي ‌شوند. برخي از بيماران، به اشتباه از پزشك مي ‌خواهند تا جهت تسكين دردشان، به آن ها داروي ضدافسردگي بدهد و يا با اين تصور كه پزشك به حقيقت درد آنها واقف نيست، از او مي ‌خواهند تا آن ها را جهت تسكين درد به روان ‌شناس ارجاع دهد."

دماي هوا هيچ‌ گونه اثري بر دردهاي مفصلي ندارد

اگر چه مكانيسم علمي دقيقي براي اين موضوع شناخته نشده است ولي به هر حال دماي هوا روي دردهاي مفصلي اثر مي ‌گذارد. وارفيلد مي ‌گويد: "بيشتر به نظر مي‌ رسد كه اين فشار هوا است كه روي مفاصل اثر مي ‌گذارد. تا دما و درجه رطوبت آن!" يك نظريه اين است كه تغيير در فشار هوا كه در خلال توفان افت مي ‌كند، احتمالا سبب افزايش موقت التهابات، دردها و سفتي بدن مي ‌شود. علت احتمالي آن اين است كه پايانه‌ هاي عصبي با كمك گيرنده‌هاي حسي خود، تغييرات فشار هوا را شناسايي مي‌ كنند.

هواي سرد سبب بدتر شدن برخي از دردهاي به خصوص مي ‌شود. يك توضيح احتمالي براي اين موضوع اين است كه وقتي هوا خيلي سرد است، تمامي بدن انسان سفت و منقبض مي ‌شود. بنابراين مفاصل نيز سخت ‌تر شده، حركت آن ها با دشواري و درد فراوان همراه خواهد بود. كساني كه التهاب مفصلي دارند اغلب ذكر مي‌ كنند كه در هواهاي خشك و گرم احساس مطبوع ‌تري دارند و اين گفته احتمالا صحت دارد ولي شواهد قابل استنادي مبني بر چگونگي تاثير آب و هوا روي دردهاي مفصلي وجود ندارد.

مردان در مواجهه با درد، نسبت به زنان موفق‌تر‌ند

در تحمل درد، هيچ يك از دو جنس زن و مرد، بر ديگري برتري ندارند. دكتر گرين مي ‌گويد: "سنجش ميزان كمي تحمل درد، با استناد بر تعداد يا نوع داروهاي دريافتي، امري نادرست است. غالبا، درد بر اساس چگونگي برداشت دروني هر فرد از آن و اساسا روشي كه آن را تجربه مي‌ كند، ارزيابي خواهد شد و آن هم مطمئنا خيلي دقيق نخواهد بود، چرا كه هم جنسيت فرد و هم تجربيات فرهنگي متفاوت، مي ‌تواند بر شيوه ‌هاي تحمل درد تاثير بگذارد." هر چند برخي از مطالعات نشان‌ دهنده عملكرد بهتر زنان نسبت به مردان در تحمل دردهاي مزمن است، اما آنان در مقايسه با مردان، نسبت به دردهاي حاد مثل احساس درد ناشي از لمس اجسام داغ، ضعيف ‌تر ظاهر مي ‌شوند.

همچنين به نظر مي ‌رسد كه زنان نسبت به دردهاي طولاني مدت، بردبارترند. شواهدي وجود دارند مبني بر اين كه سيستم عصبي زنان و مردان، اطلاعات مربوط به درد را به شكل ‌هاي متفاوتي پردازش مي‌ كنند. رفتار اجتماعي مردان معمولا به اين صورت است كه در صورت تجربه درد آن را حاشا كرده، در برابر آن بردباري نشان ندهند ولي زنان بيشتر تمايل دارند كه دردشان را اظهار كنند. طبق نظريه گرين، زن‌ها در سنين باروري همچون ساير دوران‌هاي زندگي‌ شان تحت تاثير ميزان هورمون‌ هاي بدن خصوصا استروژن مي ‌باشند و اين موضوع سبب بروز تفاوت‌ هايي در نحوه برخورد آن ها با محرك ‌هاي دردناك، نسبت به مردان مي ‌شود.

كودكان هميشه مي ‌توانند بگويند كه چه وقت، درد دارند و يا چه ‌قدر درد مي ‌كشند

كودكان ممكن است هميشه دردهاي شان را به زبان نياورند ولي با عملكرد يا رفتارشان به آن اشاره كنند. دكتر زلترز مي‌ گويد: "كودكان به صورت ‌هاي متفاوتي، ناراحتي و رنج شان را ابراز مي‌ كنند كه اين بسته به ميزان تكامل، سن آن ها و توانايي‌ هاي گفتاري آنان، فرق مي ‌كند. همچنين آن ها مي ‌توانند، بدون بر زبان آوردن كلمه‌اي، دردشان را ابراز كنند. شيرخواراني كه مدت‌ هاي مديد دردهاي بسياري راتحمل كرده‌اند، ممكن است ناراحتي‌ شان را با گوشه ‌گيري يا بي ‌حوصلگي و بي‌ تفاوتي ابراز كنند.

علامت ديگر در كودكان خردسال، ساكت‌تر شدن و انزوا مي‌ باشد. كودكان سنين مدرسه، دردهاي شان را با رفتارهايي چون گريه كردن، پا كوبيدن به زمين، لگد زدن و يا گوشه ‌گيري نشان مي‌ دهند. نوجوانان با گره كردن مشت ‌ها و يا سفت كردن و انقباض عضلات ‌شان، سعي مي ‌كنند قوي و بردبار به نظر برسند. زلترز مي ‌افزايد كه بين عكس‌العمل كودكان در برابر دردهاي حاد و مزمن تفاوت وجود دارد. او مي ‌گويد: "كودكان در مواجهه با دردهاي حاد، همچون درد ناشي از تزريق آمپول يا زخمي شدن و يا درد زمان بخيه كردن با رفتارهايي مانند گريه كردن، پا كوبيدن به زمين و يا جيغ كشيدن ناراحتي‌ خود را ابراز مي ‌كنند ولي در مورد دردهاي مزمن، كودكان رفته‌رفته بي ‌رمق شده، رنگ پريده به نظر مي‌ رسند و به نظر مي ‌رسد كه ديگر علاقه ‌اي به بازي يا همراهي با محيط اطراف ‌شان ندارند."

درد در دوران شيرخوارگي اهميت چنداني ندارد زيرا كودك در اين دوران، خاطره‌اي از درد ندارد

دكتر لوني زلترز مي‌ گويد: "حتي كودكان نارس نيز آن‌ قدر تكامل دستگاه عصبي پيدا كرده‌اند كه بتوانند اثرات نامطلوب جسماني‌ از درد، همچون افزايش ميزان ترشح هورمون‌هاي مقابله كننده با استرس، افزايش ضربان قلب، دشواري تنفس و نتايج ضعيف متعاقب اعمال جراحي را تجربه كنند.

هر چه ميزان مواجهه نوزادان با محرك‌ هاي دردناك بيشتر و شديدتر باشد، اين احتمال مي ‌رود كه تكامل سيستم عصبي حسي‌ شان كه در حقيقت منتقل كننده اطلاعات مربوط به تجربه درد به سيستم اعصاب مركزي آن ها است، بيشتر شده و بعدها به آسيب ‌پذيري بيشتر كودك نسبت به درد منجر شود."

دكتر زلترز همچنين مي ‌‌افزايد: "دقيقا همپاي نقش عامل ژنتيك در احساس درد، مي ‌توان چنين گفت كه هر چه مواجهه با درد در دوران شيرخوارگي زودتر به وقوع بپيوندد، احتمال بروز دردهاي مزمن در دوران بزرگسالي بالاتر خواهد رفت. گذشته از اين، اگر درد در نوزاد يا كودكان خردسال درمان نشود، نتايج منفي طولاني مدت خود را در آينده نشان خواهد داد حتي اگر خاطرات مربوط به درد در حافظه دور انسان ثبت شده باشند و يا اصلا توسط فرد، به ياد آورده نشوند."

در مطالعاتي كه دانشمندان روي نوزادان نارس انجام داده‌اند، متوجه شدند كه بعد از 4 تا 5 سال پيگيري آنان، اين كودكان نسبت به همسالان خود، بيشتر از دردهاي شكمي و يا كلا دردهاي عمومي حس شده در بدن شكايت داشتند.

هرچه مي ‌توانيد، كمتر از داروهاي مسكن استفاده كنيد

برخي بيماران، با هراس از اين كه مبادا وابسته و يا معتاد به داروهاي مسكن شوند، دردهاي خود را كاملا درمان نمي ‌كنند ولي طبق نظريه دكتر گرين، اعتياد پيدا كردن به داروهاي مسكن حين درمان دردهاي حاد، يا مزمن و يا حتي دردهاي ناشي از سرطان ‌ها، بسيار به ندرت اتفاق مي ‌افتد، مگر اين كه بيمار از قبل پيش ‌زمينه و يا سابقه‌اي از اعتياد را داشته باشد. وارفيلد مي ‌گويد: "هدف از استفاده از داروهاي مسكن اين است كه بر درد پيشي بگيريم.

اگر مي ‌خواهيد بر درد پيشي بگيريد، بايد داروي مسكن را قبل از شروع درد و به مقدار مناسب مصرف كنيد. تنها در اين صورت است كه جلوي رهايي مواد مختلف تشديد كننده درد در بدن گرفته مي ‌شود."

پيمودن‌ خود، دشوارتر از پيمودن‌ جاده‌هاست

 وبلاگ velaeat

كوله ‌پشتي‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ كه‌ دنبال‌ خدا بگردد و گفت: تا كوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.

نهالي‌ رنجور و كوچك‌ كنار راه ‌ايستاده‌ بود، مسافر با خنده‌اي‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ كنار جاده‌بودن‌ و نرفتن...

درخت‌ زيرلب‌ گفت: ولي‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ كه‌ بروي‌ و بي ‌رهاورد برگردي. كاش‌ مي‌دانستي‌ آنچه‌ در جست‌وجوي‌ آني، همين‌جاست...

مسافر رفت‌ و گفت: يك‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ مي‌داند، پاهايش‌ در گِل‌ است، او هيچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد يافت.

و نشنيد كه‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز كرده‌ام‌ و سفرم‌ را كسي‌ نخواهد ديد؛ جز آن‌ كه‌ بايد.

مسافر رفت‌ و كوله‌اش‌ سنگين‌ بود. هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پيچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت رنجور و نااميد. خدا را نيافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ كرده‌ بود...

به‌ ابتداي‌ جاده‌ رسيد. جاده‌اي‌ كه‌ روزي‌ از آن‌ آغاز كرده‌ بود. درختي‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده‌ بود.

زير سايه‌اش‌ نشست‌ تا لختي‌ بياسايد.

مسافر درخت‌ را به‌ ياد نياورد. اما درخت‌ او را مي‌شناخت.

درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در كوله‌ات‌ چه‌ داري، مرا هم‌ ميهمان‌ كن.

مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، كوله‌ام‌ خالي‌ است‌ و هيچ‌ چيز ندارم.

درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتي‌ هيچ‌ چيز نداري، همه‌ چيز داري.اما آن‌ روز كه‌ مي‌رفتي، در كوله‌ات‌ همه‌ چيز داشتي، غرور كمترينش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت.

حالا در كوله‌ات‌ جا براي‌ خدا هست و قدري‌ از حقيقت‌ را در كوله‌ مسافر ريخت...

دست‌هاي‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هايش‌ از حيرت‌ درخشيد و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ وپيدا نكردم‌ و تو نرفته‌اي، اين‌ همه‌ يافتي!

درخت‌ گفت: زيرا تو در جاده‌ رفتي‌ و من‌ در خودم و پيمودن‌ خود دشوارتر از پيمودن‌ جاده‌هاست...

شعر زندگی

 

The best cosmetic for lips is truth

زیباترین آرایش برای لبان شما راستگویی

for voice is prayer

برای صدای شما دعا به درگاه خداوند

for eyes is pity

برای چشمان شما رحم و شفقت

for hands is charity

برای دستان شما بخشش

for heart is love

برای قلب شما عشق

and for life is friendship

و برای زندگی شما دوستی هاست 

No one can go back and make a brand new start

هیچ کس نمیتونه به عقب برگرده و همه چیز را از نو شروع کنه

Anyone can start from now and make a brand new ending

ولی هر کسی میتونه از همین حالا عاقبت خوب و جدیدی را برای خودش رقم بزنه 

God didn't promise days without pain

خداوند هیچ تضمین و قولی مبنی بر این که حتما روزهای ما بدون غم بگذره

laughter, without sorrow, sun without rain

خنده باشه بدون هیچ غصه ای، یا خورشید باشه بدون هیچ بارونی، نداده

but He did promise strength for the day, comfort for the tears

ولی یه قول رو به ما داده که اگه استقامت داشته باشیم در مقابل مشکلات،

تحمل سختی ها رو برامون آسون میکنه

and light for the way

و چراغ راهمون میشه 

Disappointments are like road bumps, they slow you down a bit

نا امیدی ها مثل دست اندازهای یک جاده میمونن

ممکنه باعث کم شدن سرعتت در زندگی بشن

but you enjoy the smooth road afterwards

ولی در عوض بعدش از یه جاده صاف و بدون دست انداز بیشتر لذت خواهی برد

Don't stay on the bumps too long

بنابر این روی دست اندازها و ناهمواریها خیلی توقف نکن

Move on

به راهت ادامه بده

When you feel down because you didn't get what you want just sit tight

and be happy

وقتی احساس شکست میکنی که نتونستی به اون چیزی که می خواستی برسی

ناراحت نشو

because God has thought of something better to give you

حتما خداوند صلاح تو رو در این دونسته و برات آینده بهتری رو رقم زده 

When something happens to you, good or bad

وقتی یه اتفاق خوب یا بد برات میافته همیشه

consider what it means

دنبال این باش که این چه معنی و حکمتی درش نهفته هست 

There's a purpose to life's events

برای هر اتفاق زندگی دلیلی وجود دارد

to teach you how to laugh more or not to cry too hard

که به تو میآموزد که چگونه بیشتر شاد زندگی کنی و کمتر غصه بخوری 

You can't make someone love you

تو نمیتونی کسی رو مجبور کنی که تو رو دوست داشته باشه

all you can do is be someone who can be loved

تمام اون کاری که میتونی انجام بدی

اینه که تبدیل به آدمی بشی که لایق دوست داشتن هست

the rest is up to the person to realize your worth

و عاقبت کسی پیدا خواهد شد که قدر تو رو بدونه 

It's better to lose your pride to the one you love

بهتره که غرورت رو به خاطر کسی که دوست داری از دست بدی تا این که

than to lose the one you love because of pride

کسی رو که دوست داری به خاطر غرورت از دست بدی 

We spend too much time looking for the right person to love

ما معمولا زمان زیادی رو صرف پیدا کردن آدم مناسبی برای دوست داشتن

or finding fault with those we already love

یا پیدا کردن عیب و ایراد کسی که قبلا دوستش داشتیم میکنیم

when instead

باید به جای این کار

we should be perfecting the love we give

در عشقی که داریم ابراز میکنیم کامل باشیم

Never abandon an old friend

هیچوقت یه دوست قدیمیت رو ترک نکن

You will never find one who can take there place

چون هیچ زمانی کسی جای اون رو نخواهد گرفت

Friendship is like wine

دوستی مثل شراب میمونه

it gets better as it grows older

که هر چی کهنه تر بشه ارزشش بیشتر میشه

When people talk behind your back, what does it mean

وقتی مردم پشت سرت حرف میزنن چه مفهومی داره ؟

Simple! It means that you are two steps ahead of them

خیلی ساده ! یعنی این که تو دو قدم از اون ها جلوتری

So, keep moving ahead in Life

پس، در زندگی راهت رو ادامه بده

نان جو و سرکه

  روزی هارون الرشید، بهلول را نزد خود خواست تا با او گفت و گو کند و کمی سرگرم شود.

بهلول مردی بود که مانند دیوانگان زندگی می کرد. هرچه می خواست، می گفت و هرچه می خواست می کرد.

به این دلیل همه فکر می کردند، او دیوانه است و کاری به او نداشتند. اما گفته های او همه از روی عقل و دانایی بود.

وقتی بهلول به خدمت هارون الرشید رسید، هارون از او پرسید: بگو بدانم، حساب رسی در آن دنیا چگونه است؟

بهلول گفت: یک ساج ( ظرفی فلزی که برای نان پزی به کار می رود.) بیاورند و زیر آن، آتشی روشن کنند تا داغ شود.

بعد به هارون گفت: روی ساج بایست و یک به یک اموال و دارایی ات را نام ببر.

هارون روی آن ایستاد و گفت: تخت دارم، سلطنت دارم، مملکت دارم، خزانه ای پر زر دارم و ... همه را با شتاب و تندی گفت؛ اما ساج آن قدر داغ بود که هارون طاقت نیاورد همه را نام ببرد و پایین پرید. بهلول پا روی ساج گذاشت و گفت: بهلول، نان جو و سرکه! سپس از روی آن پایین آمد و به هارون گفت: وضع حساب آن دنیا هم به همین شکل است.

از گذشته و آينده اسطوره نسازيم

وبلاگ ‌"قال و قيل"

 ما معمولا به شدت به مفهوم آينده پناه مي‌بريم و خودمان را در دامان‌ش مي‌ا‌ندازيم. معمولا همه دردها، رنج‌ها، اضطراب‌ها، ناآرامي‌ها، ناکامي‌ها، کم‌بودها، از دست دادن‌ها و به دست نياوردن‌ها، به چيزي به اسم «آينده» ارجاع داده مي‌شود. انگار اين آينده، پدري قدرت‌مند است که همه نااميدي‌ها و از دست رفته‌هامان را جبران مي‌کند.

گذشته براي همه، خود را در نقش قهرمان به تصوير نمي‌کشد. براي برخي، داستان تراژيک است. آن‌ها، داستانِ گذشته‌شان را روضه مي‌کنند تا براي خودشان گريه کنند. در اين داستان، معمولا يک يا چند نفر و گاهي يک يا چند موقعيتِ خاص، جلاد يا مقصرند و خودِ فرد، قرباني و همين قرباني بودن، حال و روزِ امروزش را توجيه مي‌کند.

گذشته و آينده هر دو اين ويژگي را دارند که موجود نيستند. به همين دليل است که مي‌توان به راحتي به آن‌ها پناه برد. مي‌توان از آن‌ها افسانه ساخت، به اسطوره تبديل‌شان کرد.

آينده، بازتابِ آرمان‌ها و خواسته‌ها و آرزوهاي‌مان و بازتابِ آن‌چيزي است که باز در وجود ما «حاضر» است. عقايدِ ما، صفات و خصوصياتِ ما و شخصيتِ ما، خود را به شکلِ تصويري از آينده‌مان در ذهن‌مان بازتاب مي‌دهد. بنابراين، براي مواجهه با خود، بايد به گذشته، آينده و اکنون آگاهي داشت. بايد بدانيم که چگونه بوده‌ايم و اکنون چه‌گونه هستيم و دوست داريم چه‌گونه باشيم. گذشته و آينده و اکنون را بايد مدام خواند و دوباره خواند، اما نبايد حفظ‌شان کرد.

انسانِ دائم دگرگون شونده، دائم چيزهاي تازه‌اي را پشت سر خود مي‌بيند که مي‌تواند خود را در آيينه آن‌ها دوباره بشناسد و مدام تصوير تازه‌اي از خود خلق کند. تنها در اين صورت است که حرکتي به سوي آينده صورت خواهد گرفت و اين‌ها همه تنها با مواجهه با خود امکان‌پذير است.