ما  حکمت رفتار خدا با ما

 

بياموزيم :

وقتی خدا تو رو سمت یه پرتگاه هدایت می کنه ۲ هدف داره :

یا می خواد از پشت بگیرتت

یا پرواز یادت بده...

فلسفه اختراع سرسره

می دونی فلسفه اختراع سرسره برای بچه ها چيه ؟

می خوان از بچگی به آدم ياد بدن كه صعود چقدر سخت و سقوط چه آسونه .

اگر  عزت نفس نداری  برو بمیر که هیچ نداری.

اگر ثروتمند نیستی مهم نیست ، بسیاری از مردم ثروتمند نیستند

اگر سالم نیستی ، هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند

اگر زیبا نیستی برخورد درست با زشتی هم وجود دارد

اگر جوان نیستی ، همه با چهره پیری مواجه می شوند

اگر تحصیلات عالی نداری ، با کمی سواد هم می توان زندگی کرد

اگر قدرت سیاسی و مقام نداری ، مشاغل مهم متعلق به معدودی انسان هاست

اما 

 اگر  عزت نفس نداری  برو بمیر که هیچ نداری.

(( گوته ))

برای تامل : موتورهایی برای اوج گرفتن

انسان مانند يک هواپيمای سه موتوره است که

 موتور وسط ارتباط با خدا ،

موتور دست راست ارتباط با خود (اعتماد به نفس) و

موتور دست چپ ارتباط با ديگران است .

درصورت روشن بودن اين سه موتور انسان اوج می گيرد .

جواب خداند به دعاهای ما

خداوند به سه طريق به دعاها جواب می دهد :

      • او می گويد آری و آنچه می خواهی به تو می دهد .
      • او ميگويد نه و چيز بهتری به تو می دهد .
      • او می گويد صبر كن و بهترين را به تو می دهد !

سوال جواب با خداوند

از خداوند پرسیدند که چه کار بندگان اورا بیشتر میرنجاند؟

فرمود:

هنگامی که بنده ام بامن صحبت میکند من طوری به حرفهایش گوش میدهم گویی جز او بنده دیگری ندارم ولی بنده ام بامن طوری سخن میگوید گویی من خدای همه ی بندگانم هستم جز او...

شناخت شخصيت از روي حرکات دستها

خم كردن بازوها:

اين كار ميگويد: "من پر زور و نيرومند هستم." بالا آوردن يك بازو نيز راهي براي جلب توجه ميباشد. هر دو دست را بجلو دراز كردن ژست خوش آمد گويي ميباشد.

دستها به پشت:

وقتي دستها به پشت كمر قلاب ميگردند مفهومش اين است كه فرد وضعيت را تحت كنترل خود دارد. ميگويد: "من راحت هستم" مشابه حركتي كه سربازان زماني كه در حالت خبردار نيستند به خود ميگيرند.

دستها به جلو:

هنگامي كه ما مضطرب مي باشيم تمايل به نگاه داشتن دستهاي خود در جلوي بدن خود داريم تا بتوانيم يك سد حفاظتي ايجاد گردانيم.

دستهاي قلاب شده:

بر خلاف دست به سينه بودن كه دستها بطور متقاطع به روي سينه قرار ميگيرند، اين ژست در افرادي مشاهده ميشود كه در شرايط اضطراب آميزي قرار دارند. در واقع چنين به نظر مي آيد براي حفظ جانشان به خودشان دست آويخته اند.

دستهاي تا شده:

زمانيكه دستها مقابل بدن همديگر را قطع ميكنند، معمولا نشانگر وضعيت تدافعي ميباشد. فرد ميگويد: من تمايل ندارم به هرچيزي كه با عقايدم در تضاد مي باشد گوش دهم. اغلب مردم از مانعي كه اين طرز ايستادن پديد مي آورد آگاهي ندارند. اما بي ترديد براي سد كردن هر گونه تعدي و مزاحمت بكار گرفته مي شود. خصوصا وقتي كه لبهاي درهم و اخم نيز با آن همراه گردد.

دراز كردن دست :

زماني كه يك مرد نشسته و دست خود را دراز كرده، او ميگويد: "من اينجا را تحت كنترل خود دارم". اما اگر يك زن اين كا را انجام دهد، مردها معمولا اينگونه مي پندارند كه او از حد و حدود خود تجاوز كرده است. هر چند زماني كه تنها يك دست را روي صندلي مجاور قرار ميدهد ميگويد: "ميخواهم مانند شما(مردها) باشم"

دست به كمر بودن:

دستها دو طرف كمر به طوري كه آرنج به طرف خارج بدن قرار ميگيرد فرد ميگويد: از من فاصله بگير. اين يك عمل نا آگاهانه مي باشد كه ما هرگاه احساس جامعه ستيزي داشته باشيم و يا در محل پر ازدحامي قرار داريم و تمايل نداريم ديگران نزديك به ما شوند اعمال ميكنيم.

شانه بالا انداختن:

شانه ها بر آمده گشته و كف دستها به سمت خارج ميچرخند. پيام روشن و واضح مي باشد: من شما را نمي شناسم . و يا من نمي توانم به شما كمك كنم. دلالت بر احساس درماندگي فردي است كه اين ژست را به خود ميگيرد.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

آرامش را حس کردم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

هر روز در خودم تعمق کردم. این مقدمه دوست داشتن خود است.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

از تنها بودن خوشم آمد، در خلوت سکوت محاصره شدم و شگفت زده به فضای درون وجودم گوش کردم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

از طریق گوش کردن به ندای وجدانم، خودم رئیس خودم شدم. این طوری خدا با من صحبت می کند، این ندای درونی من است.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

خودم را بی جهت خسته نمی کردم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

در خود حضور یک احساس معنوی را حس کردم که مرا هدایت می کند، سپس یاد گرفتم که به این نیروی معنوی اطمینان کنم و با آن زندگی کنم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

دیگر آرزو نداشتم که زندگی ام طور دیگری باشد. به این نتیجه رسیدم که زندگی فعلی برای سیر تکاملی ام مناسب ترین است..

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

دیگر احتیاجی نداشتم که به وسیله چیزها یا مردم احساس امنیت کنم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

آن قسمت از وجودم یا روحم که همیشه تشنه توجه بود، ارضا شد و این شروعی برای پیدایش آرامش درون بود. این جا بود که توانستم شفاف تر ببینم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

فهمیدم که در مکان درست و زمان درستی قرار دارم، سپس راحت شدم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

برای خودم رختخواب پر قو خریدم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

خصوصیتی را که می گفت همیشه باید ایده آل باشم ترک کردم، آن دیو لذت کش را.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

بیشتر به خودم احترام گذاشتم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

تمام احساساتم را حس کردم. آنها را بررسی نکردم، بلکه واقعاً حس کردم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

فهمیدم که ذهن من می تواند مرا آزار دهد، یا گول بزند، ولی اگر از آن در راه قلب و درونم استفاده کنم، می تواند ابزار بسیار سودمندی باشد.

سخ بزرگان : چند  سال داری؟

شخصی می گفت من شانزده سال دارم

بزرگی به او خرده گرفت که نبايد بگويی شانزده سال دارم

بايد بگويی شانزده سال را ديگر ندارم

سخن بزرگان : از ستاره ها لذت ببرید .

 

اگر تمام شب برای از دست دادن خورشيد گريه کنی

لذت ديدن ستاره ها را هم از دست خواهی داد .

(( شکسپير ))

سخن بزرگان : انظباط فردی

 

آلبرت هوبارد

انضباط فردی عبارت است از :

توانایی مجبور کردن خود به انجام کاری که باید در زمان معینی به اتمام رسد ،

چه دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم .

سخن بزرگان : تنها نقطه جهان برای بهبود وضع خود

 

فقط يک نقطه از جهان وجود دارد

كه می‌توانيد به طور يقين در آنجا به وضع خود بهبود بخشيد

و آن نقطه وجود خود شماست.

( آلدوس هاكسلی )

سخن بزرگان :باور

 

میان کسانی که برای دعای باران به تپه ها می روند

تنها آنهایی که با خود چتر می برند به کار خود ایمان دارند .

(( آنتوان چخوف ))

معنویت در انسان ها باعث کاهش و حتی از بین رفتن اضطراب و افسردگی در آنها می شود.

دکتر "غلامعلی افروز" 

 یافته‌های پژوهشی روانشناسان نشان داده است که بین اضطراب و ابعاد معنویت (معنایابی و ارتباط با خدا) همبستگی منفی و معناداری وجود دارد.

بر اساس نتیجه تحقیقات روانشناسان ایرانی، هر قدر تجربه های معنوی در فردی بیشتر باشد، به همان میزان، اضطراب و افسردگی در آن فرد کمتر خواهد بود.

شرايط دوستي از دید امام صادق (ع)

روزي امام سجاد(ع) فرزندش امام باقر(ع) را که در آن هنگام نوجوان بود، صدا زد و گفت:

«فرزندم! با پنج گروه دوست نشو

امام باقر(ع) گفت: «با چه کساني پدر؟

امام سجاد(ع) گفت:

    • اول با انسان دروغ گو، چون او مثل سرابي است که دور را به تو نزديک و نزديک را دور نشان مي دهد.
    • دوم با انسان فاسق، چون او گناه مي کند و تو را به لقمه ناني يا کم تر مي فروشد.
    • سوم با انسان بخيل، زيرا او از کمک مالي به تو در لحظه اي که سخت تنگ دست و نيازمندي، دريغ مي کند.
    • چهارم، از دوستي با انسان نادان دوري کن، زيرا او مي خواهد به تو سود برساند، اما بر اثر حماقت زيان مي رساند
    •  و در آخر از کسي که با خويشاوندانش قطع رابطه کرده، دوري کن، زيرا من آن ها را در سه جاي قرآن لعن شده و دور از رحمت الهي يافتم.

به بهانه روز جهانی بدون دخانیات

 از وبلاگ کلمات عاشقانه خدا

تو دنيا بايد حق همه چيز رو رعايت كنيم ...

كه حقوق تو سه دسته كلي حق خدا ،‌ حق خودت و حق مخلوقات تقسيم ميشه

خوب حق خدا كه مشخصه .... يه سري اعمال عبادي و ....

اما در مورد 2 تاي ديگش .يعني حق خودت و حق مخلوقات به اين نكته در مورد سيگاريها توجه كردي؟

1.كسي كه سيگار ميكشه .... با خوردن دود تلخي كه به طور مستقيم باعث 50 نوع بيماري و 20 نوع سرطانه ، حق خودش و سلامتشو كه بهش خدا امانت داده رو ضايع ميكنه

2. به فرض محال هم كه بگيم سيگار براي فرد خاصيت داره !!!! .... اون دودي رو كه خواسته يا ناخواسته تو حلق دور و برياش ميفرسته و هواي تنفسي كه حق اونها بوده رو ضايع ميكنه و باعث نارحتيشون ميشه رو ميخواد چه كار كنه...بحقوق ضايع شده اونها رو چه جوري جبران ميكنه?

به فرض از اعضاي خانواده خودش و حتي بچه اي كه بر اثر تنفس دود سيگار بابايي خودخواهش تو دوران نوزادي ،كه هنوز ريه هاي ظريفش شكل نگرفته بود و مبتلا به آسم شده ،حلاليت گرفت و راضيشون كرد...اون عابري كه دود تلخ سيگار حضرت آقا رو ناخواسته تنفس كرد و ناراحتش كرد رو چه طور ميخواد گير بياره و راضي كنه ؟

ميبيني چقدر كارش سخت و نزديك به محال ميشه؟

حقي رو ضايع بكني اسمت ظالمه ...خدا هم خودش گفته كه ظالمين رو دوست ندارم !!!

حق حقه ....نميشه توجيهش كرد...

حالا ميخواد حق ولايت و حق امام حسين (ع) باشه يا حق بدنت يا حق جامعه يا حق درخت تو خونتون كه آب دادنش به عهده تويه يا ....

اگه ضايعش كني خلاف تقوا كردي و جزو ظالميني .....

هم تو عقبه اين دنيا و هم اون دنيا تو "عقبه" كارت به خاطر هر حقي كه ضايع كني گيره

حالا ببين ارزش داره به خاطر لذت كاذب بلعيدن دود تلخ سيگار اينطور خودمون رو تلف كنيم؟

تاثير ازدواج در سلامتي و طول عمر مردان

تحقيقات بسياري نشان داده‌اند كه مردان متاهل عمر طولاني‌تري نسبت به مردان مجرد و آنها كه هيچ‌وقت ازدواج نمي‌كنند دارند

تلاش‌هاي بسياري براي دستيابي به دلايل اين امر انجام گرفته كه سوالات زير را در برداشته است:

آيا ازدواج بر سيستم حفاظتي و ايمني بدن تاثير مستقيم دارد و به خاطر داشتن فوايد مربوط به سلامتي، خطرمرگ و مير را كاهش مي‌دهد؟ يا افزايش طول عمر نشان‌دهنده اين است كه افراد سالم گرايش بيشتري به ازدواج دارند و افراد متاهل از همان ابتداي ازدواج، سالمتر هستند؟

اين سوالات اشاره بر اين دارد كه رابطه بين طول عمر و متاهل بودن فقط با «ايمني» حاصل از ازدواج يا «انتخاب مثبت» در ازدواج به خاطر سلامتي، توجيه مي‌شود. البته نكته ديگري نيز در رابطه بين ازدواج و سلامتي دخيل است. اگر ازدواج كردن يكي از راه‌هاي به دست آوردن ايمني در برابر بيماري ها و مرگ است، پس افراد بيمار و ناسالم به خاطر همين مساله گرايش بيشتري به ازدواج پيدا خواهند كرد؟
اين طرز فكر را مي‌توان «انتخاب منفي» در ازدواج خواند كه مي‌تواند به اندازه انتخاب مثبت مهم باشد. با اين كه معمولا تصور مي‌شود كه انتخاب قسمتي از فوايد ازدواج است، اما تحقيقات تجربي سابق معمولا روي انتخاب مثبت متمركز بود و اين امكان را در نظر نمي‌گرفت كه انتخاب منفي نيز مي‌تواند به همان اندازه مهم باشد.

تحقيقات اخير در مورد طول عمر در يكي از مراكز تحقيقاتي در تلاش براي پركردن اين فاصله بوده است. محققان از نوعي بانك اطلاعاتي براي بررسي بيش از 4000 مرد در مدت زمان 22 سال استفاده كرده‌اند. اين تحقيقات تغييرات ايجاد شده در سلامتي مردها را در طول دوره تحولات ايجاد شده در زندگي زناشويي، تاريخچه ازدواج، طلاق، مرگ همسر و تجديد فراش تجزيه و تحليل مي‌كند. يافته‌هاي اين تحقيقات نشان مي‌دهد كه هر دو نكته يعني هم مساله ايمني و هم انتخاب در اين زمينه نقش داشته است. از يك طرف، سلامتي خطر مرگ و مير را كاهش مي‌دهد و در شرايط به خصوص ازدواج در حفظ سلامتي تاثيرگذار است. از طرف ديگر وضعيت سلامتي افراد مي‌تواند در انتخاب آنها براي متاهل شدن، تاثيرگذار باشد.

تاثيرات وضعيت تاهل بر سلامتي‌

تجزيه و تحليل اين‌كه آيا ازدواج به‌طور مستقيم بر سلامتي تاثير مي‌گذارد يا خير، نتايج مختلفي در بر داشته است.
مقايسات انجام شده بين مردان متاهل و مرداني كه هيچگاه ازدواج نكرده‌اند نشان مي‌دهد با اين‌كه گروه اول به‌طور كلي سالم‌تر هستند، اما نمي‌توان اين را فقط به‌خاطر تاثيرات محافظتي و ايمني ازدواج دانست.
گزارشات دريافتي از وضعيت سلامت مردان نشان مي‌دهد كه ازدواج براي بار اول هيچ فايده قابل‌توجهي نداشته است. مقايسات انجام شده بين متاهلان سن بالاتر و مردان طلاق‌گرفته اشاره بر اين دارد كه سطح سلامتي نسبي مردان گروه دوم با بالارفتن سن به طور قابل توجهي نزول مي‌كند. وقتي اين مردان مطلقه به سن 50 مي‌رسند، بايد انتظار داشته باشند كه وضعيت سلامتي‌شان بسيار زودتر از افراد متاهل به خطر بيفتد. براي اين گروه از افراد، ‌ازدواج مجدد بسيار پرفايده خواهد بود و سطح سلامتي آنها نيز به‌خوبي متاهلان خواهد رسيد.

تاثيرات تا‌ك‌هل بر مرگ و مير

با بالارفتن سن در مردان، وضعيت سلامتي رو به زوال رفته و احتمال مرگ بالاتر مي‌رود. درصد مرگ و مير مردان متاهل در سنين 50 تا 60 و 70 بسيار كمتر از مردان مجرد است. اين مرگ و مير در مردان مطلقه با ضعف وضعيت سلامتي‌شان توجيه مي‌شود. تحقيقات نشان مي‌دهد كه قسمتي از فوايد ازدواج از همزيستي با شريك زندگي يا افراد ديگر مي‌باشد. آن مرداني كه هيچگاه ازدواج نكرده‌اند، ترجيح مي‌دهند كه تنها زندگي ‌كنند و از فوايد زندگي جمعي و ارتباطات اجتماعي بي‌نصيب مي‌مانند.

خلاصه و نتيجه‌گيري‌

ارتباط بين ازدواج و طول عمر بسيار پيچيده‌تر از آن است كه معمولا تصور مي‌شود. آشكار است كه نمي‌توان طول عمر بيشتر مردان متاهل را فقط با خاصيت حفاظتي و ايمني‌بخشي در مقابل بيماري‌ها يا انتخاب ازدواج به خاطر بهبود سلامتي دانست. آنچه يافته‌‌هاي اين تحقيقات براي بار اول به اثبات رساند اين بود كه وضعيت سلامت مردان روي انتخاب‌هاي ازدواج تاثيرگذار است، اما نه در آن حالت كه نظريه انتخاب مثبت را تاييد كند. از آنجا كه سلامتي بالا فرد را براي ازدواج سست مي‌كند و بيماري و ضعف سلامت فرد را به ازدواج ترغيب مي‌كند، ارتباط بين ازدواج و سلامتي را مي‌توان در عادت‌ها و اولويت‌هاي شخصي مشاهده كرد كه باعث ارتقاي ازدواج و سلامتي مي‌شوند.


علاوه بر اين، شواهد نشان مي‌دهند با اين‌كه وضعيت تاهل بر مرگ و مير تاثيرگذار است عوامل تعيين‌كننده اين تاثير هميشه مشخص نيستند. مرداني كه در سنين پيري مطلقه شده‌اند اين مساله باعث شده كه سلامتي كمتر و عمر كوتاه‌تري داشته باشند. آن مرداني كه هيچ‌وقت ازدواج نكرده‌اند با اين‌كه وضعيت سلامتي‌شان با افراد متاهل تفاوتي نمي‌كند، اما عمر كوتاه‌تري نسبت به آنها دارند. بنابراين در حالي كه سلامت مردان متاهل مي‌تواند توجيهي براي طول عمر بيشتر آنها باشد، اما هنوز نياز به تحقيقات بيشتري است. 

مترجم: رزيتا شاهرخ
جام جم

چارز شواب و مدیریت بر قلبها

روزي «چارلز شواب» از ميليونرهاي معروف تاريخ امريکا ، با سه کارگر خود هنگام اجراي وظيفه سيگار مي کشيدند برخورد مي کند، کاري که برخلاف مقررات شرکت بود.

او مي توانست آنها را توبيخ کند و بگويد:« شما که مي دانيد طبق مقررات نبايد سيگار بکشيد.» اما شواب مي دانست چنين کلماتي فقط کارگران را تحقير مي کند و سبب نارضايتي آنان مي شود.

او به جاي زدن اين حرفها، دست در جيبش کرد و سه سيگار بيرون آورد و به هر يک يکي داد و گفت:« بچه ها اين سيگارها را از من بگيريد، ولي اگر در ساعت هاي کار نکشيد سپاسگزار خواهم بود

روزي کسي از شواب پرسيد:« شما چه طور موفق شديد چنين کارگراني سخت کوش و وفادار داشته باشيد؟» و او توضيح داد:

« من هرگز از کسي انتقاد نمي کنم،راه پرورش بهترين چيزهاي موجود در يک شخص، تشويق و قدرداني است

از کتاب: جانب عشق عزيز است،فرومگذارش/مسعود لعلي

زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنی.

ازاو پرسیدم: چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

جواب داد:

گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو. ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن .

زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنی.

لطف و رحمت

روزی خداوند به یکی از بنده های خوب خود گفت:

دوست داری پرده از بدی های تو بردارم تا همه از تو گریزان شوند؟...

بنده گفت:

 پروردگارا دوست داری من هم پرده از لطف و رحمت تو بردارم تا همه با خیال راحت نا فرمانی کنند...

شوخ طبعی

شوخ طبعی خیلی عالی است، اصلا چیزی نجات بخش است.

به محض آن که به ذهن خطور می کند،همه ی دشواری ها بی اهمیت می شوند،

همه ی آزردگی ها و دلخوری ها به سرعت می گذرند،

و روحی شاد جای خود را پیدا می کند.

مارک تواین

 

پس فکر می کنید کجایید ؟

ژان همين كه مرد، وارد مكان بسيار زيبايي شد. چيز هايي ديد كه خواب شان را هم نديده بود. مردي با لباس سفيد نزديك شد:

 «هر چه بخواهيد در اختيارتان است: غذا، لذت، سرگرمي.»

 ژان هر كاري را كه در دوران زندگي اش دلش مي خواست، انجام داد. بعد از سالهاي لذت بخش بسيار، سراغ مرد سفيد پوش رفت:

 «هر چه را كه مي خواستم، بدست آوردم. حالا دلم مي خواهد كار كنم تا مثمر ثمرتر باشم.»

 مرد سفيد پوش گفت: «بسيار متاسفم. اما اين از دست من بر نمي آيد، اين جا كار نداريم.»

ژان با آزردگي گفت: «چه وحشتناك! بايد تمام ابديت را به كسالت بگذازنم! ترجيح مي دهم به جهنم بروم!»

 مرد سفيد پوش نزديگ شد و آرام گفت:

«پس فكر مي كنيد كجاييد؟»

شناخت کام یک سخت تر است: عمق اقیانوس یا عمق قلب انسان؟

 وبلاگ "گوراب"نقل قولي از ايزيدور دوکاس، معروف به کنت دو لوترآمون

«بارها از خود پرسيده‌ام شناخت کدام ساده‌تر است: عمق اقيانوس يا عمق قلب انسان!

بارها، ايستاده بر يک کشتي، همچنان‌که ماه به شکلي نامنظم ميان دکل‌ها تاب مي‌خورد، دست به پيشاني برده‌ام، هرچه هدفم نبوده پس زده‌ام و شگفت‌زده در حل اين معماي سخت کوشيده‌ام! آري، کدام از ديگري عميق‌تر و نفوذناپذيرتر است، اقيانوس يا قلب انسان؟»

« تماشاي ويرانه‌ شهرها زيباست، اما از آن زيباتر، تماشاي ويرانه‌هاي انسان است.»

«هستند کساني که مي‌نويسيند تا از رهگذر محاسن نجيبي که خيال براي دل مي‌تراشد يا که شايد خود دارند، تحسين بشر را به دست آرند. من نبوغم را به خدمت توصيف لذت‌هاي سنگدلي درآورده‌ام!»

داستان دیواری که وجود ندارد

روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك آكواريوم ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشه‌اى در وسط آكواريوم آن ‌را به دو بخش تقسيم ‌کرد.

در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود..

ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمى‌داد.

او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار نامريي كه وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان ديوار شيشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد…

پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و يورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواريوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غير ممکن است!

در پايان، دانشمند شيشه ي وسط آکواريوم را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت.. ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن سوي آكواريوم نيز نرفت!

می‌دانید چرا ؟

ديوار شيشه‌اى ديگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى سخت‌تر و بلند‌تر مى‌نمود و آن ديوار، ديوار بلند باور خود بود ! باوري از جنس محدودیت ! باوري به وجود دیواري بلند و غير قابل عبور ! باوري از ناتوانی خويش ...

داستان کسی که هزاران سال زیسته بود

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.

داد زد و بدو بیراه گفت. خدا سکوت کرد.

 آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد.

جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد.

 به پرو پای فرشته و انسان پیچید. خدا سکوت کرد.

کفر گفت و سجاده دور انداخت. خدا سکوت کرد.

 دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت:

 عزیزم یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بدو بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این روز را زندگی کن.

لابه‌لای هق هقش گفت: اما با یک روز؟ با یک روز چه کار می‌توان کرد؟

خدا گفت:

آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را درنمی‌یابد، هزار سال هم به کارش نمی‌آید و آن‌گاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن.

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید. اما

 می‌ترسید حرکت کند،

 می‌ترسید راه برود.

می‌ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد.

قدری ایستاد. بعد با خودش گفت:

وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟ بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم.

آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرو رویش پاشید. زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود. می‌تواند بال بزند، پا روی خورشید بگذارد، می‌تواند...

او در آن یک روز آسمان‌خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ... اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید. روی چمن خوابید. کفش دوزکی را تماشا کرد. سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آن‌هایی که نمی‌شناختندش سلام کرد و برای آن‌ها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.

او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند «امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود

درس از یک عکس

از وبلاگ دل نوشته ها

این تصویر امروز بر روی درگاه تارنمای معتبر نشنال جیوگرافیک قرار گرفته و در شمار ۵ تصویر برتر هفته جای دارد. تصویری که روزگار ۱۷ اردیبهشت (۷ می) ۱۳۸۸ سرزمین سوخته‌ای را در استرالیا نشان می‌دهد که کمتر از سه ماه پیش (۹ فوریه ۲۰۰۹) اینچنین در آتش سوخت و با خود جان ۱۷۳ انسان را هم گرفت و بیش از دو هزار خانه را سوزاند …

 اما امروز دوباره دارد می‌روید و تو می‌توانی شوق رویش دوباره و برق آن رنگ سبز دوست‌داشتنی را باز هم بر خاکستر آن زمین نفرین شده ببینی و اوج بکشی … اگر که یادت باشد، زندگی همواره و در سخت‌ترین شرایط کوره‌راه‌هایی از امید دارد تا به آدم‌های مثبت‌اندیشش ارایه دهد

و البته این تصویر می‌تواند همچنان حامل پیام‌های بیشتری هم باشد:

  • این که هرگز گمان مبرید که به انتها رسیده‌اید؛ حتا اگر در تیره‌‌ترین یا کسل‌کننده‌ترین دوران زندگی‌تان قرار گرفته‌اید
  • این که زندگی بسیار مهربان‌تر از آن چیزی است که گمان می‌کنید؛ به شرط آن که آن مهربانی را باور کنید
  • این که همیشه می‌توان از دل سیاه‌ترین و سوزان‌ترین رخدادها، ترترین احساسات انسانی را درک کرد و آفرید
  • این که مزه‌ی گس و استثنایی حیات را نمی‌توان و نباید با هیچ مزه‌ی دیگری برابر دانست
  • این که رویش دوباره‌ی عشق می‌تواند در هر سرزمین خاکستری و در پس هر آتش سوزاندنی شکل بگیرد
  • فقط کافی است نگاه‌مان را عادت ندهیم به بد دیدن!
    و یادمان بماند که:مردی که کوه را از میان برداشت، همان مردی بود که شروع به برداشتن سنگریزه‌ها کرده بود!

تا ريشه در آب است اميد ثمري هست...

وبلاگ جامعه شناسی

ارسطو معتقد است سه نوع خوشبختي وجود دارد:

  • نوع اول خوشبختي زندگاني سرشار از شادي و لذت.
  •  نوع دوم خوشبختي زندگاني شهروندي آزاد و مسوول
  • و نوع سوم خوشبختي زندگاني فيلسوفانه و انديشمندانه.

اين سه جنبه از خوشبختي بوده يا شايدم براي يک نفر تمام خوشبختي باشد، ولي انگار هيچ الگوي کامل يا دقيقي براي زندگي بدون درد يا همان خوشبختي محض وجود ندارد و بنا بر همين فرض بيشتر آدم‌ها فکر مي‌کنند زندگي صحيح يا تا حدود زيادي درست همين شيوه زندگيه که آن‌ها دارند انجام مي‌دهند، ولي احساس مي‌کنم ما مانند مثال غار افلاطون فقط سايه روشني از خوشبختي يا سعادت رو داريم، چون واقعا تعريف مطلق از اين مفهوم وجود نداره و هر کس درک خودش رو از اين مفهوم بيان مي‌کند.

همه ما تصويري آرماني از خوشبختي داريم: داشتن زندگي خوب (البته با توجه به درک خودمان). ولي انگار همه ما مجبوريم در نهايت خودمان را به خاطر به دست نياوردن تمام آنچه مي‌خواهيم آدم‌هاي قانع قلمداد کنيم، ولي آيا اين قناعت است؟ يا عدم‌توانايي ما يا نبودن واقعيت خوشبختي به آن صورت که ما فکر مي‌کنيم؟

احساس مي‌کنم خوشبختي هم مانند سعادت واژه‌ايست ايده‌آل و انتزاعي. هر چه بيشتر به اين مفهوم فکر مي‌کنم مي‌بينم که باز هم همان بازي زباني‌ست که ما را سرگرم خوشبختي کرده و اين ذهنيت ماست که قادر است مسائل را آنطور که ما مي‌خواهيم برايمان شکل بدهد؛ مثل همين ايده‌آل فکرکردن به خوشبختي. اما تا ريشه در آب است اميد ثمري هست...

حکایت کاسه های چوبی

پیرمردی تصمیم گرفت تا با پسر، عروس و نوه چهار ساله خود زندگی کند.

 دستان پیرمرد می لرزید و چشمانش خوب نمی دید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام، غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.

پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:

 باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم، و گرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از اینکه یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست، دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد. هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند، پدربزرگ فقط اشک می ریخت و هیچ نمی گفت.

یک روز عصر، قبل از شام، پدر متـوجه پسر چهـار ساله خود شد که داشت با چند تکـه چوب بـازی می کرد. پدر رو به او کرد و گفت:

پسرم، داری چی درست می کنی؟

 پسر با شیرین زبانی گفت:

دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید، در آنها غذا بخورید! و تبسمی کرد و به کارش ادامه داد.

خودت باش نه کسی که می خواهند باشی

وبلاگ زهرا اچ بی

ما آدم‌ها به چهره‌هاي نقاب‌دار و ماسک‌دار همديگر عادت کرديم. غالبا اين آدمي‌که لبخند ميزنه و احساس دروني و واقعيش از ما پنهانه، برامون مطلوب‌تر از اون چهره بدون ماسک و احساس واقعيش هست.

خيلي از مواقع ما ترجيح مي‌ديم که آدم‌ها بهمون دروغ بگن. اصلا خودمون مي‌خوايم خودشون نباشند.

بعد اينجاست که مشکل موردنظر پيش مياد. يکي که اين وسط ميخواد خودش باشه، از احساس درونيش و اونچه که واقعا هست، برامون ميگه، مغضوب ما ميشه. بعد طوري رفتار مي‌کنيم که آدم‌ها رو مجبور به سانسور حرف‌هاي واقعي‌شون مي‌کنيم. بعد اينجاست که آدم‌ها شروع مي‌کنن به پنهان کاري و نمايش دادن چهره‌اي که مطلوب ماست نه اون حقيقيه. چون ميدونن ما دوست داريم مورد توجه باشيم، ازمون تعريف بشه، حرف‌هاي خوب خوب بشنويم، ما واقعا عادت نکرديم که ازمون انتقاد بشه، رفتارهاي بدمون با صراحت بهمون گوشزد بشه. اصلا فکر مي‌کنيم هرکس اينکارو ميکنه، لابد خصومتي با ما داره، يا بهمون حسادت ميکنه، تازه اگه نخوايم انتقام بگيريم، دست کمش اينه که اون آدم رو طرد يا کمرنگ مي‌کنيم.

چه قبول کنيم، چه قبول نکنيم، هر کدوم از ما ديکتاتورهايي توي وجودمون داريم، منتها درجه‌اش فرق ميکنه يا نوع وقايعي که اين ديکتاتور وجودمون بيدار ميشه و نسبت بهشون واکنش نشون ميده!

دارم فکر مي‌کنم دنيا چطور ميشد اگه هر کدوم از ما و دورو بري‌هامون خودِ خودمون بوديم و چه خوب بود که ميدونستيم فلاني تمام واکنشش در همين حدي هست که نشون ميده و واقعا پشتش حس ديگه‌اي وجود نداره. يا فلاني چيزهايي که گفته حقيقي بوده و...

اصلا سخته بخوايم بقيه خودشون باشن، چون ما هم خودمون نيستيم و ضمن اينکه پذيرش خود واقعي آدم‌ها، خيلي از مواقع ترسناک و ناراحت‌کننده هم هست.

حکایت بیسواد و با سواد

يک کشتي بود که در آن يک ناخداي جوان و باسواد و يک خدمه پير و بي سواد مشغول به کار بودند.

پيرمرد هر شب بعد از کار به کابين ناخدا ميرفت و به سخنان مرد جوان گوش ميداد. يک شب ناخداي جوان رو به پيرمرد کرد و گفت: آيا زمين شناسي خواندهاي؟

پيرمرد پاسخ داد: نه استاد من هيچ وقت به مدرسه و دانشگاه نرفتهام.

ناخدا: پيرمرد، تو يک چهارم عمرت را از دست دادهاي.

پيرمرد ناراحت و غمگين به اتاق خود بازگشت و با خود در اين فکر بود که مطمئناً ناخدا درست ميگفته و او يک چهارم عمر خود را از دست داده است.

شب بعد باز پيرمرد به اتاق ناخدا رفت.

ناخدا امشب پرسيد: -اي پيرمرد آيا اقيانوس شناسي خواندهاي؟

-اي استاد اقيانوس شناسي چيست؟ من که درسي نخواندهام.

- اي پيرمرد، پس تو نيمي از عمرت را از دست دادهاي.

پيرمرد باز هم غمگين و ناراحت به اتاق خود برگشت و باز در اين فکر بود که مطمئناً ناخدا درست ميگفته و او نيمي از عمر خود را از دست داده است.

در شب سوم پيرمرد به کابين ناخدا رفت و اين بار ناخدا پرسيد:

- آيا از علم هوا شناسي آگاهي داري؟

- استاد، هوا شناسي چيست؟ من که گفتم که هرگز به مدرسه نرفتهام.

- تو دانش زميني را که روي آن زندگي ميکني نميداني، دانش دريايي را که از آن امرار معاش ميکني نخواندهاي! دانش هوايي که هر روز با آن سر و کار داري نخواندهاي! پيرمرد تو سه چهارم عمرت را بر باد دادهاي.

پيرمرد با خود گفت: اين مرد دانشمند ميگويد که من سه چهارم عمرم را از دست دادهام. پس حتماً همينطور است.

باز هم پيرمرد ناراحت و نگران که تنها يک چهارم از عمر او باقي مانده شب را در اتاق خود غصه خورد.

اما صبح ناخدا صداي کوبيدن در اتاق خود را شنيد.

در را باز کرد و پيرمرد در مقابل در نفس زنان پرسيد:

- استاد. آيا از علم شنا شناسي چيزي ميدانيد؟

- شناشناسي؟ منظورت چسيت؟

- ميتوانيد شنا کنيد؟

- نه! من شنا بلد نيستم.

- جناب استاد، شما همه عمرتان را بر باد داده ايد! کشتي به يک صخره برخورد کرده و در حال غرق شدن است. آنهايي که ميتوانند شنا کنند، به ساحل نزديک ميرسند، اما آناني که بلد نيستند غرق ميشوند. خيلي متأسفم استاد. شما حتماً جان خود را از دست خواهيد داد.