وبلاگ جامعه شناسی

ارسطو معتقد است سه نوع خوشبختي وجود دارد:

  • نوع اول خوشبختي زندگاني سرشار از شادي و لذت.
  •  نوع دوم خوشبختي زندگاني شهروندي آزاد و مسوول
  • و نوع سوم خوشبختي زندگاني فيلسوفانه و انديشمندانه.

اين سه جنبه از خوشبختي بوده يا شايدم براي يک نفر تمام خوشبختي باشد، ولي انگار هيچ الگوي کامل يا دقيقي براي زندگي بدون درد يا همان خوشبختي محض وجود ندارد و بنا بر همين فرض بيشتر آدم‌ها فکر مي‌کنند زندگي صحيح يا تا حدود زيادي درست همين شيوه زندگيه که آن‌ها دارند انجام مي‌دهند، ولي احساس مي‌کنم ما مانند مثال غار افلاطون فقط سايه روشني از خوشبختي يا سعادت رو داريم، چون واقعا تعريف مطلق از اين مفهوم وجود نداره و هر کس درک خودش رو از اين مفهوم بيان مي‌کند.

همه ما تصويري آرماني از خوشبختي داريم: داشتن زندگي خوب (البته با توجه به درک خودمان). ولي انگار همه ما مجبوريم در نهايت خودمان را به خاطر به دست نياوردن تمام آنچه مي‌خواهيم آدم‌هاي قانع قلمداد کنيم، ولي آيا اين قناعت است؟ يا عدم‌توانايي ما يا نبودن واقعيت خوشبختي به آن صورت که ما فکر مي‌کنيم؟

احساس مي‌کنم خوشبختي هم مانند سعادت واژه‌ايست ايده‌آل و انتزاعي. هر چه بيشتر به اين مفهوم فکر مي‌کنم مي‌بينم که باز هم همان بازي زباني‌ست که ما را سرگرم خوشبختي کرده و اين ذهنيت ماست که قادر است مسائل را آنطور که ما مي‌خواهيم برايمان شکل بدهد؛ مثل همين ايده‌آل فکرکردن به خوشبختي. اما تا ريشه در آب است اميد ثمري هست...