معجزه يک شعر در عوض کردن نسبتهاي اين جهان در ذهن ماست

گاهي فکر ميکنم که ملاک قضاوت درباره خوب بودن يک شعر بيشتر از صورت آن، در واقع ربط مستقيمي با محتوايي دارد که ما را بر آن ميدارد که جهان را با نگاهي جديد و پنجرهاي نو ببينيم. در واقع ذهن ما را به سوي دريچهاي تازه ميگشايد که چيزهاي کهنه، مستهلک و رنگ و رو رفته زندگي رنگي تازه بگيرند و دوباره تو را غرق در شادي عميق کند. گاه کلامي دلنشين چه ميکند و انسان را تا کجا ميبرد و چه احساسات زيبايي را که بر نميانگيزاند.
به نظرم معجزه يک شعر را ميتوان در عوض کردن نسبتهاي اين جهان در ذهن ما ديد که چطور ميتواند گاه يک زندگي معمولي و هميشگي و شايد خالي از لطف را با ديدي تازه، صداهايي تازه، بوهايي تازه، لمسهايي تازه، و مزههايي تازه دوباره و دوباره - تازه- به ما ارزاني کند.
نکته ديگري که به نظرم جالب ميآيد قدرت شعر در پر کردن مفهومهاي زندگي ماست. يک شعر ميتواند تو را در احساست، انديشهات و گاه حتي حواست را عميقتر کند. راستي که گاهي تجربه کردهام احساساتي مانند خودخواهي، نفرت، ترس، انزجار، خشم بر اثر خواندن يک شعر به احساسي والاتر مثل شفقت، دلسوزي و رفعت تبديل ميشود.
+ نوشته شده در ۱۳۸۷/۰۴/۰۴ ساعت توسط بازخورد
|