زندگى بشر در انحصار فناورى هاى نوين


امروز در عصرى به سر مى بريم كه فناورى،  زندگى بشر را تحت سلطه خود در آورده است. زندگى بدون وسايل ارتباطى و الكترونيكى، كابوسى است كه بشر قرن بيست و يكم نمى تواند به آن بيانديشد. بيشتر افراد زمانى كه تلفن همراه در دسترسشان نباشد، احساس اضطراب دارند يا دايم تلفن هايشان را كنترل مى كنند كه مبادا تماسى را از دست داده باشند يا پيام كوتاهى رسيده باشد. بسيارى از ما نمى توانيم تصور كنيم بدون اينترنت چگونه به اطلاعات دسترسى پيدا كنيم، افكارمان را به اشتراك بگذاريم و از حال دوستانمان با خبر شويم. زندگى بدون وسايل برقى كه در آشپزخانه ها استفاده مى شوند، سخت به نظر مى رسد و افرادى وجود دارند كه به استفاده مداوم از پخش كننده هاى موسيقى، دوربين هاى ديجيتال و گيم ها عادت كرده اند.مى بينيم كه زندگى در قرن بيست و يكم بدون وسايل ديجيتال و فناورى هاى نوين در تصور بسيارى از مردم دنيا نمى گنجد. شايد بتوان گفت زندگى بشر در انحصار فناورى  است.همين اشتياق و نياز است كه باعث مى شود چرخه تغيير و تحول در عرضه فناورى هاى نوين با سرعت بالايى بچرخد و مردم توسط سيلى از دستاوردهاى تازه احاطه شوند.ديگر تلفن  همراه، لپ تاپ، دوربين ديجيتال و كامپيوتر از حالت لوكس بودن خارج و به يك نياز تبديل شده اند. اين روزها آنچه اهميت دارد امكانات و فناورى هاى جديدى است كه در اين وسايل به كار گرفته شده. هر قدر اين فناورى ها جديدتر باشند، استقبال بيشترى از آن ها خواهد شد.گمان نمى رود وجود پيش بينى هايى درباره وضعيت نامناسب اقتصادى نه تنها در ايران بلكه در جهان در ماه هاى آتى، دليلى شود براى ركود بازار فناورى هاى نوين. به رغم ركود شديد اقتصادى و تورم در كشورهاى آمريكايى و اروپايى، بازار فناورى از جمله كنسول هاى بازى، تلفن همراه و نت بوك ها از گردش مالى خوبى نسبت به ساير بازارها برخوردار بودند.با توجه به پيشرفت هايى كه در حوزه تلفن همراه، كامپيوتر، لپ تاپ و اين گونه تجهيزات ديده مى شود، به نظر مى رسد در سال پيش رو رضايت بسيارى از افراد در دسترسى به بهترين وسايل ارتباطى با امكانات بالا، فراهم شود.

ارتباط همراه

دنياى تلفن همراه اين روزها با هجوم گوشى هاى لمسى و صفحه بزرگ روبروست. به نظر مى رسد دوره صفحه كليد عددى در تلفن هاى همراه به پايان رسيده است و توليدكنندگان به سمت تعبيه كيبورد يا صفحه هاى لمسى بدون كليد مى روند. آمار منتشر شده نشان مى دهد ۳۱ درصد از تلفن هاى به فروش رفته در آمريكا در سه ماهه چهارم سال ۲۰۰۸ كيبوردهاى الفبايى داشتند كه نسبت به دو سال پيش، پنج درصد افزايش يافته اند.در حالى كه تا سال گذشته براى كاربران، مرورگر به كار رفته در تلفن هاى همراه اهميتى نداشت، اين روزها توجه آن ها به مرورگر سبك و پرسرعت انكارناپذير است. گزارش ها نشان مى دهند ايرانى ها نيز در آمار بارگذارى مرورگرهاى تلفن همراه سهمى رو به افزايش دارند.در كنار اين دو ويژگى كه به نظر مى رسد در سال جارى بيش از هر چيزى مورد توجه كاربران قرار گيرد، ضخامت گوشى ها و به كارگيرى ابزارهايى مانند دوربين هايى با كيفيت بالا نيز از عواملى هستند كه رقابت سازندگان تلفن همراه را تنگاتنگ خواهند كرد.نشانه اين پيش بينى ها اين است كه اپل پس از برطرف كردن مشكلات تلفن همراه ساخت خود، نسخه اصلاح شده اى از آيفون را وارد بازار كرده و گوگل نيز با عرضه گوشى جديد خود در حال كسب جايگاهى در بازار است.

محبوب هاى آنلاين

هر سرويس جديدى براى درخشيدن دورانى دارد. مانند يك منحنى از نقطه اى شروع مى شود و زمانى به اوج محبوبيت مى رسد و پس از آن افول مى كند. در اين ميان اين سرعت صعود و سقوط است كه دوران درخشندگى تازه واردها را طولانى يا كوتاه مى كند. شايد به نظر بسيارى از افرا منحنى محبوبيت سرويس هاى ميكروبلاگ نويسى، در حال سقوط است. اما حقيقت اين است كه شبكه هاى اجتماعى و سرويس هاى ميكروبلاگ نويسى در دنيا به سرعت به محبوبيت رسيدند و همچنان در اوج قرار دارند. گويا افول آن ها با حداقل سرعت ممكن در پيش است.
همان طور كه سال هاى ۸۰ تا ،۸۲ سال هاى اوج گرفتن وبلاگ نويسى بود، به نظر مى رسد سال ۸۸ سال به اوج رسيدن شبكه هاى اجتماعى و ميكروبلاگ نويسى مانند فيس بوك، شبكه اجتماعى گوگل، فرندفيد، توييتر، تامبلر، فليكر و ساير سرويس هاى اينچنينى باشد. از سوى ديگر پيش بينى شده است امسال به اشتراك گذارى فايل هاى تصويرى نسبت به سال گذشته رشد بالايى داشته باشد. افزايش سايت هايى كه امكان به اشتراك گذارى اين فايل ها را به كاربران مى دهند و بالا رفتن تعداد بازديدكنندگان از اين سايت ها مانند يوتيوب دليلى بر اين مدعاست.

فناورى هاى برتر

بلوتوث، به كار گرفتن امكان انتقال فايل با استفاده از فناورى بلوتوث در دستگاه  هاى چندرسانه اى مانند پليرها، دوربين هاى ديجيتال، تجهيزات صوتى و تصويرى و غيره باعث افزايش محبوبيت آن ها مى شود. سهولت در انتقال فايل ها باعث مى شود كاربران در انتخاب هاى خود وجود فناورى بلوتوث را جزئى از معيارهاى خود تلقى كنند. از همين رو انتظار مى رود با ارائه آخرين نسخه از اين فناورى كه به بلوتوث ۳ شهرت يافته است، سال جديد كاربران در انتقال فايل هاى خود با مشكلات كمترى روبه رو باشند. بلوتوث ۳ داراى امكاناتى از جمله حالت فوق كم مصرف است كه سازگارى آن با حسگرها و وسايل جديدى مانند نرم افزارها و ابزار مختلف نظارت بر سلامت را ممكن مى كند. همچنين انتظار مى رود بلوتوث ۳ با فناورى بى سيم Wi-Fi نيز سازگارى داشته باشد.فناورى مكان يابى نيز از جمله فناورى هايى است كه انتظار افزايش محبوبيت آن در سال جارى وجود دارد. چنانكه يكى از دلايل محبوبيت نسخه دوم گوشى  آيفون همين امكان است.اينترنت پرسرعت بى سيم نيز مورد بعدى است كه گمان مى رود استفاده از آن در سال جارى افزايش يابد. هر چند هنوز اينترنت پرسرعت و دايل آپ در كشور ما با مشكلات عديده اى روبه روست اما نمى توان مانع پيشرفت چرخه فناورى و استفاده از آن شد.

كامپيوترهاى همراه كوچك

فروش لپ تاپ طى دو سال گذشته رشد قابل توجهى داشته است، هر چند هنوز نمى توان به يقين گفت لپ تاپ ها جايگزين كامپيوترهاى خانگى شده اند. اما مى توان گفت در سال جارى نت بوك ها يا مينى لپ تاپ ها جايگزين لپ تاپ ها خواهند شد. نت بوك ها با اندازه اى كوچك و وزنى سبك، همراه خوب و مناسبى براى تمام افراد خواهند بود. روزى گفته مى شد لپ تاپ، مناسب افرادى است كه شغلشان ايجاب مى كند از رايانه همراه خود در هر جا استفاده كنند. امروز نيز مينى لپ تاپ يا نت بوك ها مناسب كاربرانى است كه ساعاتى از روز را خارج از منزل يا محل كار به سر مى برند؛ مى توانند بنويسند، بخوانند، موسيقى گوش دهند، عكس ببينند و حتى از اينترنت بى سيم در مكان هاى عمومى استفاده كنند.

ديجيتالى هاى توجيبى

دوربين هاى ديجيتال و پخش كننده هاى موسيقى و دستگاه هاى چند رسانه اى هر روز كوچك و كوچك تر مى شوند تا همراه بى دردسرى براى كاربران باشند. شايد سال جارى، سال خوبى براى دوربين هاى ديجيتال نباشد اما براى پخش كننده ها سال خوبى خواهد بود. پخش كننده هايى كه براى موسيقى، فيلم، عكس و نوشته امكانات مناسبى دارند، مورد استقبال كاربران قرار مى گيرند.
البته بايد به اين مورد اشاره كرد كه با توجه به افزايش قابليت تلفن هاى همراه در پخش موسيقى يا اجراى فايل هاى نوشتارى و تصويرى نبايد انتظار رشد چشمگيرى داشت. اين در حالى است كه هنوز هم كاربران مشتاقى وجود دارند كه در انتظار جديدترين پخش كننده هاى چندرسانه اى هستند.

itnewsway.ir


جملاتی در مورد دوستی !


بهترین دوست و همراه من کسی است که از من بهترین را بسازد. هنری فورد به ما یادآوری می‌کند که یک دوست و همراه خوب باید فردی باشد که از شما بهترین فرد ممکن را بسازد.


در تمام نقاط دنیا دوستی‌ها یکسان هستند ؛ درست است که در این دوره و زمانه پیدا کردن یک دوست و همراه خوب بسیار سخت شده ، اما وقتی کسی را پیدا می‌کنید که می‌بینید با خوبی‌ها و بدیهای شما کنار می‌آید دیگر دوست و همراه ندارید که وی را از دست بدهید .

 
افراد مشهور عقاید مختلفی در مورد دوستی دارند ؛ ما  در این مقاله به برخی از این سخنان اشاره می‌کنیم:

 

هنری فورد می‌گوید:
"بهترین دوست و همراه من کسی است که از من بهترین را بسازد". هنری فورد به ما یادآوری می‌کند که یک دوست و همراه خوب باید فردی باشد که از شما بهترین فرد ممکن را بسازد. اگر وقت مان را با مردمی می‌گذرانیم که ما را تحت تاثیر خود قرار می‌دهند و ما را به زندگی بهتر هدایت می‌کنند ، پس در مسیر درستی قرار گرفته ایم .

برخی هم عقیده دارند که بهترین دوست و همراه تو کسی است که تو را همانطور که هستی ببیند و نخواهد که تو را تغییر دهد.آلبرت‌هابارد عقیده دارد:" دوست و همراهتو کسی است که همه چیز را در مورد تو می‌داند ،‌و باز هم دوستت دارد".

برای آنهایی که گرفتار مشکل هستند ، یک دوست و همراه کسی است که بیشتر از همه با شما صادق است و به شما اعتماد به نفس می‌بخشد. با وجود آنهاست که می‌توانید از پس مشکلات‌تان برآیید و انعطاف پذیر باشید. چنانچه جورج هربرت می‌گوید:" بهترین آینه شما دوست و همراه قدیمی‌تان است. " این افراد ما را به خوبی می‌شناسند ، آنها هستند که می‌توانند به ما بگویند ما کجای مسیر زندگی مان قرار داریم و براستی که هستیم.

رالف والدو امرسون می‌گوید:
" دوست و همراه من کسی است که قبل از اینکه وی را پیدا کنم ،‌بلند فکر می‌کردم". دوست و همراه واقعی کسی است که ما را محدود نکند و ‌همانطور که هستیم ما را بپذیرد.

زمانیکه شخصی درگیر یک مشکل شدید عاطفی می‌شود ، یک دوست و همراه باید در کنار او باشد. مارلین دیتریچ به وفاداری دوستان اشاره می‌کند و می‌گوید:" دوست و همراه شما کسی است که زمانیکه مشکلی دارید و ساعت 4 صبح بیدارش می‌کنید ، از دست شما ناراحت نشود".
 
 

 سیمرغ

 

دوستی و مهر ، امید می آفریند و امید زندگی ست .

گفته اند اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بیفتاد . صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پرنکبت بیفتاد و مرد گفت از آنجایی که غمخواران نازنینی همچون شما نداشت و مجبور بود دائم برای من بار حمل کند .

یکی گفت براستی چنین است من هم مانند اسب تو شده ام . مردم به هیکل نحیف او نظری انداختند و او گفت زن و فرزندانم تا توان داشتم و بار می کشیدم در کنارم بودند و امروز من هم مانند اسب این مرد تنهایم و لحظه رفتنم را انتظار می کشم .

 می گویند آن مرد نحیف هر روز کاسه ایی آب از لب جوی  برداشته و برای اسب نحیف تر از خود می برد . ودر کنار اسب می نشست و راز دل می گفت . چند روز که گذشت اسب بر روی پای ایستاد و همراه پیرمرد به بازار شد .

صاحب اسب و مردم متعجب شدند . او را گفتند چطور برخواست . پیرمرد خنده ایی کرد و گفت از آنجایی که دوستی همچون من یافت که تنهایش نگذاشتم و در روز سختی کنارش بودم .اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : دوستی و مهر ، امید می آفریند و امید زندگی ست .

می گویند : از آن پس پیر مرد و اسب هر روز کام رهگذران تشنه را سیراب می کردند و دیگر مرگ را هم انتظار نمی کشیدند…

ده عملی که به مغز ما صدمه می‌زند! (متن دو زبانه)

كسانی كه صبحانه نمی‌خورند قند خونشان به سطح پائینتری افت می‌كند. این امر باعث تامین نامناسب مواد غذائی برای مغز و در نتیجه افت فعالیت مغزی می‌شود.
1. No Breakfast
1.نخوردن صبحانه
People who do not take breakfast are going to have a lower blood sugar level. This leads to an insufficient supply of nutrients to the brain causing brain degeneration
كسانی كه صبحانه نمی‌خورند قند خونشان به سطح پائینتری افت می‌كند. این امر باعث تامین نامناسب مواد غذائی برای مغز و در نتیجه افت فعالیت مغزی می‌شود

2 . Overeating
2. پرخوری
It causes hardening of the brain arteries, leading to a decrease in mental power

این امر باعث تصلب شرائین (سختی دیواره رگهای) مغز شده و منجر به كاهش قدرت ذهنی می‌شود


3. Smoking

3- دخانیات

It causes multiple brain shrinkage and may lead to Alzheimer disease

این امر باعث كوچك شدن چند برابری مغز و منجر به آلزایمر می‌شود



4. High Sugar consumption
4. استفاده زیاد قند و شكر
Too much sugar will interrupt the absorption of proteins and nutrients causing malnutrition and may interfere with brain development

استفاده زیاد قند و شكر جذب پروتئین و مواد غذائی را متوقف می‌كند و منجر به سوء تغذیه و احتمالا اختلال در رشد مغزی خواهد شد



5. Air Pollution
5. آلودگی هوا
The brain is the largest oxygen consumer in our body. Inhaling polluted air decreases the supply of oxygen to the brain, bringing about a decrease in brain efficiency

مغز بزرگترین مصرف كننده اكسیژن در بدن ماست. دمیدن هوای آلوده باعث كاهش اكسیژن تامینی مغز شده و منجر به كاهش كارآیی مغز می‌شود



6 . Sleep Deprivation
6. كمبود خواب
Sleep allows our brain to rest.. Long term deprivation from sleep will accelerate the death of brain cells

خواب به مغزمان اجازه استراحت می‌دهد. دوره طولانی كاهش خواب منجر به شتاب گیری مرگ سلولهای مغزی خواهد شد


7. Head covered while sleeping
7. پوشاندن سر به هنگام خواب
Sleeping with the head covered increases the concentration of carbon dioxide and decrease concentration of oxygen that may lead to brain damaging effects

خوابیدن با سر پوشیده باعث افزایش تجمع دی اكسید كربن و كاهش تجمع اكسیژن شده و منجر به تأثیرات مخرب مغزی خواهد شد



8. Working your brain during illness
8.كار كشیدن از مغزتان در هنگام بیماری
Working hard or studying with sickness may lead to a decrease in effectiveness of the brain as well as damage the brain

كار سخت یا مطالعه در زمان بیماری ممكن است منجر به كاهش كارآئی مغز و در نتیجه صدمه مغزی شود



9. Lacking in stimulating thoughts
9.كاهش افكار مثبت
Thinking is the best way to train our brain, lacking in brain stimulation thoughts may cause brain shrinkage

فكر كردن بهترین راه برای تمرین دادن به مغزمان است. كاهش افكار مثبت مغزی ممكن است باعث كوچك شدن مغز شود


10. Talking Rarely
10. كم حرفی
Intellectual conversations will promote the efficiency of the brain
مكالمات انتزاعی منجر به رشد كارآئی مغز خواهد شد

دروغ های مادرم ...


داستان من از زمان تولّدم شروع می‎شود.
تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهی‎دست و هیچگاه غذا به اندازهء کافی نداشتیم.
روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم.
مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت
و گفت،:"فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.

زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام می‎کرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می‏رفت.
مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت.
شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.
مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا می‎کرد و می‎خورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است.
ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:
"بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمی‎دانی که من ماهی دوست ندارم؟"
و این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.

قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه می‎رفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم.
مادرم به بازار رفت و با لباس ‎فروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانم‎ها بفروشد و در ازاء آن مبلغی دستمزد بگیرد.
شبی از شب‎های زمستان، باران می‏بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم.
از منزل خارج شدم و در خیابان‎های مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه می‎کند. ندا در دادم که، "مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح." لبخندی زد و گفت:"پسرم، خسته نیستم." و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.

به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام می‎رسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید.
من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد.
موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم.
مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گوارای وجود" می‏گفت.
نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، "مادر بنوش."
گفت: "پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم." و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوه‎زنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانهء او قرار گرفت.
می‏بایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان می‏فرستاد.
وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر می‏شود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چه که مادرم هنوز جوان بود.
امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت:"من نیازی به محبّت کسی ندارم..." و این پنجمین دروغ او بود.

درس من تمام شد و از مدرسه فارغ‎التّحصیل شدم.
بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی‏توانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزی‎های مختلف می‏خرید و فرشی در خیابان می‏انداخت و می‏فروخت.
وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفهء من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد
و گفت:"پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازهء کافی درآمد دارم." و این ششمین دروغی بود که به من گفت.

درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقاء رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت.
وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است.
در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود.
به سفرها می‏رفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند.
امّا او که نمی‏خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:"فرزندم، من به خوش‏گذرانی و زندگی راحت عادت ندارم."
و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید.
به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور می‏توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود.
همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است.
وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همهء اعضاء درون را می‏سوزاند.
سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می‎‏شناختم.
اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد
و گفت:"گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمی‎کنم." و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود.
جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت.


این سخن را با جمیع کسانی می‎گویم که در زندگی‎ شان از نعمت وجود مادر برخوردارند.
این نعمت را قدر بدانید قبل از آن که از فقدانش محزون گردید.
این سخن را با کسانی می‎گویم که از نعمت وجود مادر محرومند.
همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمّل کرده است و از خداوند متعال برای او طلب رحمت و بخشش نمایید.

مادر دوستت دارم. خدایا او را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرار داد

فرستاده مریم

فاضلترين عبادتها

یکی از ملوک بی انصاف، پارسایی را پرسید: «از عبادتها کدام فاضلتر است؟»

گفت: «تو را خواب نیمروز، تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.»

پس از رسيدن به سالخوردگي است كه انسان به محدود بودن توان خود پي مي برد

جيمز آنتوني فرود

جيمز آنتوني فرود James Anthony Froude مورخ بنام است که در سال 1818 به دنيا آمد و «تاريخ آنگلو ساكسون ها» و «الهه انتقام» مهمترين تاليفاتش هستند.وی نکته های جالب و اموزنده متعددی دارد  از جمله :

    •  پس از رسيدن به سالخوردگي است كه انسان به محدود بودن توان خود پي مي برد.
    •  اگر بتوان يك انسان را از سنين 20 تا 30 سالگي تحت كنترل قرارداد بقيه عمر قادر خواهد بود خود را كنترل كند.

    • ايجاد ترس در انسان حتي اگر از ناحيه والدين باشد نوعي ظلم است، زيرا كه ترس ممتد اعتماد به نفس را از افراد سلب مي كند.

    • مطالعه تاريخ به من آموخته است كه با فريب و نيرنگ نمي شود براي مدتي طولاني برجماعتي حكومت و رياست كرد.

    • حيوانات جنگل براي ورزش و تفريح نمي كشند، اما تاريخ نشان داده است كه پاره اي از انسانها از كشتن و كشته شدن همنوع لذت مي برند.

    • آموزش اخلاقيات به مراتب مهمتر و موثرتر از آموزش دانش است.

    •  بايد به نوجوانان آموخت كه از تجربه ديگران (بيوگرافي ها و كتابهاي تاريخ) استفاده كنند، زيرا اگر بخواهند از تجربه خود درس بگيرند؛ اين درس خيلي گران و خيلي دير به دست خواهد آمد و ممكن است براي استفاده از آن هم از عمر چيزي باقي نمانده باشد.

«فرود» كه در آكسفورد تحصيل كرده بود و در 1894 درگذشت در زمينه تاريخنگاري گفته است:

 اگر مورخ نكات عبرت آموز را از يك رويداد بيرون نكشد و آنها را آموزش و اندرز ندهد كار و زحمت او بي حاصل خواهد بود.


درس زندگی که در هیچ مدرسه ای یاد نمی دهند!

در اینجا به درسهایی از زندگی اشاره کرده ایم که براحتی می توانید از آنها بهره بگیرید :


1- طبق گفته ی Richard Carlson " چیزهای بی ارزش را نچشید " ، این بدان معنی است که خیلی از مردم خود را درگیر استرس و به انجام رساندن کارهای بی ارزش می کنند که در نهایت در مقابل اهداف اصلی زندگی ، هیچ ارزشی ندارند .وقتی آنقدر خود را درگیر این مسائل کوچک می کنیم دیگر جایی برای نیل به آرزوهایمان باقی نگذاشته ایم و از لحظات خود هیچ لذتی نمی بریم.


2- "زندگی غیر قابل پیش بینی است " و ممکن است هر لحظه شما را در شیب و فراز قرار دهد " . فقط بگویید "هرگز" و بعد ببینید چه اتفاقی می افتد . برای مقابله با گره هایی که زندگی در مسیر شما قرار داده است ، تنها با ذهنی باز و خوش بین ، به آنها خوش آمد بگویید !!

3- خسته کننده ترین واژه در هر زبان " من " است . بله تصور این است که تکرار این کلمه اعتماد به نفس را بالا می برد. ولی خوب! بیشتر وقتها همه ی آن چیزیی که در مورد خود با تکرار " من " توضیح و تعریف می کنید، واقعیت ندارد! اینکه یک نفر دائما" از خود و فضایل خود تمجید و تفسیر کند ، بسیار خسته کننده و یکنواخت است . این حالت "خود محوری " است نه "اعتماد به نفس "

4- انسانیت مهم تر از مادیات است


اهمیت روابط اجتماعی بسیار مهم تر از درجات مادی است که هر کدام از ما در مسیر آرزوها به آنها می رسیم. بدون محبت و عشق و حمایت خانواده و دوستان در زندگی ، موفقیت های مادی ، خیلی لذت بخش نخواهد بود. با ایجاد تعادل در ملاک های برتری و ارزش های خود ، از ثبات زندگی بیشتری بهره خواهید برد.


5- به غیر از خودتان ، هیچ کس دیگر نمی تواند شما را راضی کند !


رضایت و راحتی ذهن شما تنها به عهده خودتان است ! بله ، روابط اجتماعی ، زندگیمان را پر بار تر می کند ، اما خوب ، شاید این روابط به تنهایی باعث شادکامی و رضایت شما نشود.


6- درجه ی کمال و شخصیت


کمالات برای هر شخص زیباست . کلام و اعمال نیک ، به دنبال خود ، اعتماد و اطمینان دوستان را در پی دارد . برای رسیدن به این درجه ، تلاش کنید .


7- بیاموزید که خود ، دیگران و حتی دشمنان خود را ببخشید.


انسان جایز الخطاست ، همه ما اشتباه میکنیم ، ولی با کینه توزی و یادآوری صدمات گذشته ، تنها این خودمان هستیم که از زندگی لذت نمی بریم نه دیگران !!


8- "خنده" داروی هر "درد" است .

با خوشرویی و تبسم ، دردهای خود را درمان کنید.


9- تغذیه خوب ، استراحت ، ورزش و هوای تازه ، را فراموش نکنید.


سلامتی خود را دست کم نگیرید . با رعایت این نکات ، از وضعیت جسمی ایده آل خود ، لذت ببرید .


10-اراده ای مصمم ، شما را به هر چیزی که می خواهید ، می رساند .


هرگز تسلیم نشوید و به دنبال رسیدن به آرزوها و اهداف خود تلاش کنید.



11-تلویزیون ، ذهن ما را بیشتر از هر چیزی نابود می کند !

از تلویزیون کناره گیری کنید و با ورزش ، مطالعه و یادگیری ، ذهن خود را فعال کنید.


12- شکست را بپذیرید .


هر کسی در زندگی ممکن است بارها و بارها شکست بخورد. شکست آموزنده است . به ما یاد می دهد که چطور متواضع باشیم و راه درست تری را برای جبران آن انتخاب کنیم . توماس ادیسون با شکستهای متمادی توانست به هدف خود برسد ، او می گفت :" من شکست نخوردم ، تنها ده ها هزار راه را امتحان کردم که برایم مفید نبود ! و به نتیجه نرسید !"


13- از اشتباهات دیگران درس عبرت بگیرید .


یکی از بودائیات پیر چنین می گوید :" یک مرد دانا کسی است که از اشتباهات خود درسی نیک بیاموزد و اما داناتر کسی است که از اشتباهات دیگران درس عبرت بگیرد".


14- از محبت به دیگران دریغ نکنید .


زندگی کوتاه است و پایان آن نامعلوم . پس سعی کنید محبت کنید تا محبت ببینید .



15- آنچنان زندگی کنید که گویی روز آخر عمرتان است !!
همواره سعی کنید بهترین و مهربان ترین همسر ، رفیق و حتی مهربانترین و بهترین رئیس باشید ، تا زمان وداع با این دنیا به دنیایی زیباتر دست یابیم.
تفاوت مدرسه و زندگی :" در مدرسه درس می آموزید و بعد امتحان می دهید ولی در زندگی ابتدا امتحان خود را پس می دهید و از آن درس می گیرید!!


نویسنده: محمد حسینی


بياييد از خودمان شروع كنيم(از مطالب قبلی )


بر سر گور كشيشي در كليساي وست مينستر نوشته شده است :

« كودك كه بودم مي خواستم دنيا را تغيير دهم . بزرگتر كه شدم متوجه شدم دنيا خيلي بزرگ است من بايد انگلستان را تغيير دهم . بعد ها دنيا را هم بزرك ديدم و تصميم گرفتم شهرم را تغيير دهم . در سالخوردگي تصميم گرفتم خانواده ام را متحول كنم . اينك كه در آستانه مرگ هستم مي فهمم كه اگر روز اول خودم را تغيير داده بودم ، شايد مي توانستم دنيا را هم تغيير دهم!!!



   این شما هستین که راه حل رو انتخاب می کنین(از مطالب قبلی )

هنگامی که ناسا برنامه ی فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد با مشکل کوچکی روبرو شد ، آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضای بدون جاذبه کار نمی کنند ، جوهر خودکار به سمت پایین جریان نمی یابد و روی سطح کاغذ نمی ریزد برای حل این مشکل آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب کردندتحقیقات بیش از یک دهه طول کشید ، دوازده میلیون دلار صرف شد و در نهایت آنها خودکاری طراحی کردند که در محیط بدون جاذبه می نوشت زیر آب کار می کرد ، روی هر سطحی حتی کریستال می نوشت و در دمای زیر صفر تا سیصد درجه ی سانتیگراد کار می کرد.
روس ها راه حل ساده تری داشتند آنها از مداد استفاده کردند!!!!

سلامت آب آشاميدني را جدي بگيريد


 آب در زندگي بشر اهميت بسزايي دارد ، از اين رو آب را مايه حيات مي‌نامند. اهميت اين موضوع وقتي قابل لمس است كه در يك روز گرم تابستاني، بي‌آبي را تجربه كرده باشيد و تشنگي روح و جسمتان را آزرده باشد.


روزگاري نه‌چندان دور، زماني كه خبري از آلودگي‌هاي زيست ‌محيطي نبود ، هرجا كه چشمه‌اي از دل خاك مي‌جوشيد ، آب آن مورد استفاده شرب قرار مي‌گرفت ولي اكنون با توسعه جمعيت و پيشرفت تكنولوژي در كارخانجات و... مي‌توان بجرات گفت كه ديگر آب هر چشمه ساري قبل از اين كه مورد آزمايش قرار بگيرد ، آشاميدني نيست و بايد جوانب احتياط را در مصرف آن مدنظر گرفت تا انواع و اقسام بيماري‌هاي عفوني و انگلي همچون سيلي بي‌رحم، باعث شكسته شدن سيستم دفاعي بدنمان نشود.

دكتر سيدعلي كشاورز ، متخصص تغذيه و مدير گروه تغذيه و بيوشيمي دانشگاه علوم پزشكي تهران در گفتگو با جام‌جم ، آب‌هاي آشاميدني را به 3 دسته سبك ، متوسط و سنگين تقسيم كرده و مي‌افزايد: در آب‌هاي سبك ، املاح بسيار كمي وجود دارد كه معمولا كمتر از 100 پي‌پي‌ام عناصر معدني در آن يافت مي‌شود كه طبيعتا اين چنين آبي ، معدني ناميده نمي‌شود.

وي در تعريف آب متعادل معدني مي‌گويد: آبي كه عناصر معدني‌اش بين 50 تا 300 پي‌پي‌ام است، آب معدني ناميده مي‌شود و آب‌هايي كه بيشتر از 300 پي‌پي‌ام املاح داشته باشند، به آب‌هاي سنگين معروف هستند كه طبيعتا نمي‌توانند در شرايط طولاني‌‌مدت مناسب باشند؛ چراكه ممكن است اين آب، رنگ چاي را تغيير دهد يا در عمل‌آوري و طبخ غذا و كيفيت پخت اثر داشته باشد.

به گفته اين متخصص تغذيه، معمولا آب شربي كه در دنيا تحت عنوان آب معدني استفاده مي‌شود، ميزان عناصرش روي برچسب بطري نوشته شده است تا به اين گونه مصرف‌كننده با آگاهي بيشتري آب را انتخاب كند.

اين استاد دانشگاه با اشاره به اين كه نيترات بالاي آب، مربوط به آب چاه‌هاي مناطق شهري است، عنوان مي‌كند: مثلا وقتي 40 الي 50 درصد از آب كلانشهرها از چاه‌هاي زيرزميني برداشت مي‌شود، هميشه خطر نيترات در آب مطرح است چرا كه ممكن است به مرور زمان، فاضلاب‌ها به داخل چاه‌ها نشت كرده و آب را آلوده كند كه در آب‌‌هاي معدني چنين انتظاري نمي‌رود.

وي اظهار مي‌كند: نوع و تركيب املاح آب مي‌تواند در به وجود آوردن بيماري‌ها تاثيرگذار باشد. به عنوان مثال نيترات بالاي آب خطر سرطان‌زايي را بالا مي‌برد، بنابراين آب‌هايي كه نيتراتشان بيش از حد مجاز است درصد ابتلا به سرطان در مردم آن منطقه بالا مي‌رود.

دكتر كشاورز با بيان اين كه اگر سديم آب بالا باشد، آب شور شده و در نارسايي كليه و فشار خون تاثيرگذار خواهد بود، اذعان مي‌كند: وجود پتاسيم در آب شرب نيز مي‌تواند افراد را درگير نارسايي‌هاي كليوي كند، به همين جهت در شهرهاي بزرگ معمولا از طريق سازمان آب، آب آشاميدني آزمايش و نتايج آن اعلام مي‌شود كه متاسفانه در كشور ما اطلاع‌رساني در اين زمينه بسيار ضعيف است.

آنچه بايد بدانيد
غلظت زياد متان در آب بوي سير به آن مي‌‌دهد

غلظت زياد H2S در آب بوي تخم‌مرغ گنديده مي‌دهد و مزه چاي، قهوه و غذاها را تغيير مي‌‌دهد كه ناشي از ورود فاضلاب‌ به آب‌هاي طبيعي است.

مزه شور آب ناشي از غلظت يون كلر است

مزه گس در آب مربوط به آهن و آلومينيوم است، پس بهتر است قبل از مصرف هر آبي به عنوان شرب، از صحت و سلامت آن اطلاع كسب كنيد.

درس زندگی : موفقيت از ذهن شروع مي‌شود

طرز تفکر شما مي‌تواند کليد موفقيت خودتان و فرزندان‌تان در زندگي باشد. هستند والديني که به فرزندان‌شان توجه کافي دارند اما ناخواسته و ندانسته آنها را در شکست‌ها و ناکامي‌هايي که در طول زندگي برايشان پيش مي‌آيد، رها مي‌کنند. توصيه‌هاي دکتر کارل دي وک مي‌تواند کمک‌تان کند تا بهتر در مقابل مشکلات مقاومت کنيد...

دي‌وک حدود 40 سال روي اين موضوع که «مردم چگونه از عهده مشکلات برمي‌آيند؟» تحقيق و بررسي کرده و تحقيقات‌اش او را به شناخت 72 طرز تفکر متفاوت که به طور واضحي روي چگونگي برخورد ما در برابر مشکلات تاثيرگذار است رسانده. طرز فکرهايي که در ادامه درباره آنها بيشتر مي‌خوانيد.

تفکر متحجرانه و استعداد ژنتيکي

تفکر متحجرانه و استعداد ژنتيکي بر اين عقيده استوار است که استعداد، ژنتيکي است. شما يک بازيگر يا يک معلم و يا... به دنيا مي‌آييد. فردي که فکر متحجر دارد بر اين باور است که محق موفقيت است، بدون تلاش کافي. وقتي اوضاع سخت و دشوار مي‌شود، سريعا تقصير را به گردن ديگران مي‌اندازد و يا عقب‌نشيني مي‌کند يا دروغ مي‌گويد و يا حتي در آينده از ريسک کردن و يا از به چالش انداختن خود پرهيز مي‌کند.


ذهن پويا و استعداد قابل رشد


برعکس ذهن متحجر، يک ذهن پويا فرض را بر اين قرار داده است که استعداد تنها موهبتي خدادادي نيست بلکه با تلاش و يادگيري هر چيزي امکان‌پذير است، به خاطر اينکه وجود انسان قابل رشد و ترميم است. ذهن پويا شکست را فرصت مي‌داند نه تحقير شدن. در هنگام دشواري و چالش سريعا خود را ارزيابي مي‌کند، خودش را با شرايط جديد وفق مي‌دهد و دوباره تلاش مي‌کند. در واقع او از اين پروسه لذت مي‌برد.

ذهن شما پويا است يا متحجر؟

ما همه با ذهني پويا به دنيا آمده‌ايم وگرنه قادر به جان سالم به در بردن در اين دنيا نبوديم ولي والدين مربي‌ها و معلمان گاهي ما را به سمت تحجر هل مي‌دهند با رفتارهاي پاداشي واضح و تشويق‌هاي غلط... ولي دکتر دي وک مي‌گويد: «کارهاي کوچکي هست که با انجام دادن آنها از امروز مي‌توانيد خود و فرزندان‌تان را بيمه کنيد تا هيچ‌وقت شکست نتواند شما را از خط خارج کند.» اين راهکارها را در دو بخش «براي فرزندان» و «براي آدم‌بزرگ‌ها» بخوانيد.منبع: ريدرزدايجست

براي موفقيت خودتان

در کار: به جاي اينکه اجازه دهيد مقدار حقوق‌ و پاداش‌هايتان و مقام‌تان در کار، ميزان رضايت‌مندي‌تان را از کارتان تعيين کند، ازخودتان بپرسيد که هنوز از کارتان چيزهايي ياد مي‌گيريد؟ اگر جواب‌تان مثبت است يعني شما کاري داريد که به شما اين فرصت را مي‌دهد که يک ذهن پويا داشته باشيد. به چالش‌هاي کارتان به چشم فرصت نگاه کنيد تا مسايل استرس‌زا. اگر يادگيري از شغل‌تان پايان يافته است، پس يک راه جديد براي رشد پيدا کنيد يا دنبال يک شغل جديد باشيد.در روابط: سرزنش هيچ وقت حلال مشکلات نبوده است. پافشاري روي اينکه حق باشماست فقط مخصوص ذهن‌هاي متحجر است. دفعه ديگر وقتي وسوسه شديد که طرف‌تان را سرزنش کنيد و تقصير را گردن او بيندازيد به ياد آوريد که نکته اصلي ازدواج حمايت از يکديگر درمقابل مشکلات و براي پيشرفت است.در افسردگي: افراد افسرده تمايل دارند اين باور را بپذيرند که راه چاره‌اي دارند. به جاي اينکه خود را شکست‌خورده نهايي بدانيد، به خودتان مثل يک از خط خارج شده‌ موقت فکر کنيد. اغلب فکر مي‌کنيم که شخصيت استوار و تغييرناپذير است ولي يافته‌ها نشان مي‌دهند که حتي قسمت اصلي شخصيت ما مي‌تواند تغيير کند، اگر ذهني پويا داشته باشيم.

براي موفقيت فرزند‌تان


در مدرسه: هيچ وقت از يک بچه با گفتن «تو خيلي باهوشي» يا «تو خيلي زود مطالب را مي‌گيري» تعريف و تمجيد نکنيد. به جاي آن، تلاش و يا شيوه او را با گفتن اين جمله که «پيشنهاد هوشمندانه‌اي دادي» يا «وجودت مايه افتخار من است»، تحسين کنيد.

در ورزش‌: به جاي گفتن «تو ذاتا ورزشکاري» بگوييد «تمرينات واقعا تو را بهتر کرده است» به جاي پرس‌وجوي اينکه آيا «برنده شدي» بپرسيد «آيا همه تلاش‌ات را کردي؟» دکتر توضيح مي‌دهد که: «استعداد ژنتيکي رشد پيدا مي‌کند مگر اينکه طرز تفکر شما به سمت موفقيت برود و رشد يابد.»

سر ميز شام: به جاي اين سوال هميشگي «امروزت را چگونه گذراندي» (که همه به طريقي از آن وحشت دارند) بپرسيد «امروز چه چيزي ياد گرفتي؟» يا «چه اشتباهي مرتکب شدي و از آن چه چيزهايي آموختي؟» و مسايل و مشکلاتي را که با آنها درگير هستيد و با آنها دست و پنجه نرم مي‌کنيد را با شور و اشتياق توضيح دهيد: «تلقين اشتياق براي يادگيري»

در برنامه‌ريزي: تنها از هدف‌هايي که بچه‌هايتان دارند نپرسيد بلکه درباره‌ برنامه‌هايي که براي رسيدن به اهداف‌شان دارند پرس‌وجو کنيد.

در شکست و ناکامي: به خودتان اين اجازه را ندهيد که به فرزندان‌تان لقب‌هايي مثل بازنده، شکست خورده و احمق يا دست و پا چلفتي نسبت دهيد. هيچ وقت اجازه ندهيد که شکست از يک عمل به يک شناسه تبديل شود. همچنين به فرزندان‌تان برچسب نزنيد. نگوييد اين يکي يک هنرپيشه است و اين يکي يک ديوانه‌ کامپيوتر. هر کسي مي‌تواند هر شغلي داشته باشد به شرط رعايت اخلاق و هنجار اجتماعي!

در شک و ترديد: اگر متوجه شديد که فرزندتان به اينکه مي‌تواند بهتر باشد شک دارد، از او بخواهيد به کساني فکر کند که توانايي‌هاي کمي داشته‌اند ولي حالا به طرز شگفت‌آوري از همه پيشي گرفته‌اند يا زمان‌هايي را به او يادآوري کنيد که کساني را ديده‌ايد که چيزهايي را ياد گرفته‌اند که باورکردني نبوده است.
ترجمه: فرشته آل‌علي - مروري بر ويژگي‌هاي يک ذهن موفق

7 سوالی که همه کتاب نخوان‌ها می‌پرسند!!

لطفا بیدار شوید، به خودتان بیایید و دست از این همه شکسته نفسی بردارید شما که این همه وقت برای سرکار گذاشتن دوستان و استادان دارید، دیگر چرا؟ شما که این طور بفرمایید، ما چه بگوییم؟...

آخرش که چی؟!
سوال‌های کتاب نخوان‌ها معمولا بهانه‌های کتاب نخوانی هم هستند؛ برای همین است که جواب دادن به این سوال‌ها می‌تواند شما را مجبور به کتاب خواندن کند؛ البته به شرطی که آن قدر وجدان داشته باشید که با حل شدن بهانه‌ها، دنبال راه جدیدی برای فرار از کتابخوانی نگردید!

چکار کنیم کتابخوان بشویم؟
آدم را سگ بگیرد، اما جو نگیرد. لامصب این جو گرفتگی چیز غریبی است؛ آدم را از این رو به آن رو و حتی بالعکس می‌کند. شما چند ماه با یک مشت کتابخوان غیرخرخوان بگردید و با آنها به کتابخانه و کتابفروشی و این قبیل جاها بروید. بعدش خودتان دلتان برای چهار تا طرح جلد خوش آب و رنگ و رفیق جنگ و سالن تنگ و کتابدار مشنگ، تنگ خواهد شد؛ آن هم به صورت لحظه به لحظه و دنگ دنگ.

چند تا کتاب بخوانیم بس است؟
برای جواب این سوال بین دانشمندان اختلاف هست؛ بعضی گفته اند: «100 کتابی که پیش از مرگ باید خواند» و بعضی هم گفته اند: «یکی دیگر هم بخوانم و بمیرم بهتر است یا نخوانده بمیرم؟» شما اگر آمارت هنوز زیر 10 تا کتاب غیردرسی است، بهتر است این طرف‌ها پیدایت نشود.

به جای کتاب مجله بخوانیم، قبول نیست؟
داستان آن آهنگر را شنیده اید که به شاگردش گفت ایشان می‌تواند در حالت‌های نشسته، لمیده، درازکش و حتی در گور خوابیده به فعالیت خودش ادامه بدهد منوط به اینکه در آن کوره آهنگری لعنتی بدمد؟! این حکایت البته به جواب سوال شما ممکن است ربط داشته باشد اما در آمارگیری‌ها به آن توجه نشده و متاسفانه سرانه مطالعه را برای همان دمیدن در حال ایستاده و مثل آدم در نظر می‌گیرند. حالا دیگر خود دانید؟

حالا نمی‌شود فیلمش را ببینیم؟
چرا می‌شود اگر خودتان خسته می‌شوید مغز مبارک رابه کار بیندازید و یک داستان را توی ذهنتان بسازید و برای شخصیت‌هایش ایضا توی همان ذهنتان «چشم چشم دو ابرو» بگذارید، حتما بروید آن فیلمش را ببینید. خسته نباشید!

وقت از کجا بیاوریم کتاب بخوانیم؟
لطفا بیدار شوید، به خودتان بیایید و دست از این همه شکسته نفسی بردارید شما که این همه وقت برای سرکار گذاشتن دوستان و استادان دارید، دیگر چرا؟ شما که این طور بفرمایید، ما چه بگوییم؟ فوق فوقش این است که برای رسم نمودار مسیر رفت و آمدتان، طولانی‌ترین یا شلوغ‌ترین مسیر ممکن را انتخاب کرده، در ساعات گرفتاری در ترافیک، کتاب می‌خوانید دیگر. این هم شد سوال؟

پول از کجا بیاوریم کتاب بخریم؟

برای این کار روش‌های بسیاری هست که ما به ذکر یک نمونه اکتفا می‌کنیم. در این روش شما یک شب برای همسر محترم در باب اهمیت کتاب در زندگی و نقش فرهنگ در استحکام مبانی خانواده داد سخن می‌دهید و بعد هم اظهار می‌دارید که برای تامین هزینه کتاب ناچارید از مخارج شام بیرون کم کنید. از آنجا که همه آدم‌ها از ناحیه شکم آسیب‌پذیر هستند، به هفته نکشیده خود خانم طوری ردیف‌های بودجه را جابه جا کرده اند که هم پول کتاب تویش باشد و هم شام رستوران.

یک کتاب چقدر پول می‌خواهد؟

فرمول کلی محاسبه قیمت کتاب با قطع معمول و درزمان حاضر صفحه ای 20 چوق است؛ یعنی مثلا کتاب 500 صفحه ای احتمالا 10 هزار تومانی آب می‌خورد. قطع جیبی و پالتویی بالاخره باید اندکی ارزان تر باشند که این اختلاف را مخصوصا در تعداد صفحه بالا نشان می‌دهند. هر چه نوبت چاپ کتاب پایین‌تر باشد، ارزان‌تر است. و بالاخره اینکه جلد سخت (گالینگور) به جای جلدهای ساده مقوایی (شمیز) یک تنه قیمت را چند هزار تومانی بالا می‌کشد.
کتاب‌هایی که ما به شما توصیه می‌کنیم تا 5 هزار تومانی‌ها هستند که برای جیبتان مناسبند، قطرشان با روشنفکری جور در می‌آید، یک چیزی ازشان می‌فهمید و با توجه به حجمشان واقعا حوصله می‌کنید بخوانیدشان.
زیر 2 هزار: کتاب‌های یک بار مصرف، کتاب‌های جیبی، کتاب‌های کودکان، کتاب‌های شعر (که این رقم هم از سرشان زیاد است)، کتاب‌های قدیمی‌ ناشران دولتی یا عتیقه ای که هنوز عقلشان به گران کردن نرسیده.
2 تا 5 هزار: کتاب‌های رمان، قصه، نمایشنامه و از این دست با جلد شمیز.
5 تا 12 هزار: همان موارد بالا با جلد گالینگور، کتاب‌های جلدی و کلا کتاب‌های دارای ترجمه خوب، ناشران زرنگ و خریداران ساده دل.
بالای 12 هزار: کتب مرجع، کتاب‌های هنری و کتاب‌های ویترینی که قرار است رنگشان به کتابخانه‌تان بیاید.
تبصره: کتاب‌های نایاب و دست دوم و افعال بی قاعده در هر گروهی ممکن است جای بگیرند.

از کجا شروع کنیم؟
نمی‌شود ناگهان به یک خوره کتاب درست و حسابی تبدیل شد. کتابخوانی راه میان بر ندارد. اولین پله‌ها را باید خودتان تنهایی بروید.
از قدیم گفته اند: «کم بخوان، همیشه بخوان». این ضرب المثل حکیمانه علاوه بر شب‌های امتحان، در مورد کتابخوانی تفننی هم صدق می‌کند حتما با کتاب‌های کوچک و کم حجم شروع کنید و نگران تمسخر احتمالی دوستان به خاطر زیر بغل نزدن هر 7 جلد «در جست و جوی زمان از دست رفته» نباشید!
البته خیلی هیجان انگیز است که آدم بداند «داستان پساپست مدرن» چه جور جانوری است و برای دوستانش هم در همین زمینه کنفرانس تخصصی بدهد اما شما تا وقتی که داستان‌های خطی و راحت الحلقوم را نخوانده باشید، متاسفانه نمی‌توانید کنفرانس مذکور را بدون سوتی برگزار کنید؛ بروید سراغ نویسنده‌های بدون ادا و اصول.
به سرعت یک یا چند کتابخوان دیگر را شناسایی کرده، او (یا آنها) را درباره موضوع و سبک و قیمت کتاب مورد نظرتان سین جیم کنید. یادتان باشد که بی گدار به آب نزنید ولی از آن طرف، زیادی هم لفتش ندهید. نتیجه کار فرسایی همیشه عینهو جنگ ویتنام افتضاح از آب در می‌آید.
نویسنده یا مترجم خوبی که قبلا از یک کارش خوشتان آمده را نشان کنید و یکراست سراغ باقی کارهای او بروید. لازم نیست به نویسنده ای که قبلا از کتابش خوشتان نیامده فرصت مجدد بدهید؛ آن وقت علاوه بر نقصان مایه، باید شماتت همسایه را هم بکشیدها!
خوب است بعد از خواند یک کتاب، کمی‌ هم با باقی کتابخوان‌ها درباره آن حرف بزنید و پست سر نویسنده یا شخصیت‌ها صفحه بگذارید؛ هم کیف می‌دهد و هم حس نقد و قدرت انتخاب کتاب‌های بعدی تان بالا می‌رود. اگر هم بالا نرفت، نرفت؛ فدای سرتان؛ مهم دور هم بودن است.

از کجا شروع نکنیم؟
توقع نداشته باشید با خواندن یک کتاب افتضاح در همان گام‌های اول، انگیزه کتابخوان شدن تان مدت زیادی دوام بیاورد. برای کتابخوان شدن، چیزهایی هست که باید از آنها احتراز کنید.
به این زودی‌ها سراغ «کلاسیک»ها نروید چون اولا خیلی عریض و حجیم هستند و دوم اینکه اگر شما همین اول کار، تولستوی و داستایوسکی بخوانید، بعدا می‌خواهید چی بخوانید؟ آدم خوب است همیشه انگیزه پیشرفت داشته باشد!
دور آن کتاب‌هایی را که قبلا فیلم و کارتونشان را دیده اید، قلم بگیرید. معروف است که می‌گویند شاهکارهای ادبی در تبدیل به فیلم چیز گندی از آب در می‌آیند و داستان‌های درجه 2 فیلم شاهکاری می‌شوند. اما شما تا وقتی که سلیقه ادبی تان به حد تشخیص درجه 1 و 2 از هم نرسیده، نمی‌خواهد صحت این حرف را امتحان کنید.
با احساس و عواطف خودتان بازی و حتی بازی بازی نکنید. شما که از خون و خونریزی چندشت می‌شود، دلیلی ندارد بروی سراغ کتاب‌های پلیسی. وقتی در تمام طول تحصیل، یک بار هم نمره بالای 17 نگرفته ای، علمی‌– تخیلی خواندنت برای چیست؟ اگر از ارتفاع می‌ترسی، «جاناتان مرغ دریایی» را می‌خواهی چه کار؟
 
شما که زبان انگلیسی ات خوب نیست، این چه جور خزنده ای است که می‌خواهی حتما کتاب زبان اصلی بخوانی؟! حتما خودت را به دکتر نشان بده.
اگر از یک کتاب چند ترجمه وجود دارد، یادتان باشد که جز مقوله بسیار مهم مقایسه قیمت‌ها و پیگیری روند افزایش تورم، یک مختصر نگاهی هم به داخل کتاب‌ها بکنید و یک جمله یا پاراگراف را در آن چند کتاب با هم مقایسه کنید. ترجمه بد، تمام ذوق کتابخوان را می‌کشد و می‌سوزاند و خاکسترش را هم به باد می‌دهد.

 

آنکه می تواند انجام می دهد و آنکه نمی تواند انتقاد می کن

روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد ...

 یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!

یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!

یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!

یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!!

یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!

یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!

یک  روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!

یک تقویت کننده  فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است!

یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!!!

سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد...!

  
 

آنکه می تواند انجام می دهد و آنکه نمی تواند انتقاد می کند.
 جرج برناردشاو

سرآغاز آشنایی با عشق

در ابتدا همه‌چیز از نگاهی زیرکانه در غروب جمعه‌ی یک روز پاییزی که درختان، عزم جزم می‌کنند تا جامه‌ی کهنه از تن به‌در کرده و مهیای پوشیدن جامه‌ای دگرگونه شوند، آغاز گشت و آن‌گاه که این نگاه نخستین، با چاشنی لبخندی دلربا قرین گشت، تأثیری دوچندان یافت.


ابتدا تصور نمی‌کردم این برخورد گذرا -البته در محیطی سرشار از شور و نشاط- بتواند زمینه‌ساز تحولی عمیق در وجود انباشته از «منطق و استدلال» من شود اما چشمان نافذ و کلام دلنشین او، چنان بود که حتی ذره‌ای مقاومت در برابر خود را نمی‌طلبید.

با تلاقی اولین نگاه‌مان، بی‌اختیار به او «سلام» کردم و او نیز با پاسخی کوتاه اما مهربان، مرا همراهی کرد. ناگهان بند دلم از هم گسست. گویی در پاسخ سلام او، رازی نهفته بود که تا اعماق وجودم رخنه کرد، شاید پیامی از «عشق».

در آن‌ لحظه، تنها احساسی که بر من غلبه داشت، این بود که فروریختن دل، بی‌محابا تپیدن قلب و بی‌اختیار محوِ تماشا شدن، تنها می‌‌تواند نویدبخش «عشق» باشد اما هنوز این حالات برایم گنگ و مبهم می‌نمود. آخر تا آن لحظه، هرگز چنین شرایطی را تجربه نکرده بودم. گویا جاذبه‌ای الهی، مرا به‌سوی جاده‌ای زیبا و بی‌انتها می‌کشاند.

دیگر سر از پای نمی‌شناختم و هر لحظه برای گوش جان سپردن به پیامش، بی‌تابی می‌کردم، هرچند که خود او گویی «تحقق عینی پیام» بود، با حضوری پویا در محفلی شورانگیز. سرانجام یافتم آن‌چه را که مقدمه‌ی هر جست‌وجوی هدفمندی‌ست، یعنی «عشق» را که سالیان سال در وجودم مهجور مانده و هرگاه جسارت کرده و رخصت خودنمایی به آن داده بودم، احساس شرمی موهوم، مرا بازداشته بود.
مجله شادکامی و موفقیت ، عبدالحمید پوراسد
اختصاصی سیمرغ

راهی خلاقانه برای شناسایی و مدیریت نیروهای جدید

چگونه نیروهای جدید را مدیریت کنیم ؟

در اتاقی در بسته مقداری اجر قرار دهید. نیروهای جدید را وارد اتاق کرده و به مدت ۶ ساعت انها را با اجرها تنها بگذارید . بعد از ۶ ساعت برگشته و موقعیت را تجزیه تحلیل کنید:


اگر انها اجر ها را شمرده بودند انها را در قسمت حسابداری قرار دهید .

اگر انها اجر ها را باز شماری کرده بودند انها را در قسمت بازرسی قرار دهید .

اگرانها اتاق را با اجر ها به هم ریخته بودند انها را در قسمت مهندسی قرار دهید .

اگر انها انها اجر ها را به شکل های عجیبی چیده بودند انها را در قسمت طراحی به کار گیرید .

اگر انها اجر ها را به طرف هم پرتاب کرده بودند انها را در قسمت عملیاتی به کار گیرید .

اگر انها اجر ها را زیر سر گذاشته و خوابیده بودند انها بدرد قسمت امنیتی می خورند .

اگر انها اجر ها را به قطعاتی کوچکتر شکسته بودند انها را در قسمت فناوری اطلاعات قرار دهید .

اگر انها انها اجر ها را گذاشته و بیکار روی ان نشسته بودند انها را در قسمت منابع انسانی به کار گیرید .

اگر انها بدون اینکه حتی اجری جابه جا کرده باشند در فکر ترکیبی متفاوت بوده اند انها را به قسمت فروش بفرستید .

اگر انها قبل از اینکه شما برگردید رفته بودند انها را در قسمت بازاریابی قرار دهید .

اگر انها تمام مدت به بیرون از پنجره زل زده بودند انها را در قسمت برنامه ریزی های بلند مدت قرار دهید .

اگر انها تمام مدت با یکدیگر صحبت کرده بودند و حتی اجری جابه جا نشده بود جای تبریک دارد چرا که مدیریت ارشدتان را پیدا کردید .

اگر انها اجر ها را بدور خودشان چیده بودند بطوریکه دیگر دیده نمی شدند و صدایتان را نمی شنیدند انها را در دولت بکار گیرید .

ساچی گابریل :بگو خدا چه شکلی است؟


وقتی برادر “ساچی گابریل”به دنیا آمد،ساچی از پدر و مادرش خواست تا او را با بچه تنها بگذارند.پدر و مادر ساچی که می ترسیدنداو مثل بچه های چهار ساله دیگر،حسادت کند و بخواهد بچه را بکشد،
اجازه ندادند.اما در ساچی هیچ حسادتی ندیدند.مثل همیشه با محبت با بچه رفتار میکرد،وسرانجام پدر و مادرش تصمیم گرفتند امتحانی بکنند.ساچی را با نوزاد تنها گذاشتندواز پشت در نیمه باز،او
را زیر نظر گرفتند. وقتی ساچی کوچولو دید که به خواسته اش رسیده،نوک پا به طرف گهواره رفت،روی کودک خم شد و گفت:
“بگو خدا چه شکلی است؟من دیگر یادم رفته!”

ردپای دوم


زندگی مردی به پایان رسید و پیش خدا رفت.آنگاه گذشته اش را چون ساحل دریا دید که رد پایش کنار وقایع زندگی اش به جا مانده بود.همه جا دو ردیف رد پا بود.

از خدا پرسید خدایا آن ردپای دوم برای کیست؟ خدا گفت : برای من بنده ام که در تمام وقایع زندگی کنارت بودم.مرد دوباره نگریست : هنگام مرگ همسرش یک ردپا بود.هنگام ورشکستگی اش یک ردپا هنگام فوت مادرش یک ردپا.باز پرسید خدایا چرا در سخت ترین لحظات زندگی ام مرا تنها گذاشتی؟خدا با مهربانی پاسخ داد :

تنهایت نگذاشتم.تو را به دوش کشیدم.

كوتاهترين راه‌ها در يك نگاه

وبلاگ "زندگي بهتر"‌

کوتاهترين راه براي اينکه نخواهي چيزي را به خاطر بسپاري، نگفتن دروغ است.

 کوتاه‌ترين راه رسيدن به ثروت آن است که قابليت‌هايت را بشناسي و برآنها تکيه کني.

کوتاه‌ترين راه براي جلوگيري از شکست احتمالي، مشورت با کساني است که قبلا آن راه را رفته‌اند.

کوتاه‌ترين راه براي داشتن رواني سالم، در نظر گرفتن زماني براي خنده و شادي در هر روز است.

کوتاه‌ترين راه براي رسيدن به آرزوها، واقع‌بين بودن است.

کوتاه‌ترين راه براي غيبت نکردن آن است که عيوب خود را مثل عيب ديگران، ببيني.

کوتاه‌ترين راه براي يافتن يک دوست، توجه به علايق طرف مقابل است.

کوتاه‌ترين راه مبارزه با ترس، روبه‌رو شدن با آن ترس است.

کوتاه‌ترين راه عشق ورزيدن، نگاهي است خالص و بي‌ريا توام با عشق.

کوتاه‌ترين راه براي رهايي از افسردگي، فکر کردن به چيزهاي خوب است.

کوتاه‌ترين راه براي رسيدن به ثبات، آن است که بر آنچه ايمان داري پافشاري کني، حتي اگر يک لشکر مخالف داشته باشي.

کوتاه‌ترين راه براي رسيدن به تکامل، انتقادپذيريي است.

کوتاه‌ترين راه براي دروغ نگفتن، شجاع بودن است.

کوتاه‌ترين راه براي آينده‌نگري، قناعت است.

کوتاه‌ترين راه براي حسرت نخوردن، آن است که هميشه در حال زندگي کني.

کوتاه‌ترين راه براي حل يک مساله، فهميدن درست صورت مساله است.

کوتاه‌ترين راه براي رسيدن به آرامش، آن است که کمتر به چيزهايي که نداري فکر کني.

کوتاه‌ترين راه براي اثبات دوستي‌ات به يک دوست، آن است که شنونده خوبي باشي.

کوتاه‌ترين راه براي فاش نساختن راز ديگران آن است که هرگز به رازشان گوش ندهي.

کوتاه‌ترين راه براي تحقير نکردن ديگران اين است که فقط چند لحظه خودت را جاي آن‌ها قرار دهي.

کوتاه‌ترين راه براي رسيدن به قدرت واقعي، تقويت هرچه بيشتر منطق است.

کوتاه‌ترين راه مقابله با دشمنان آن است که هرگز خونسردي‌ات را از دست ندهي.

کوتاه‌ترين راه غلبه بر مشکلات، کوچک و ناچيز شمردن آن‌ها است.

هفت مورد خطرناک!


از نظر گاندي هفت موردي که بدون هفت مورد ديگر خطرناک هستند

1- ثروت، بدون زحمت
2- لذت، بدون وجدان
3- دانش، بدون شخصيت
4- تجارت، بدون اخلاق
5- علم، بدون انسانيت
6- عبادت، بدون ايثار
7- سياست، بدون شرافت

اين هفت مورد را گاندي تنها چند روز پيش از مرگش بر روي يک تکه کاغذ نوشت و به نوه اش داد. در نظر گرفتن اين موارد، بهترين راه جلوگيري از بروز خشونت در يک فرد و يا جامعه است.

 

از مـواجـه شـدن بـا خـود فرار نكنيم   

وبلاگ چیز دیگر

اگر حافظ توصيه مي‌كرد كه براي فهم و لمس گذر عمر بايد رفت و بر لب جوي نشست و گذر عمر را نگريست، امروزه اما مدنيت و دور بودن از فضاي طبيعي چنين امكاني را به دست نمي‌دهد و در عوض مدرنيت همه‌گونه ابزاري را همچون ساعت و تقويم فراهم آورده تا بلكه آدمي‌ حساب گذر عمر دستش بيايد. اين همه به شرط آن است كه انسان اين شاخص‌ها را پيش رو نهد و به آن‌ها باور داشته باشد.

 زنده ياد قيصر امين‌پور در اين باور شك دارد: عمرى به جز بيهوده بودن سر نكرديم، تقويم‌ها گفتند و ما باور نكرديم...
تمامي‌ اين بيهودگي‌هاي روزمره درحالي صورت مي‌گيرد كه آدمي ‌ساعت به دست و تقويم در جيب دارد! نياز به رفتن كنار جوي نيست! همه چيز در اختيار است تا ما فرصت‌هاي تنهايي را براي انديشيدن در كم و كيف اين گذر از دست بدهيم و هميشه مشغول باشيم.

مشغله‌هاي گفتن و نوشتن و گوش دادن و ديدن و كار كردن و در جمع بودن به خوبي مي‌تواند هراس و دغدغه روبرو شدن با واقعيت خودمان را از ما بگيرد و نوعي خلسه اجتماعي بودن و رضايت از خود و بي‌خيالي را دامن بزند. بي‌جهت نيست كه لحظه‌اي خود را تنها نمي‌گذاريم. به محض تنها شدن نيز بايد چيزي بخوانيم يا بشنويم يا بنويسيم و بازهم از مواجه شدن با خود فرار كنيم.

سربرمي‌داري و مي‌بيني سال‌ها گذشته است و تو تنها در نقاط عطف گذر سال متوجه دست‌انداز شمارش عبور از مرز سال مي‌شوي. ‌٣٦٥ روز قبل چگونه گذشته است نمي‌داني و تازه در اين دست‌انداز تعويض چرخ دندنه يك ساله عمر باز هم عبرت نمي‌گيري...

قسمتی ار وصیت نامه ادوارد ادیش ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی در سن 76 سالگی ...

من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت .


یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست .

من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترین عاشق ها ، فروشگاهها می شد !!

کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه ای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد . روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم : هیس ، از امروز دگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است ...

و زندگی جدید من آغاز شد …

من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم ، باید به خودم و تمام آدمها ثابت می کردم کسی هستم . شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسید ...

دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها می گذشت ، جوانیم دور میشد و به جایش ثروت قدم به قدم به من نزدیکتر می شد ، راستش من تنها در پی ثروت نبودم ، دلم می خواست از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و اینگونه شد ، آنچنان اسم و رسمی پیدا کرده بودم که تمام آدمهای دوروبرم را وادار به احترام می کرد و من چه خوش خیال بودم ، خیال می کردم آنها دارند به من احترام می گذارند اما دریغ که احترام آنها به چیز دیگری بود .

آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمی کردم در گوشه ای از زنده ماندنم کمی زندگی هم بکنم ! به هر جا می رسیدم باز راضی نمی شدم بیشتر می خواستم ، به هر پله که می رسیدم پله بالاتری هم بود و من بالاترش را می خواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود کمی در این بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد یله بعدی ، من فقظ شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم این را خودم هم نمی دانستم !

اوایل خیلی هم تنها نبودم ، آدمها ی زیادی بودند که دلشان می خواست به من نزدیکتر باشند ، خیلی هاشان برای آنچه که داشتم و یکی دو تا هم تنها برای خودم و افسوس و هزاران افسوس که من آن روزها آنقدر وقت نداشتم که این یکی دو نفر را از انبوه آدمهایی که احاطه ام کرده بودند پیدایشان کنم ، من هرگز پیدایشان نکردم و آنها هم برای همیشه گم شدند و درست ازروز گم شدن آنها تنهایی با تمام تلخیش بر سویم هجوم آورد . من روز به روز میان انبوه آدمها تنها و تنها تر میشدم و خنده دار و شاید گریه دارش اینجاست هیچ کس از تنهایی من خبر نداشت و شاید خیلیها هم زیر لب زمزمه می کردند : خدای من ، این دگر چه مرد خوشبختیست ! و کاش اینطور بود ...

وبازروزها گذشت ، آسایش دوش به دوش زندگیم راه می رفت و هرگز نفهمیدم آرامش این وسط کجا مانده بود ؟

ایام جوانی خیال می کردم ثروت غول چراغ جادوست که اگر بیاید تمام آرزوها را براورده می کند و من با هزاران جان کردن آوردمش اما نمی دانم چرا آرزوها ی مرا براورده نکرد ...

 کاش در تمام این سالها تنها چند روز، تنها چند صبح بهاری پابرهنه روی شنها ی ساحل راه می رفتم تا غلفلک نرم آن شنهای خیس روحم را دعوت به آرامش می کرد . 

کاش وقتهایی که برف می آمد من هم گوله ای از برف می ساختم و یواشکی کسی را نشانه می گرفتم و بعد از ترس پیدا کردنم تمام راه را بر روی برفها می دویدم .

کاش بعضی وقتها بی چتر زیر باران راه می رفتم ، سوت می زدم ، شعر می خواندم ،

کاش با احساساتم راحتر از اینها بودم ، وقتهایی که بغضم می گرفت یک دل سیر گریه می کردم و وقت شادیم قهقهه خنده هایم دنیا را می گرفت ...

کاش من هم می توانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشمهایم عشق را می گفتم ...

کاش چند روزی از عمرم را هم برای دل آدمها زندگی می کردم ، بیشتر گوش می کردم ، بهتر نگاهشان می کردم ...

شاید باورتان نشود ، من هنوز هم نمی دانم چگونه می شود ابراز عشق کرد ، حتی نمی دانم عشق چیست ، چه حسیست تنها می دانم عشق نعمت باشکوهی بود که اگر درون قلبم بود من بهتر از اینها زندگی می کردم ، بهتر از اینها می مردم .

من تنها می دانم عشق حس عجیبیست که آدمها را بزرگتر می کند . درست است که می گویند با عشق قلب سریعتر می زند ، رنگ آدم بی هوا می پرد ، حس از دست و پای آدم می رود اما همانها می گویند عشق اعجاز زندگیست ، کاش من هم از این معجزه چیزی می فهمیدم ....

کاش همین حالا یکی بیاید تمام ثروت مرا بردارد و به جایش آرام حتی شده به دروغ ! درون گوشم زمزمه کند دوستم دارد ، کاش یکی بیاید و در این تنهایی پر از مرگ مرا از تنهایی و تنهایی را از من نجات دهد ، بیاید و به من بگوید که روزی مرا دوست داشته است ، بگوید بعد از مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند ، بگوید وقتی تو نباشی چیزی از این زندگی ، چیزی از این دنیا ، از این روزها کم می شود .

راستی من کجای دنیا بودم ؟

آهای آدمها ، کسی مرا یادش هست ؟؟؟
اگر هست تو را به خدا یکی بیاید و در این دقایق پر از تنهایی به من بگوید که مرا دوست داشته است ...
  

سازنده‌ترین کلمه «گذشت» است ....


سازنده‌ترین کلمه «گذشت» است ، آن را همیشه به خاطر بسپاریم.

بی رحم‌ترین کلمه «تنفر» است آن را فراموش کنیم.

چند دعای خواندنی و جالب از زبان کودکان ایرانی!


از آقای قرائتی شنیدم که امام باقر (علیه السلام)، وقت دعا بچه‌ها را جمع می‌کردند و از آنها می‌خواستند برای دعای ایشان آمین بگویند.
حتماً از بچه‌ها آمین بخواهید اما اگر دعا کردند شما هم آمین بگوئید. اینجا چند تا دعا از زبان بچه‌ها آورده‌ام. آنها را از کتاب سومین جشنواره بین‌المللی "دستهای کوچک دعا" انتخاب کرده‌ام. این جشنواره سه سال است که در تبریز برگزار می‌شود و دعاهای بچه‌های دنیا را جمع ‌آوری می‌کند و برگزیدگان را به تبریز دعوت و به آنها جایزه می‌دهد. دعاهایی که می‌خوانید از بچه‌های ایران است. لطفاً آمین بگوئید:

آرزو دارم سر آمپول‌ها نرم باشد! (تاده نظر‌بیگیان / ۵ ساله)

خدای مهربانم! من در سال جدید از شما می‌خواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! (نسیم حبیبی / ۷ ساله)

ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا می‌کنم. از تو می‌خواهم بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاه‌ها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را می‌خواهم می‌گوید بازار آرایشگاه خوب نیست! (فرشته جبار نژاد ملکی / 11 ساله)

خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی! (سوسن خاطری / 9 ساله)

خدایا! یک جوری کن یک روز پدرم من را به مسجد ببرد. (کیانمهر ره‌گوی / 7 ساله)

خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد! (الناز جهانگیری / 10 ساله)

آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدی‌هایی را که من جمع می‌کنم از من می‌گیرند و به بچه‌ آنهایی می‌دهند که به من عیدی می‌دهند! (سحر آذریان / ۹ ساله)

بسم الله الرحمن الرحیم. خدایا! از تو می‌خواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه می‌خورد و می‌گوید کی کارت پایان خدمت می‌گیری؟ (حسن ترک / 8 ساله)

ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم! (شاهین روحی / 11 ساله)

خدایا! کاری کن وقتی آدم‌ها می‌خوان دروغ بگن یادشون بره! (پویا گلپر / 10 ساله)

خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما؟ دعا می‌کنم در سال جدید به این سؤالم جواب بدی! (پیمان زارعی / 10 ساله)

خدایا! یک برادر تپل به من بده!! (زهره صبورنژاد / 7 ساله)

ای خدا! کاری کن که دزدان کور شوند ممنونم! (صادق بیگ زاده / 11 ساله)

خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو می‌خواهم که به پدر و مادر همه بچه‌های تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی "اکس جید" را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانه‌یمان مانند بچه‌های سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم. (مهسا فرجی / 11 ساله)

دلم می‌خواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژله‌ای بزنم! (روشنک روزبهانی / 8 ساله)

خدایا! شفای مریض‌ها را بده هم چنین شفای من را نیز بده تا مثل همه بازی کنم و هیچ‌کس نگران من نباشد و برای قبول شدن دعا 600 عدد صلوات گفتم ان شاء الله خدا حوصله داشته باشد و شفای همه ما را بدهد. الهی آمین. (مهدی اصلانی / 11 ساله)

خدایا! دست شما درد نکند ما شما را خیلی دوست داریم! (مینا امیری / 8 ساله)

خدایا! تمام بچه‌های کلاسمان زن داداش دارند از تو می‌خواهم مرا زن دادش دار کنی! (زهرا فراهانی / 11 ساله)

ای خدای مهربان! من سالهاست آرزو دارم که پدرم یک توپ برایم بخرد اما پدرم بدلیل مشکلات نتوانسته بخرد. مطمئن هستم من امسال به آرزوی خودم می‌رسم. خدایا دعای مرا قبول کن. (رضا رضائی طومار آغاج / 13 ساله)

ای خدای مهربان! من رستم دستان را خیلی دوست دارم از تو خواهش می‌کنم کاری کنی که شبی او را در خواب ببینم! (شایان نوری / 9 ساله)

ای خدایی که خانممون گفته از بابا و مامان هم مهربونتری! کاش دوباره آقای احمدی‌نژاد (!) به شهر ما می‌اومد و دستور میداد کوچه ما را آسفالت کنند تا مامانم مجبور نباشه هر روز کفشامو توی کوچه با آفتابه بشوره تا گلشون پاک بشه! (محدثه واحدیان / 7 ساله)

کاشکی من یه مغازه توپ فروشی داشتم تا دیگه مجبور نمی‌شدم به جای توپ‌هایی که همسایه‌مون پاره می‌کرد، توپ نو بخرم! (زهرا ایمانی / 12 ساله)

خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مرد پیش خودت نگه دار و ایشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و معلم‌مان هم مرا بوس کند!! (امیرحسام سلیمی / 6 ساله)

خدیا! دعا می‌کنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر رفتگران خسته نشوند! (فاطمه یارمحمدی / 11 ساله)

ای خدا! من بعضی وقت‌ها یادم می‌رود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود! (شقایق شوقی / 9 ساله)

خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونه‌ها را می‌زدیم و فرار می‌کردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمی‌کنم! (دلنیا عبدی‌پور / 10 ساله)

آرزو دارم بجای این که من به مدرسه بروم مادر و پدرم به مدرسه بروند. آن وقت آنها هم می‌فهمیدند که مدرسه رفتن چقدر سخت است و این قدر ایراد نمی‌گرفتند! (هدیه مصدری / 12 ساله)

خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد برگردیم خانه با مامان و کیف چاشتم. پاهای من یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی (!) می‌خوان دعا می‌کنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود! (باران خوارزمیان / 4 ساله)

خدایا! برام یک عروسک بده. خدایا! برای داداشم یک ماشین پلیس بده! (مریم علیزاده / 6 ساله)

خدایا! می‌خورم بزرگ نمیشم! کمکم کن تا خیلی خیلی بزرگ شوم! (محمد حسین اوستادی / 7 ساله)

خدایا! من دعا می‌کنم که گاو باشم (!) و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم! (سالار یوسفی / 11 ساله)

من دعا می‌کنم که خودمان نه، همه مردم جهان در روز قیامت به بهشت بروند. (المیرا بدلی / 11 ساله)

خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمی‌خواننداما ما باید هر روز درس بخوانیم؟ در سال جدید دعا می‌کنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم! (نیشتمان وازه / 10 ساله)

اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول می‌زنند منقرض شود تا هیچ دکتری نتواند به من آمپول بزند! (عاطفه صفری / 11 ساله)

خدای مهربان! من یک جفت کفش می‌خواهم بنفش باشد و موقع راه رفتن تق تق کند مرسی خدایا! (رویا میرزاده / 7 ساله)

خدایا! من یک دوستی دارم که پدرش کار نمی‌کند فقط می‌خوابد و همین طور تریاکی است! خدایا کمک کن که از این کار بدش دست بردارد. خدایا ظهور آقا امام زمان را زود عنایت فرما. (لیلا احسانی فر / 11 ساله)


"هزاران نفر برای باریدن باران دعا می‌کنند غافل از آنکه خداوند با کودکی است که چکمه‌هایش سوراخ است."
 

 parsine.com
 

خداوند در دو حال می‌خندد

در فرهنگ عامه‌ی ایرانیان است این که:

خداوند در دو حال می‌خندد:

وقتی قرار باشد چیزی بشود و چه تلاش نافرجامی می‌کنند خلایق که نشود، و هنگامی که قرار باشد چیزی نشود و چه زور بیهوده‌ای می‌زنند بندگان که بشود.

و چه سرخوشانه می‌گذرد این روزها که زیر سایه‌ی خداوند نشسته‌ایم و با او می‌خندیم!

قدر خودتون رو بدونيد

جواني

پيشرفت، پويايي، نشاط و سرافرازي جامعه در گرو تلاش جوانان است. جوانان، فردا را مي سازند. تمام کشورها، به ويژه کشورهاي پيشرفته، روي جوانان سرمايه گذاري مي کنند و از همان آغاز زندگي، به جوانان ياد مي دهند که چگونه فردا را بسازند. تکامل صنايع، اقتصاد، فرهنگ و هنر به خلاقيت و تکامل جوانانش بستگي دارد.

هان، اي جوانان بيدار و انقلابي! به هوش باشيد! در تمام صحنه ها در برابر اين توطئه بايستيد و خود را به سلاح ايمان، تقوي، علم و عقيده مسلح کنيد.

ارزش جوان و نوجوان

نوجوانان و جوانان گل هاي جامعه اند. اگر باغبان خوبي بالاي سرشان باشد و آنان را درست تربيت کند، بهترين ميوه را به ثمر خواهد رساند . تأثيرپذيري جوان و نوجوان بسيار سريع تر از بزرگترهاست. از اين رو در روايات اسلامي، به جوان ارزش فراوان داده شده است. پيامبر بزرگوار اسلام صلي الله عليه واله بهاي بسياري به جوانان مي داد و کارهاي بزرگ را به آنان واگذار مي کرد؛ آن حضرت پس از فتح مکه، عتاب ابن اسيد را که 21 سال بيش تر نداشت مأمور رسيدگي به امور مکه نمود و او اولين کسي بود که نماز جماعت را در مکه اقامه کرد. پيامبر به او فرمود: عتاب مي داني چرا مسئوليت مکه را به تو سپرده ام؟ زيرا تو شايسته بودي؛ اگر شايسته تر از تو مي يافتم او را مسئول مي نمودم.(1)

پيامبر(ص) فرمود: من خوبي کردن به جوانان را سفارش مي کنم، زيرا هنگامي که مبعوث شدم، جوانان مرا ياري کردند در حالي که بزرگان به مخالفت برخاستند.(4)

هنگامي که اين رفتار پيامبر صلي الله عليه واله مورد اعتراض پيرمردان قرار گرفت، آن حضرت صلي الله عليه واله فرمود: «سن زياد دليل بر فضيلت نيست، بلکه فضيلت دليل بر بزرگي است.»(2) برخي صحابه به پيامبر صلي الله عليه واله ايراد گرفتند که چرا يک جوان را بر مهاجر و انصار برتري داده؟ آن حضرت به خشم آمد و برفراز منبر رفت و پس از حمد خداوند فرمود: شما همان هايي هستيد که بر فرماندهي پدرش (زيد) پيش از اين ايراد گرفتيد، با اين که آن روز پدر (زيد) لايق فرماندهي بود، و امروز پسر لايق است.(3)

جامعه بايد قدر جوانان پاک و لايق را بداند و زمينه ي رشد و تعالي را براي آنان آماده سازد. موانع رشد را از سر راهشان بردارد، راه تحقيق را به آنان نشان بدهد، ابزار کار و امکانات را در اختيارشان قرار دهد و زمينه ي خلاقيت آنان را فراهم سازد.اگر جوانان اميدوار به آينده باشند و دغدغه ي مشکلات را نداشته باشند و راه تحقيق و کار روي آنان باز باشد، مي توانند اين کشور را به قله ي رفيع ترقي برسانند.

فصل جواني

عمر يکي از نعمت هاي بزرگ خداوند است که مي توان از هر لحظه ي آن بيشترين بهره را برد، و از ميان آن، فصل جواني که بهار عمر محسوب مي شود ارزش ويژه اي دارد. بذر تمام کمالات در جواني کشت مي شود. در اين فصل، انسان آماده ي پذيرش علم و هنر و خوبي و زيبايي است. فصل جواني در ميان دو ناتواني قرار گرفته: ناتواني خردسالي و ناتواني پيري. قرآن مي فرمايد: خداوند شما را از ناتواني آفريد، و پس از ناتواني شما را به نقطه ي قوت رساند، و پس از آن باز هم به ناتواني و پيري خواهيد رسيد.(5)

جواني، نقطه ي قوت عمر انسان است که دو طرف آن را ضعف و سستي پوشانده است. خوشا به حال کسي که ارزش اين نقطه ي قوت را بداند و از آن بيش ترين محصول را برداشت کند.

در احاديث، به استفاده ي بهينه از جواني سفارش شده است. از دست دادن دوران جواني، غم و اندوه و پشيماني هاي بسيار در پي دارد. امام علي عليه السلام مي فرمايد: دو چيز است که کسي قدر آنها را نمي شناسد مگر آن گاه که آنها را از دست بدهد: جواني و تندرستي.(6) جواني به قدري ارزشمند است که رسول خدا صلي الله عليه واله فرمود: در روز قيامت، پيش از آن که انسان قدم از قدم بردارد، از چهار چيز از او سؤال مي شود: ... درباره ي جواني او مي پرسند که چگونه آن را فرسوده ساخت؟(7) نيز فرمودند: پنج چيز را پيش از آن که از دست برود قدر بدان:... جواني ات را پيش از اين که پير شوي.(8)

اي کاش

نيز فرمود: خداوند فرشته اي دارد که هر شب فرود مي آيد و ندا مي کند: اي بيست ساله ها جديت کنيد و براي آخرت خويش تلاش نماييد.(9) کمتر کسي است که در دوران پيري تأسف بر جواني از دست رفته نخورد. اميد است جوانان عزيز پيش از آن که گرفتار تأسف بيهوده شوند، تا فرصت دارند از نيرو و استعدادهاي سرشار خود بهتر و در جهت صحيح بهره گيرند؛ زيرا در فصل جواني، زمينه ي پيشرفت آماده است و اتلاف وقت، از دست دادن فرصتها و به کار نگرفتن توانمندي ها و استعدادها، خسارت جبران ناپذيري را به دنبال خواهد داشت. کاميابي و موفقيت در زندگي و عزت و سربلندي هميشگي، در گرو استفاده ي خوب از جواني است. پس ضرورت دارد که جوانان هر از چند گاهي به اوضاع کنوني خود نظر بياندازند و اهداف، تفکرات و انديشه هاي خود را مورد بازنگري قرار دهند.

زمان

 

طولانی می شه واسه اونایی که غصه دارن ...

کوتاه می شه واسه اونایی که شادن ...

دیر می گذره واسه اونایی که منتظرن ...

زود میگذره واسه اونایی که عجله دارن ...

اما ابدی می شه واسه اونایی که عاشقن

نه از تو نه از من

 

شبی خرقانی نماز میکرد از غیب ندا آمد که ای شیخ خواهی آنچه از تو دانیم با خلق باز گوییم تا تو را سنگسار کنند؟

خرقانی ندا داد:خواهی آنچه از لطف و کرم تو دانم با خلق باز گویم تا دیگر کسی تورا سجده نکند؟

ندا آمد:که نه از تو نه از من !

قصه کسي که مي خواست خودش باشد

نويسنده: سانيتا سالگا

بدين وسيله من رسماً از بزرگسالي استعفا مي دهم و مسئوليتهاي يک کودک دو ساله را قبول مي کنم.

مي خواهم به يک ساندويچ فروشي بروم و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.

مي خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون مي توانم آن را بخورم.

مي خواهم زير يک درخت بلوط بزرگ بنشينم و با دوستانم بستني بخورم.

مي خواهم درون يک چاله آب بازي کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.

مي خواهم به گذشته برگردم، وقتي همه چيز ساده بود، وقتي داشتم رنگها، جدول ضرب و شعرهاي کودکانه را ياد مي گرفتم، وقتي نمي دانستم که چه چيزهايي نمي دانم و هيچ اهميتي هم نمي دادم.

مي خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست و همه راستگو و خوب هستند.

مي خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزي ممکن است و مي خواهم که از پيچيدگيهاي دنيا بي خبر باشم.

مي خواهم دوباره به همان زندگي ساده خود برگردم، نمي خواهم زندگي من پرشود ازکوهي از مدارک اداري، خبرهاي ناراحت کننده، صورتحساب،جريمه وبيکاري و جدايي.

مي خواهم به نيروي لبخند ايمان داشته باشم، به يک کلمه محبت آميز، به عدالت به صلح، به فرشتگان، به باران.

اين دسته چک من، کليد ماشين، کارت اعتباري و بقيه مدارک، مال شما

من؛ رسماً از بزرگسالي استعفا مي دهم.

چیز هایی برای به یاد داشتن

به خاطر داشته باشیم که :

عمر کوتاه است، رسیدن به خواسته هایمان را طولانی نکنیم.

راه ما هموار است، آن را پیچیده نکنیم .

نگهداشتن دوستان خوب گرانبها است، به سادگی آنها را از دست ندهیم.

سخن گفتن سهل است، گوش کردن را تمرین کنیم.

طبیعت پر از لطف است، نامهربانی نکنیم.

زندگی آسان است، آن را مشکل نکنیم.

دنیا پر از زیبائیست، چشمانمان را به سادگی نبندیم.

رسیدن به آرزوها آسان است، راه سخت تر را نرويم.

دل سپردن آسان است، به سادگی دل نکنیم.

عاشقی زیباست، وفا را همراه سازیم.

با یکدیگر بودن آرامش بخش است، از کینه و کدورت چشم پوشی کنیم.

فردا نزدیک است، برنامه ریزی کنیم.

خدا به فکر ماست، او را باور کنیم.

خدا در کنار ماست، او را در تمام مراحل زندگی همراه سازیم.

معصومین مهربان هستند، از آنها شفاعت بخواهیم.