چگونه آزاده زندگی کنیم؟


گرچه این نیازها برای همه‌ی انسان‌ها ضروری‌ست، اما اولویت‌بندی آن‌ها در افراد متفاوت است.
 
«ویلیام گالاسر»، روان‌پزشک آمریکایی اعتقاد دارد انسان‌ها پنج‌دسته نیاز اساسی دارند:
- نیازهای حیاتی مانند غذا، خواب کافی، نیاز جنسی و نیاز به مسکنِ راحت و امن
- نیاز به تفریح، بازی، اکتشاف و تنوع
- نیاز به تعلق‌داشتن، رابطه، مهر و محبت و داد و ستد عاطفی
- نیاز به قدرت، مالکیت و توانایی دخل و تصرف در دنیا
- نیاز به آزادی، حق رأی و حق انتخاب


گرچه این نیازها برای همه‌ی انسان‌ها ضروری‌ست، اما اولویت‌بندی آن‌ها در افراد متفاوت است. برای نمونه ممکن است نیاز به تفریح و اکتشاف در فردی آن‌قدر بالا باشد که حاضر به داشتن خانه و اتومبیل شخصی نباشد اما شهرها و کشورهای مختلف را ببیند و آداب و رسوم و دیدنی‌های دنیا را خود لمس‌کند، درصورتی‌که در فردی دیگر، ممکن است کاملاً برعکس باشد و از نظر او، مسخره و مضحک به‌نظر برسد که فردی اجاره‌نشین باشد اما پس‌انداز خود را صرف سفر به آفریقا نماید!
 
چنین فردی خواهد گفت: «آفریقا را در فیلم‌ها هم می‌توان دید، اما نمی‌توان تمام عمر مستأجر بود!» درحالی‌که نفر اول به او خواهد گفت: «چه تفاوتی دارد که سند خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنی، به‌نام چه کسی باشد؟! مستأجربودن این حسن را دارد که خانه‌ها، محله‌ها و همسایه‌های متنوعی را تجربه می‌کنی اما آفریقا را نمی‌توان در صفحه‌ی تلویزیون لمس‌کرد، بویید و چشید!»
 
از نظر شما کدام‌یک از این دو نفر، منطقی‌ترند؟!
بسته به این‌که شما به کدام‌یک از آنان شبیه‌تر باشید، به این سؤال جواب می‌دهید. در هر فرهنگی، برخی اولویت‌ها غالب‌اند و برای مردم آن جامعه، انتخاب آن‌ها منطقی‌تر به‌نظر می‌آید، درحالی‌که ماجرا هیچ ارتباطی با «منطق» و «تفکر منطقی» ندارد. فرهنگ غالب در جامعه‌ی امروز بشری موجب شده که نیاز به «قدرت، مالکیت و ثروت» آن‌‌قدر مهم شود که انسان‌ها حاضر باشند «خودفروشی» کنند!

وقتی از «خودفروشی» صحبت می‌کنیم، بیش‌تر افراد به کسانی‌ فکر می‌کنند که «تن‌فروشی» می‌کنند اما من وقتی از «خودفروشی» صحبت می‌کنم، منظور دیگری دارم. از نظرِ من، «خودفروشی» یعنی فردی حاضرباشید در ازای پول، تن به کاری بدهد که خودش آن را «غیراخلاقی» می‌داند. افراد زیادی حاضرند در ازای پول زیاد، تن به کارهایی بدهند که پیش از دریافت این پول، خودشان چنین کارهایی را غیراخلاقی می‌دانسته‌اند. آنان در توجیه چنین کاری می‌گویند: «مأمورم و معذور!» و استدلال می‌کنند که: «اگر من این کار را نکنم، دیگری آن را انجام خواهد داد، چه فرقی می‌کند؟! به‌هرحال این کار را کسی انجام خواهد داد، چرا پول آن به من نرسد؟!»

حدود یک‌سال پیش، فردی برای مشاوره به مطب من آمده بود. این فرد، تحصیلات بالایی داشت و در سیستمی کارمی‌کرد که اساساً به آن، بی‌اعتقاد بود و کارهای آن سیستم را اتلافِ‌وقت و بودجه و انرژی می‌دانست، با این حال به آن کار ادامه می‌داد و دلیل کارش را این می‌دانست که اگر از آن سیستم استعفا بدهد، در جای دیگر، درآمد کم‌تری خواهد داشت. در تعریف من، این کار، «خودفروشی» است. درحالی‌که در فرهنگ غالب جامعه، این فرد، یک فرد کاملاً منطقی‌ست چون مالکیت، قدرت و ثروت، نمره‌ای بالاتر از آزادگی، وارستگی و داشتن حق انتخاب دارد.

وقتی در جامعه‌ای چنین اتفاقی رُخ‌دهد، نباید تعجب‌کنیم که هرروز شاهد رفتارهای غیراخلاقی مانند دروغ، ریاکاری، سهل‌انگاری، تقلب، کم‌کاری، دزدی، خشونت و... باشیم.
 

هر انتخابی در زندگی بهایی دارد؛ تا اولویت‌بندی خود را تغییر ندهیم، دنیای‌مان تغییر نخواهد کرد: «گندم از گندم بروید، جو ز جو!»

مجله شادکامی و موفقیت - دکتر محمدرضا سرگلزایی - روان‌پزشک


 

نت‌های شاد و غم‌انگیز موسیقی زندگی

چرا نواهای موسیقی که با کلیدهای اصلی نواخته می‌شوند، به نظر شاد می‌آیند؛ در حالی‌که موسیقی نواخته شده با کلیدهای فرعی غالبا غم‌انگیز و افسرده است؟

روانشناسان در پاسخ می‌گویند که به نظر می‌رسد الگوی کلیدهای اصلی، انعکاس گفتارهای شاد است؛ در حالی‌که کلیدهای فرعی با گفتار آرام تطابق دارند. این مسئله نشان می‌دهد که زبان، ابراز احساسات ما در موسیقی را شکل داده‌اند.

عوامل بسیاری در تاثیرگذاری احساسی موسیقی دخیل هستند و از این میان برخی عوامل مهم‌تر و شایع‌ترند: یک نواخت بلند، سریع و جهشی به نظر شاد می‌آید، زیرا بازتاب‌دهنده طرز رفتار یک فرد هیجان‌زده است. موسیقی آرام و کند با ضرب‌آهنگی منظم، حالات ناراحتی و عزا را تداعی می‌کند.

اما نکته مبهم این است که چرا کلیدهای اصلی، صدایی شاد و کلیدهای فرعی، صدایی غم‌انگیز دارند. دانیل بولینگ، عصب‌شناس دانشگاه دوک در دورهام کالیفرنیای شمالی گفت: «این موضوع سال‌های سال مشکلی در نظریه‌های موسیقی بوده است.»

بولینگ و همکارانش برای پی بردن به پاسخ این سوال، ابتدا نحوه توزیع نواها را در 7500 موسیقی کلاسیک غربی و موسیقی‌های فنلاندی در نت‌های اصلی و فرعی بررسی کردند. آن‌ها دریافتند که ثلث‌های فرعی حدود 15 درصد نوا‌ها را در قطعات فرعی تشکیل می‌دهند، اما در قطعات اصلی تنها یک درصد نواها را شامل می‌شوند.

گفتار شاد
آنها سپس این وقفه‌های موسیقی را با بسامد‌های آهنگین مهم در مصوت‌های گفتاری ادا شده توسط انگلیسی‌زبانان با لهجه آمریکایی در صداهای شاد و ناراحت مقایسه کردند. نمونه‌های گفتاری آن‌ها از ده داوطلب بود که صدایشان در هنگام خواندن تک‌گفت‌های مختلف ضبط شده بود. مطالب خوانده شده شامل برنده شدن در یک قرعه‌کشی و یا ناراحتی از شکست در ازدواج بود.

ارتباط فرکانسی در گفتار هیجان‌انگیز کاملا با موسیقی کلید‌های اصلی مطابقت می‌کرد، در حالیکه گفتار درمانده با موسیقی فرعی تطابق داشت.

این گروه در مورد صحبت‌کنندگان چینی ماندارین نیز به نتایج مشابهی رسیده و اعلام کردند شاید این نتایج جهانی نباشد، اما ارتباط نزدیکی با فرهنگ‌های مختلف دارد. بولینگ افزود:« جالب است که این مسئله ریشه‌های زیستی دارد.»


نیوساینتیست، ترجمه: فاطمه محمدی‌نژاد

یک حکایت انگلیسی و اهمیت مشورت!


ساختمان كتابخانه انگلستان قديمي بود و تعمير آن نيز فايده اي نداشت. قرار بر اين شد كتابخانه جديدي ساخته شود. اما وقتي ساخت بنا به پايان رسيد، كارمندان كتابخانه براي انتقال ميليون ها جلد كتاب دچار مشكلات ديگر شدند.

يك شركت انتقال اثاثيه از دفتر كتابخانه خواست كه براي اين كار سه ميليون و پانصد هزار پوند بپردازد تا اين كار را انجام دهد. اما به دليل فقدان سرمايه كافي، اين درخواست از سوي كتابخانه رد شد. فصل باراني شدن فرا رسيد. اگر كتابها بزودي منتقل نمي شد خسارات سنگين فرهنگي و مادي متوجه كتابخانه مي گرديد. رييس كتابخانه بيشتر نگران شد و بيمار گرديد.

روزي، كارمند جواني از دفتر رييس كتابخانه عبور كرد. با ديدن صورت سفيد و رنگ پريده رييس، بسيار تعجب كرد و از او پرسيد كه چرا اينقدر ناراحت است.
رييس كتابخانه مشكل كتابخانه را براي كارمند جوان تشريح كرد، اما برخلاف توقع وي، جوان پاسخ داد: سعي مي كنم مساله را حل كنم. روز ديگر، در همه شبكه هاي تلويزيوني و روزنامه ها آگهي منتشر شد به اين مضمون: همه شهروندان مي توانند به رايگان و بدون محدوديت كتابهاي كتابخانه انگلستان را امانت بگيرند و بعد از بازگرداندن آن را به نشاني زير تحويل دهند.

نتيجه اي كه از اين حكايت مي توان گرفت چيست ؟

-هنگام مواجه با مشكلات چه ميزان از نظرات ديگران استفاده مي نماييم؟
-چه ميزان از مشكلات ما مي تواند تسلط افكار و پيش فرض هاي ثابت ما باشد ؟

هميشه در نداشتن‌ها و نرسيدن‌ها آرامشي است    

وبلاگ کوچه خوشبخت

هميشه در نداشتن‌ها و نرسيدن‌ها و نبودن‌ها آرامشي است که در التهاب رسيدن‌ها و هيجان غيرعادي داشتن‌ها که (ترس از دست دادن‌ها را به دنبال دارد) وجود ندارد...

 حالا ديگر نگران چيزي که ممکن است به دست نيايد و يا هرلحظه از دست برود نيستي.

گرچه زندگي در ميان ياس و سرشکستگي به طرز نگران کننده‌اي عادت زيستن با زخم زبان را به من آموخت.

اما پاداش آن صبر بود.

و گرچه

خيلي‌ها ترکم گفتند

بي هيچ کلامي‌و سلامي‌و خدانگهداري

اما پاداش آن قناعت بود.

در نداشتن

و نرسيدن

هميشه فضيلتي است...

حکایت ابواوسعید و ارزش واقعی چیزها

 شیخ ابوسعید را گفتند:

«فلان کس بر روی آب می‏رود.» گفت: «سهل است، بزغی و صعوه ای نیز برود».

گفتند :«فلان کس در هوا پرد.» گفت:«مگسی و زغنه‏ای می‏پرد.»

گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می شود.» شیخ گفت:

«شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می‏شود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد.»

چگونه انعطاف‌پذیر شویم؟

هیچ‌کس نیست که در زندگی‌اش با هیچ مانع و مشکلی روبه‌رو نشده باشد. بیشتر آدم‌ها در این شرایط حس می‌کنند که انگار زندگی‌شان به بن‌بست رسیده. اما این موضوع در زندگی همه ما یک موضوع قابل‌ پیش‌بینی و انتظار است و درست در همین لحظه‌هاست که تفاوت بین آدم‌ها مشخص می‌شود. بعضی‌ها مثل یک کش که حسابی کشیده شده باشد سریعا به زندگی عادی برمی‌گردند و بعضی دیگر کاملا خود را می‌بازند و درگیر مشکلات حاشیه‌ای می‌شوند. فکر می‌کنید قابلیت بازگشت به حالت عادی در چه افرادی وجود دارد؟



آنهایی که قادرند بعد از رویارویی با مشکل و مانع دوباره با سرعت زیاد به حالت عادی برگشته و به راه‌حل‌هایی دیگر دست پیدا کنند به نوعی از نظر فکری و روحی انعطاف‌پذیری خوبی دارند و در شرایطی مثل از دست دادن شغل، بیماری و یا مرگ عزیزان با سرعتی زیاد کنترل زندگی خود را به دست می‌آورند.


در مقابل، افرادی که انعطاف‌پذیری کمی دارند ممکن است خودشان در مشکل گم شوند، احساس کنند قربانی هستند، برای همیشه درگیر آن شوند و حتی به مکانیسم‌های تطابقی نادرست مثل سوءمصرف موادمخدر رو بیاورند. این گروه آدم‌ها استعداد زیادی برای ابتلا به مشکلات روانی دارند. انعطاف‌پذیری ضرورتا خود مشکل را برطرف نمی‌کند اما به فرد این توانایی را می‌دهد تا مشکلات را پشت‌سر بگذارد، لذتی را در زندگی (حتی در شرایط سخت) پیدا کند و عوامل تنش‌زای بعدی را بهتر تحت کنترل درآورد. اگر شما فکر می‌کنید انعطاف‌پذیری کافی ندارید می‌توانید با تلاش و کسب مهارت‌هایی این قابلیت را در خود افزایش دهید.


انعطاف‌پذیری عاطفی و جسمی تا حدی یک موضوع ذاتی است. بعضی افراد در شرایط تغییر و هیجان کمتر ناراحت می‌شوند. این موضوع حتی در نوزادی هم قابل تشخیص است. انعطاف‌پذیری تا حدی هم به بعضی عوامل که تحت کنترل فرد نیستند مرتبط است مثل سن، جنس و میزان مواجهه با آسیب. اما انعطاف‌پذیری در تمام آدم‌ها با تلاش و کوشش قابل دستیابی است.

آنها چه خصوصیاتی دارند؟
افراد با انعطاف‌پذیری بالا خصوصیاتی دارند که باید به آن توجه بیشتری کنید تا بتوانید آنها را کسب کرده و در خود پرورش دهید:

• هوشیاری عاطفی و روانی:
آنها احساسات خود را می‌شناسند و دلیل بروز هر نوع احساس مثبت یا منفی را می‌دانند.

• صبر و شکیبایی:
چه روی اهدافی خارجی و چه در مورد راهکارهای تطابقی در درون خود کار می‌کنند، روی کار خود متمرکزند، آگاه‌اند، به مسیر و فرآیند آن اعتماد داشته و از تلاش خود دست برنمی‌دارند.

• کنترل درونی:
آنها بر این باروند که خودشان بیشتر از عوامل بیرونی، کنترل زندگی خود را در دست دارند.

• خوش‌بینی:
در اکثر شرایط، جوانب مثبت را می‌بینند و بر قدرت خود اعتقاد دارند.

• حمایت:
با وجود آنکه به قدرت فردی خود اعتماد دارند اما ارزش شبکه اجتماعی را می‌شناسند و اطراف‌شان مملو از دوستان و بستگانی حمایت‌گر است.

• شوخ‌طبعی:
حتی در شرایط مشکل زندگی می‌توانند بخندند و موضوعی خنده‌دار پیدا کنند.

• دیدگاه:
قادرند از اشتباهات‌شان درس بگیرند (نه فقط آنها را انکار کنند)، موانع را به صورت چالش می‌بینند و اجازه می‌دهند مصیبت و مشکل موردنظر آنها را قوی‌تر کند. زندگی آنها معنی‌دار است و خودشان را قربانی محسوب نمی‌کنند.

• تمایلات معنوی:
ارتباط با جوانب معنوی باعث افزایش انعطاف‌پذیری روانی می‌شود؛ به‌خصوص اگر این باور و ارتباط، درونی و قوی باشد.

زود دست به کار شوید
هرچه زودتر این قابلیت را در خود تقویت کنید، بیشتر از زندگی لذت می‌برید، پس معطل نکنید. به این راهکارها توجه کنید:

• باورهایتان را مثبت‌تر کنید:
تحقیقات نشان می‌دهد اعتماد به نفس در تطابق با استرس و بازتوانی از وقایع سخت نقش مهمی ایفا می‌کند. قدرت، توانایی و موفقیت‌های خود را به یاد آورید. اگر روی توانایی خود اعتماد بیشتری پیدا کنید، در پاسخ و غلبه بر بحران قدرتمندتر وارد عمل شده و انعطاف‌پذیری را در‌ آینده هم افزایش می‌دهید.
• بامعناتر زندگی کنید:
خانم کانداس لایت‌نر بعد از اینکه دختر 13 ساله‌اش توسط یک راننده مست در تصادف کشته شد موسسه مادران علیه رانندگان مست را تاسیس کرد. او تمام انرژی‌اش را روی اطلاع‌رسانی مدام در مورد این نوع رانندگان گذاشت. او می‌گوید: «در روز مرگ دخترم به خودم قول دادم علیه این قاتل خاموش می‌جنگم و سال‌های بعد را برای مردم کم‌خطرتر می‌کنم.» در اصل با مواجهه با بحران و یا حادثه بد، یافتن هدف و منظور، نقش مهمی در بازتوانی ایفا می‌کند. هر کس به نوعی این کار را انجام می‌دهد. شرکت در اجتماعات و فعالیت‌های مثبت، تقویت ابعاد معنوی و مشارکت در فعالیت‌هایی که برایتان با معنی است.

• اجتماعی‌تر باشید:
داشتن افرادی حمایت‌گر در اطراف خود فاکتوری حفاظت‌کننده است که طی بحران به کمک افراد می‌آید. داشتن افرادی که بتوان به آنها اعتماد کرد بسیار مهم است. وقتی در مورد مشکل خود با دوست یا عزیزی صحبت می‌کنید اگر چه مشکل را برطرف نمی‌کند اما باعث تقسیم احساسات شده، حمایت به دست می‌آورید، بازخوردهایی مثبت از آنها به شما می‌رسد و راه‌حل‌های ممکن را برای حل مشکل می‌شنوید.

• با آغوش باز به استقبال تغییر بروید:
استقبال از تغییرات بخش ضروری انعطاف‌پذیری است. با یادگیری نحوه تطابق‌پذیری بیشتر، وقتی با بحران روبه‌رو شوید در پاسخ به آن مجهز‌تر هستید. مردمی که انعطاف‌پذیری دارند از وقایع زندگی به عنوان فرصتی استفاده می‌کنند تا جهت‌دهی تازه‌ای پیدا کنند. در حالی که بعضی‌ها ممکن است با بروز تغییرات ناگهانی، خرد شوند، این افراد خود را تطابق داده و بر آن غلبه می‌کنند.


• خوش‌بین‌تر باشید:
خوش‌بینی در دوران تاریکی بسیار سخت است اما اگر در همین شرایط هم دیدگاهی امیدوار داشته باشید به بخش مهمی از خاصیت ارتجاعی دست پیدا کرده‌اید.
خوش‌بینی به معنی نادیده گرفتن مشکل به منظور تمرکز روی نتایج مثبت نیست. خوش‌بینی یعنی درک این موضوع که موانع موقت است و اینکه شما مهارت‌ها و توانایی‌ کافی برای مبارزه با چالش‌های پیش رو را دارید. درست است که دست و پنجه نرم کردن با مشکلات بسیار سخت است اما امیدواری و فقط امید بسیار مهم است تا بتوانید آینده را روشن‌تر ببینید.


• به خودتان برسید:
در مواقع تنش و بروز مشکل، آدم‌ها به راحتی نیازهایشان را فراموش می‌کنند. کاهش اشتها، عدم تحرک و ورزش و عدم خواب‌ کافی همگی واکنش‌هایی است که در شرایط بحران همه با آن روبه‌رو می‌شوند.
یاد بگیرید حتی در شرایط سخت و مشکل هم به خودتان برسید و روی نیازهایتان تمرکز کنید. زمانی برای انجام کارهای مورد علاقه اختصاص دهید. وقتی به نیازهایتان توجه کنید، سلامت کلی خود را تقویت کرده و آن وقت قادرید از مهارت‌هایتان برای حل مشکل استفاده کنید.


• مهارت‌ حل مشکلات را یاد بگیرید:
تحقیقات نشان می‌دهد افرادی که می‌توانند برای مشکلات راه‌حلی پیدا کنند بهتر می‌توانند با مشکل کنار بیایند. وقتی با چالشی جدید روبه‌رو می‌شوید فهرستی از راهکارهای بالقوه‌ای که می‌توانید به وسیله آنها مشکل را حل کنید، تهیه کنید. استراتژی‌های مختلف را سنجیده و روی روشی منطقی برای حل مشکل تمرکز کنید. وقتی به طور منظم روی مهارت‌های حل مشکل تمرین کنید در زمان بروز ناگهانی بحران و چالش، آمادگی بهتری دارید.


• اهداف‌تان را مشخص کنید:
شرایط بحران، ترسناک و ناراحت‌کننده است. حتی ممکن است به نظر برسد این شرایط برطرف شدنی نیست. افرادی که انعطاف‌پذیری دارند این شرایط را با روشی واقع‌گرایانه می‌بینند و بعد اهدافی منطقی برای حل مشکل پیدا می‌کنند. وقتی شدیدا درگیر مشکلات می‌شوید، یک گام به عقب برداشته و ببینید قبل از آن چه شرایطی بوده است. بعد همه راه‌حل‌های ممکن را در ذهن بیاورید و بعد آنها را به مراحل قابل اجرا تقسیم کنید.


• برای حل مشکلات، گام تازه‌ای بردارید:
اگر مشکل را به حال خود بگذارید فقط بحران را طولانی‌تر کرده‌اید. در عوض، فورا برای حل مشکل اقدام کنید. ممکن است راه‌حل ساده نبوده و یا سریعا به دست نیاید اما شما باید برای بهتر کردن شرایط و کاهش تنش، اقدام کنید.


• مهارت‌هایتان را بیشتر کنید:
ساخت انعطاف‌پذیری ممکن است زمان‌بر باشد اما اصلا ناامید و خسته‌ نشوید. طبق نظر دکتر راس نیومن تحقیقات نشان داده است انعطاف‌پذیری یک موضوع فوق‌العاده و غیرقابل تصور نیست بلکه کاملا معمولی است و همه می‌توانند آن را یاد بگیرند. این قابلیت، با رفتار و عملکرد خاصی تعریف نمی‌شود و از هر فرد به فرد دیگر متفاوت است بنابراین اگر روی خصوصیات متداول افراد با انعطاف‌پذیری بالا تمرکز می‌کنید کار خوبی است اما یادتان باشد با تکیه بر قدرت و توان خودتان آن را اجرا کنید.

salamatiran.com

چگونه قدرت و كارآيي مغز را افزايش دهيم؟    

پژوهش‌ها نشان مي‌دهد: برخي از عادات نامطلوب در زندگي مانند سيگار يا پرهيز از خوردن صبحانه سبب افت كارآيي مغز مي‌شود.


مارسي پاراشيل متخصص تغذيه و مدير تغذيه باليني در نظام بهداشتي هندريك آمريكا مي‌گويد: سه عامل مهمي كه مي‌تواند قدرت مغز را افزايش دهد نوع غذا، آب و اكسيژن هستند و برخي از اين عادات اين سه فاكتور را به ميزان قابل توجهي تحت الشعاع قرار مي‌دهند. البته ورزش و غذاي مناسب، سلامت مغز را تضمين مي‌كند.

همچنين پژوهشگران دانشگاه ايالتي آريزونا به چند عادت رفتاري اشاره كرده‌اند كه توان و كارآيي مغز را پايين مي‌آورند. اين رفتارها شامل پرهيز از خوردن صبحانه، پرخوري، استعمال دخانيات، مصرف زياد مواد قندي، آلودگي هوا، كمبود خواب، كاهش تفكر مثبت و كار كشيدن از مغز به هنگام بيماري هستند.

اشخاصي كه صبحانه نمي‌خورند قند خونشان به سطح پائين‌تري افت مي‌كند. اين امر باعث تامين نامناسب مواد غذايي براي مغز و در نتيجه افت فعاليت مغزي مي‌شود. از سوي ديگر، پرخوري هم سلامت مغز را به خطر مي‌اندازد. پرخوري باعث تصلب شرائين (سختي ديواره رگ‌هاي) مغز شده و منجر به كاهش قدرت ذهني مي‌شود. دخانيات نيز باعث كوچك شدن قابل توجه مغز شده و حتي منجر به بروز آلزايمر مي‌شود. علاوه بر اينها استفاده زياد از مواد قندي و شيرين جذب پروتئين و مواد غذائي را متوقف و منجر به سوء تغذيه و احتمالا اختلال در رشد مغزي خواهد شد.

با توجه به اينكه گفته شد يكي از فاكتورهاي اصلي براي سلامت و قدرت مغزي اكسيژن است پس قطعا آلودگي هوا عامل مهمي است كه اين عضو را تهديد مي‌كند. مغز بزرگترين مصرف كننده اكسيژن در بدن ماست. دميدن هواي آلوده باعث كاهش اكسيژن تاميني مغز شده و منجر به كاهش كارآيي اين عضو مهم مي‌شود.

خواب كافي هم به مغز ما استراحت مي‌دهد. دوره طولاني كاهش خواب به تسريع مرگ سلولهاي مغزي منجر خواهد شد. همچنين كار كشيدن از مغز يا مطالعه در زمان بيماري ممكن است سبب كاهش كارآيي مغز و در نتيجه صدمه مغزي شود

و بالاخره محققان معتقدند؛ تفكر بهترين راه براي تمرين دادن به مغز است. كاهش افكار مثبت مغزي ممكن است باعث كوچك شدن مغز شود.

بر اساس اين گزارش، مغز انسان داراي انتقال دهنده عصبي است كه مهمترين آنها دوپامين، سرتونين و استيلكولين هستند. اين انتقال دهنده‌ها در زرده تخم مرغ، نخودفرنگي، گوشت، ماهي، شير، پنير و سبزيجاتي چون كلم بروكلي و كلم پيچ موجود هستند. همچنين دوپامين در مغزها، گوشت ماهي، محصولات سويا و غذاهاي پروتئيني يافت مي‌شود. سرتونين نيز در غذاهاي كربوهيدرات مثل نان و پاستا و سيب زميني موجود است.

محققان انجمن قلب آمريكا نيز اخيرا بر اين باور هستند كه آنچه براي قلب مفيد است براي مغز نيز سودمند است.

به گفته محققان؛ اين اقدامات نه تنها توان و كارآيي مغز را بهبود مي‌بخشد بلكه مي‌تواند در پيشگيري از آلزايمر نيز موثر باشد.
ایسنا

كـتـابـخـانـه؛ خـانـه‌اي واقـعـي‌تــر

وبلاگ کتابخانه عمومی
كتابخانه خانه دوم من است...

«كافكا در كرانه» اثري است از‌ هاروكي موراكامي ‌نويسنده ژاپني كه تاكنون سه ترجمه از آن در ايران نشر يافته است. بخش‌هايي از اين رمان و حواث آن در يك كتابخانه عمومي ‌در يكي از شهرهاي ژاپن اتقاق مي‌افتد كه مي‌تواند تصويري از كتابخانه،‌ كتابدار و كتاب را در ژاپن ارائه كند.

"تصميم مي‌گيرم تا غروب در كتابخانه‌اي بگذرانم. از زمان كودكي از قرائتخانه كتابخانه‌ها خوشم مي‌آمد. وقتي به مقصد تاكوماتسو راه افتادم اطلاعاتي درباره كتابخانه داخل و دور و بر شهر گرفتم. تصورش را بكنيد، پسر بچه‌اي كه دلش نمي‌خواهد به خانه برود چندان جايي براي رفتن ندارد. كافي شاپ‌ها و سينماها برايش دور از دسترس است. پس مي‌ماند فقط كتابخانه‌ها -و چقدر خوب جايي هستند اين‌ها- نه وروديه‌اي در كار است و نه كسي از كوره در مي‌رود و به خودش دردسر مي‌دهد كه ببيند چرا پسر جواني وارد چنين جايي شده مي‌شود.

فقط مي‌نشيني و هرچه دلت خواست مي‌خواني. هميشه بعد از مدرسه سوار دوچرخه مي‌رفتم كتابخانه عمومي‌ محل. حتي در تعطيلات مي‌توانستيد آنجا پيدايم كنيد. هرچه دم دستم مي‌آمد مي‌بلعيدم، از رمان گرفته تا زندگينامه و تاريخ. وقتي همه كتاب‌هاي كودكان را خواندم، رفتم سراغ قسمت عمومي‌و كتاب‌هاي بزرگسالان.

شايد خيلي وقت‌ها چيز چنداني از آن‌ها دستگيرم نشد، اما هرچه دستم گرفتم تا صفحه آخر خواندم. هر وقت از خواندن خسته مي‌شدم،‌ مي‌رفتم به يكي از غرفه‌هاي شنيداري و با هدفون از موسيقي لذت مي‌بردم. اصلا موسيقي سرم نمي‌شد، بنابراين فقط مي‌رفتم سراغ رديف سي دي‌هايي كه داشتند و همه را يك بار مي‌شنيدم،‌ اينجوري بود كه دوك الينگنن، بيتلها و لد زپلين را شناختم.

كتابخانه مثل خانه دومم بود. شايد از آنجايي كه در آن زندگي مي‌كردم خانه واقعي‌تر بود. من كه هر روز به آنجا مي‌رفتم، با همه خانم‌هاي كتابداري كه آنجا كار مي‌كردند آشنا شدم. اسمم را مي‌دانستند و هميشه مي‌گفتند سلام. هرچند من خيلي خجالتي بودم و به ندرت جواب مي‌دادم."

و اما عشق نمی میرد... (چگونه بدانیم عشق چیست)

در كشور آلمان زن و شوهري زندگي مي كردند كه هيچ گاه صاحب فرزندي نمي شدند.

يك روز براي تفريح به اتفاق هم از شهر خارج شدند، به جنگل انبوه و سبز رسيدند. همينطور كه از جنگل و طبيعت آن لذت مي بردند ببر كوچكي نظر آنها را به خود جلب كرد. مرد معتقد بود: نبايد به آن بچه ببر نزديك شد. به نظر او ببر مادر جايي در همان حوالي فرزندش را زير نظر داشت. پس اگر احساس خطر مي كرد به هر دوي آنها حمله مي كرد و صدمه مي زد. اما زن انگار هيچ يك از جملات همسرش را نمي شنيد خيلي سريع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زير پالتوي خود به آغوش كشيد  دست همسرش را گرفت و گفت: عجله كن! ما بايد همين الآن سوار اتوموبيلمان شويم و از اينجا برويم.

آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به اين ترتيب ببر كوچك  عضوي از ا عضاي اين خانواده ي كوچك شد و آن دو با يك دنيا عشق و علاقه به ببر رسيدگي مي كردند. سالها از پي هم گذشت و ببر كوچك در سايه ي مراقبت و محبت هاي آن زن و شوهر حالا تبديل به ببر بالغي شده بود كه با آن خانواده بسيار مانوس بود.در گذر ايام  مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهي پس از اين اتفاق يك دعوتنامه كاري براي يك ماموريت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسيد. زن با همه دلبستگي بي اندازه اي كه به ببري داشت كه مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ناچار شده بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگي اش دور شود. پس تصميم گرفت:

ببر را براي اين مدت به باغ وحش بسپارد. در اين مورد با مسوولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزينه هاي شش ماهه ببر را با يك دنيا دلتنگي به باغ وحش سپرد و كارتي از مسوولان باغ وحش دريافت كرد تا هر زمان كه مايل بود بدون ممانعت و بدون اخذ بليت به ديدار ببرش بيايد. دوري از ببر برايش بسيار دشوار بود. روزهاي آخر قبل از مسافرت مرتب به ديدار ببرش مي رفت و ساعت ها كنارش مي ماند و از دلتنگي اش با ببر حرف مي زد. سر انجام زمان سفر فرا رسيد و زن با يك دنيا غم دوري با ببرش وداع كرد.

بعد از شش ماه كه ماموريت به پايان رسيد، زن بي تاب و بي قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند، در حالي كه از شوق ديدن ببرش فرياد مي زد: عزيزم ، عشق من، من بر گشتم  اين شش ماه دلم برايت يك ذره شده بود چقدر دوريت سخت بود اما حالا من برگشتم  و در حين ابراز اين جملات مهر آميز به سرعت در قفس را گشود: آغوش را باز كرد و ببر را با يك دنيا عشق و محبت و احساس در آغوش كشيد.

ناگهان صداي فريادهاي نگهبان قفس فضا را پر كرد: نه، بيا بيرون؛ بيا بيرون: اين ببر تو نيست. ببر تو بعد از اينكه كشور رو ترك كردي، بعد از شش روز از غصه دق كرد و مرد. اين يك ببر وحشي گرسنه است.

اما ديگر براي هر تذكري دير شده بود. ببر وحشي با همه عظمت و خوي درندگي، ميان آغوش پر محبت زن مثل يك بچه گربه رام و آرام بود. اگرچه ببر مفهوم كلمات مهر آميزي را كه زن به زبان آلماني ادا كرده بود نمي فهميد؛ اما محبت و عشق چيزي نبود كه براي دركش نياز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصي باشد. چرا كه عشق آنقدر عميق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالي است كه از تفاوت نوع و جنس فرا رود.


مي­گويند براي هديه كردن محبت يك دل ساده و صميمي كافي است. عشق يكي از زيباترين معجزه هاي خلقت است. محبت همان جادوي بي نظيري است كه روح تشنه و سر گردان بشر را سيراب مي كند. و لذتي در عشق ورزيدن هست كه در طلب آن نيست. در كورترين گره ها، تاريك ترين نقطه ها، مسدود ترين راه ها، عشق بي نظير ترين معجزه ي راه گشاست.مهم نيست دشوارترين مساله ي پيش روي تو چيست.


جملات کوتاه زندگی


وقتی میخواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی، ببین چه چیز را از دست داده‎ای که چنین موفقیتی را به دست آورده‎ای.
به خاطر داشته باش که عشق‎های به یادماندنی و دستاوردهای عظیم، به خطر کردن‎ها و ریسک‎های بزرگ محتاج‎اند.

 وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.
 این سه میم را از همواره دنبال کن: محبت و احترام به خود را؛ محبت به همگان را؛ مسؤولیت‎پذیری در برابر کارهایی که کرده‎ای.
 به خاطر داشته باش دست نیافتن به آنچه می‎جویی، گاه خود شانسي بزرگيست.

اگر می‎خواهی قواعد بازی را عوض کنی، نخست قواعد را فرابگیر.
 به خاطر یک مشاجره‎ی کوچک، ارتباطی بزرگ را از دست نده.
 بخشی از هر روز خود را به تنهایی گذران.
 چشمان خود را نسبت به تغییرات بگشا، اما ارزش‎های خود را به‎سادگی در برابر آنها فرومگذار.
به خاطر داشته باش که گاه سکوت بهترین پاسخ است.
شرافتمندانه بزی؛ تا هرگاه بیش‎تر عمر کردی، با یادآوری زندگی خویش دوباره شادی را تجربه کنی.
با دنیا و زندگیِ زمینی بر سر مهر باش.
 سالی یک بار به جایی برو که تا کنون هرگز نرفته‎ای.
 بدان که بهترین ارتباط، آن است که عشق شما به هم، از نیاز شما به هم سبقت گیرد


مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید.

زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکنید، شما نمی‌دانید که بین آنها چه می‌گذرد

زمان بیماری، شغل شما به کمک شما نمی‌آید، بلکه دوستان شما به شما مدد می‌رسانند، پس با آنها در ارتباط باشید، يادتان باشد فراموششان نكنيد.

همین که صبح از خواب بیدار می‌شوید، باید از خداوند تشکر کنید

از نماز و دعا کمک بگیرید.

به كتاب اعتماد كنيد اون دوست خوبي است.
انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران نکنید.
روزانه ده دقیقه سکوت کنید و به تفکر بپردازید.

حسادت یعنی اتلاف وقت، شما هر چه را که باید داشته باشید، دارید.
زندگی به مدرسه‌ای می‌ماند که باید در آن چیزهایی بیاموزید. مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستند همچون کلاس جبر (البته براي بعضي ها)

امید به زندگانی با پشتکار


 داستان امروز ما در مورد دختر كوچكی است كه در یك كلبه محقر دور از شهر در یك خانواده فقیر به دنیا آمده بود. زایمان، زودتر از زمان مقرر انجام شده بود و او نوزاد زودرس، ضعیف و شكننده ای بود. همه شك داشتند كه زنده بماند. وقتی 4 ساله شد، بیماری ذات الریه و مخملك را با هم گرفت. تركیب خطرناكی كه پای چپ او را از كار انداخت و فلج كرد. اما او خوش شانس بود.

چون مادری داشت كه او را تشویق و دلگرم می كرد. مادرش به او گفت: علی رغم مشكلی كه در پایت داری، با زندگیت هر كاری كه بخواهی می توانی بكنی، تنها چیزی كه احتیاج داری ایمان، مداومت در كار، جرات و یك روح سرسخت و مقاوم است. بدین ترتیب در 9 سالگی دختر كوچولو بست های آهنی پایش را كنار گذاشت و بر خلاف آنچه دكتر ها می گفتند كه هیچ گاه به طور طبیعی راه نمی رود، راه رفت و 4 سال طول كشید تا قدم های منظم و بلندی را برداشت و این یك معجزه بود.

او یك آرزوی باور نكردنی داشت، آرزو داشت بزرگ ترین دونده زن جهان شود، اما با پاهایی مثل پاهای او این آرزو چه معنایی می توانست داشته باشد؟ در 13 سالگی در یك مسابقه دو شركت كرد و در تمام مسابقات، آخرین نفر بود. همه به اصرار به او می گفتند كه این كار را كنار بگذارد، اما روزی فرا رسید كه او قهرمان مسابقه شد.
از آن زمان به بعد ویلما در هر مسابقه ای شركت كرد و برنده شد. در سال 1960 او به بازی های المپیك راه یافت، و آنجا در برابر اولین دونده زن دنیا، یك دختر آلمانی قرار گرفت و تا بحال كسی نتوانسته بود او را شكست دهد. اما ویلما پیروز شد و در دو 100 متر، 200 متر، و دو امدادی 400 متر، 3 مدال المپیك گرفت.
آن روز او اولین زنی بود كه توانست در یك دوره المپیك 3 مدال طلا كسب كند...
در حالی كه گفته بودند او هیچ وقت نمی تواند دوباره راه برود.....