مشکلات به‌تدريج حل مي‌شوند

وبلاگ كلوزاپ

مشکلات و سختي‌ها يک‌جا حل نمي‌شوند. بلكه بايد آن‌ها را به تدريج از ميان برداشت.
پيرمردي در ساحل دريا در حال قدم زدن بود. به قسمتي از ساحل رسيد که هزاران ستاره دريايي به خاطر جزر و مد در آن جا گرفتار شده بودند و دخترکي را ديد که ستاره‌اي دريايي را به دريا مي‌انداخت. پيرمرد به سمت دخترک رفت و به او گفت: "چه کار بيهوده‌اي تو که نمي‌تواني همه ستاره‌هاي دريايي را نجات بدهي، آن‌ها خيلي زياد هستند"

دخترک لبخندي زد و گفت: "مي دانم؛ ولي اين يکي را مي‌توانم نجات بدهم" لذا يک ستاره‌ي دريايي را به دريا انداخت "و اين يکي را" و آن را به دريا انداخت.

"و اين يکي..." شايد همه مشکل‌ها و سختي‌ها را نتوان يک جا حل کرد. ولي يکي يکي مي‌توان آن‌ها را از ميان برداشت.

حکایت جذاب طیب و بیمار

“اسعد بن شهروند” را مالیخویا عارض گشت. نزد طبیب رفت و در صف نوبت بنشست. شخصی بیامد و بنشست. شخص دوم بیامد، و شخص سوم و چهارم و پنجم . . . تا چهل شخص، و همه در نوبت.
طبیب او را پیش خواند و از حالش پرسید.
شکوه بیاغازید از خواب آشفته دیدن و نیم شبان از خواب جهیدن و باز خفتن و خواب وی بیاشفتن.
طبیب : چه می بینی؟
-در خواب می بینم که بر سر دریا ایستاده ام و قلاب در آب رها کرده. ماهی در قلاب افتد و چون بر می آورم ، نهنگی بالا می جهد و ماهی فرو می بلعد.
طبیب گفت: غم نباشد
-در خواب می بینم که خانه عالی ساخته اند و خالی رها کرده و چون داخل خواهم شدن، سنگی از کنگره به زیر می آید و پیشانی مرا می شکند.
طبیب گفت: غم نباشد
-در خواب می بینم که مردی بر سر خوان نشسته و مرغ بریان می کند و به سوی من می اندازد. چون برمی دارم، تکه سنگی است یا چوب بلالی.
طبیب گفت: غم نباشد
-در خواب می بینم . . .
-غم نباشد
-اسعد زبان گشود که: ای طبیب چگونه غم نباشد؟ و این مالیخویا مرا رنجه می دارد، آنچنانی که خواب و خوراک نمی دانم و شب و روز نمی شناسم.
طبیب گفت: غم نباشد.
و آنگاه چهل شخص را پیش خواند و گفت:
-این اسعد را از حال خود خبر دهید.
گفتند: دل قوی دار که آنچه تو در خواب بینی ، ما جمله در بیداری بینیم و هیچ گمان نبریم.
اسعد چون این بشنید دانست که هیچ غم نباشد.

گفتمان شتر و مامانیش ( حکایت طنز)

آورده اند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت وگویی به شرح زیر صورت گرفت:

بچه شتر: مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا می تونم ازت بپرسم؟

شتر مادر: حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟
بچه شتر: چرا ما کوهان داریم؟شتر مادر: خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمی شود بتوانیم دوام بیاوریم.
بچه شتر: چرا پاهای ما دراز و کف و پای ما گرد است؟
شتر مادر: پسرم. قاعدتا برای راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن داشتن این نوع دست و پا ضروری است.

بچه شتر: چرا مژه های بلند و ضخیم داریم؟ بعضی وقت ها مژه ها جلوی دید من را می گیرد.

شتر مادر: پسرم این مژه های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشم ها ما را در مقابل باد و شن های بیابان محافظت می کنند.

بچه شتر: فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه هایمان هم برای محافظت چشمهایمان در برابر باد و شن های بیابان است… .

بچه شتر: فقط یک سوال دیگر دارم… ..

شتر مادر: بپرس عزیزم.

بچه شتر: پس ما در این باغ وحش چه غلطی می کنیم؟

نتیجه گیری: مهارت ها، علوم، توانایی ها و تجارب فقط زمانی مثمرالثمر است که شما در جایگاه واقعی و درست خود باشید… پس همیشه از خود بپرسید الان شما در کجا قرار دارید؟



حكايت زياده خواهي كيكاووس در شاهنامه


حكايت زياده خواهي كيكاووس در شاهنامه حكايتي عبرت اميز است.

كيكاووس يكدفعه بين همه بزرگان ادعا مي كند كه مي خواهد كاري برتر از ديگران انجام دهد.

خود افزائي ، خود گستري يا گستاخي وي منجر به بازي كردن نقش در برابر انظار شد. تصميم وي مبني بر حمله به مازندران از خود برتر بيني او نشات مي گرفت.

در فرهنگ ايران رزم دفاعي پسنديده بوده است نه تهاجم.

تو از خون چندين سر نامدار                     ز بهر فزوني درختي مكار

كه بار و بلنديش نفرين بود                       نه ائين شاهان پيشين بود


كيكاووس به نصيحت زال گوش نداد و بي اندازه شد  و در نزديكي مازندران فرمان كشتار داد. و خودش را دشمن زندگي و ضد زندگي كرد.

بشد   بر    در  شهر       مازندران               بباريد شمشيرو گرز گران

زن و   كودك  و      مرد   با دستوار             نمي يافت از تيغ او زينهار

همي سوخت و غارت همي كرد شهر             بپالود بر جاي ترياك زهر


زمانيكه انسان بي اندازه شد ( يعني حد و حدود خود را نشناخت) ،  چشمانش تيره و تار شده و بينائي خود را از دست مي دهد.

چو بگذشت شب روز نزديك شد      جهانجوي را چشم تاريك شد

ز لشكر دو بهره شده تيره چشم        سر نامداران او پر زخشم

همه گنج تاراج و لشكر اسير          جوان دولت و بخت برگشت پیر


عاقبت كار وي شكست و تاراج گنجها و پايمال شدن جانها بود.

همه داستان ياد بايد گرفت         كه خيره نماید شگفت از شگفت

وبلاگ راه كهن

طوطی مدیرارشد

مردی به یك مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یك طوطی كرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره كرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»

مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟» صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی دارد.» مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌

صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینكه این طوطی هر كاری را كه سایر طوطی ها انجام می دهند، انجام داده و علاوه بر این توانایی نوشتن مقاله ای كه در هر مسابقه ای پیروز شود را نیز دارد.» و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسیده و صاحب فروشگاه گفت: «‌ ۴۰۰۰ دلار.» مشتری: «این طوطی چه كاری می تواند انجام دهد؟»

صاحب فروشگاه جواب داد:‌ «صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر ارشد صدا می زنند.»



اهميت حسن خلق در خانه در حكايتي از پيامبر

به رسول خدا صلى الله علیه و آله خبر دادند كه سعد بن معاذ فوت كرده . پیغمبر صلى الله علیه و آله با اصحابشان از جاى برخاسته ، حركت كردند. با دستور حضرت - در حالى كه خود نظارت مى فرمودند - سعد را غسل دادند.
پس از انجام مراسم غسل و كفن ، او را در تابوت گذاشته و براى دفن حركت دادند.
در تشییع جنازه او، پیغمبر صلى الله علیه و آله پابرهنه و بدون عبا حركت مى كرد. گاهى طرف چپ و گاهى طرف راست تابوت را مى گرفت ، تا نزدیكى قبر سعد رسیدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسایل دیگر را بیاورند! سپس با دست مبارك خود، لحد را ساختند و خاك بر او ریختند و در آن خللى دیدند آنرا بر طرف كردند و پس از آن فرمودند:
- من مى دانم این قبر به زودى كهنه و فرسوده خواهد شد، لكن خداوند دوست دارد هر كارى كه بنده اش انجام مى دهد محكم باشد.
در این هنگام ، مادر سعد كنار قبر آمد و گفت :
- سعد! بهشت بر تو گوارا باد!
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
- مادر سعد! ساكت باش ! با این جزم و یقین از جانب خداوند حرف نزن ! اكنون سعد گرفتار فشار قبر است و از این امر آزرده مى باشد.
آن گاه از قبرستان برگشتند.
مردم كه همراه پیغمبر صلى الله علیه و آله بودند، عرض كردند:
یا رسول الله ! كارهایى كه براى سعد انجام دادید نسبت به هیچ كس ‍ دیگرى تاكنون انجام نداده بودید: شما با پاى برهنه و بدون عبا جنازه او را تشییع فرمودید.
رسول خدا فرمود:
ملائكه نیز بدون عبا و كفش بودند. از آنان پیروى كردم .
عرض كردند:
گاهى طرف راست و گاهى طرف چپ تابوت را مى گرفتید!
حضرت فرمود:
چون دستم در دست جبرئیل بود، هر طرف را او مى گرفت من هم مى گرفتم !
عرض كردند:
- یا رسول الله صلى الله علیه و آله بر جنازه سعد نماز خواندید و با دست مباركتان او را در قبر گذاشتید و قبرش را با دست خود درست كردید، باز مى فرمایید سعد را فشار قبر گرفت ؟
حضرت فرمود:
- آرى ، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همین است !

بحارالانوار جلد 6 صفحه 220 و جلد 22 صفحه 107 و جلد 73 صفحه 298 با كمى تفاوت .

حكايت شغال و پر طاووس

شغالى، چند پر طاووس بر خود بست و سر و روى خویش را آراست و به میان طاووسان درآمد. طاووس‏ها او را شناختند و با منقار خود بر او زخم‏ها زدند.


شغال از میان آنان گریخت و به جمع همجنسان خود بازگشت؛ اما گروه شغالان نیز او را به جمع خود راه ندادند و روى خود را از او بر مى‏گرداندند.

شغالى نرم خوى و جهاندیده، نزد شغال خودخواه و فریبكار آمد و گفت :

«اگر به آنچه بودى و داشتى، قناعت مى‏كردى، نه منقار طاووسان بر بدنت فرود مى‏آمد و نه نفرت همجنسان خود را بر مى‏انگیختى. آن باش كه هستى و خویشتن را بهتر و زیباتر و مطبوع‏ تر از آنچه هستى، نشان مده كه به اندازه بود باید نمود .»