وبلاگ ‌"قال و قيل"

 ما معمولا به شدت به مفهوم آينده پناه مي‌بريم و خودمان را در دامان‌ش مي‌ا‌ندازيم. معمولا همه دردها، رنج‌ها، اضطراب‌ها، ناآرامي‌ها، ناکامي‌ها، کم‌بودها، از دست دادن‌ها و به دست نياوردن‌ها، به چيزي به اسم «آينده» ارجاع داده مي‌شود. انگار اين آينده، پدري قدرت‌مند است که همه نااميدي‌ها و از دست رفته‌هامان را جبران مي‌کند.

گذشته براي همه، خود را در نقش قهرمان به تصوير نمي‌کشد. براي برخي، داستان تراژيک است. آن‌ها، داستانِ گذشته‌شان را روضه مي‌کنند تا براي خودشان گريه کنند. در اين داستان، معمولا يک يا چند نفر و گاهي يک يا چند موقعيتِ خاص، جلاد يا مقصرند و خودِ فرد، قرباني و همين قرباني بودن، حال و روزِ امروزش را توجيه مي‌کند.

گذشته و آينده هر دو اين ويژگي را دارند که موجود نيستند. به همين دليل است که مي‌توان به راحتي به آن‌ها پناه برد. مي‌توان از آن‌ها افسانه ساخت، به اسطوره تبديل‌شان کرد.

آينده، بازتابِ آرمان‌ها و خواسته‌ها و آرزوهاي‌مان و بازتابِ آن‌چيزي است که باز در وجود ما «حاضر» است. عقايدِ ما، صفات و خصوصياتِ ما و شخصيتِ ما، خود را به شکلِ تصويري از آينده‌مان در ذهن‌مان بازتاب مي‌دهد. بنابراين، براي مواجهه با خود، بايد به گذشته، آينده و اکنون آگاهي داشت. بايد بدانيم که چگونه بوده‌ايم و اکنون چه‌گونه هستيم و دوست داريم چه‌گونه باشيم. گذشته و آينده و اکنون را بايد مدام خواند و دوباره خواند، اما نبايد حفظ‌شان کرد.

انسانِ دائم دگرگون شونده، دائم چيزهاي تازه‌اي را پشت سر خود مي‌بيند که مي‌تواند خود را در آيينه آن‌ها دوباره بشناسد و مدام تصوير تازه‌اي از خود خلق کند. تنها در اين صورت است که حرکتي به سوي آينده صورت خواهد گرفت و اين‌ها همه تنها با مواجهه با خود امکان‌پذير است.