+
شيخ ابو سعيد ابوالخير گفت:
 وحي آمد به موسي(ع) که بني اسرائيل را بگو که بهترين کس را از ميان خويش اختيار کنند، هزار کس را انتخاب کردند،
وحي آمد که از اين هزار بهترين را انتخاب کنيد، صد نفر را اختيار کردند، وحي آمد که از اين صد نفر بهترين را انتخاب کنيد، ده نفر اختيار کردند، وحي آمد که از اين ده بهترين را انتخاب کنيد، سه نفر اختيار کردند، وحي آمد که از اين سه بهترين را انتخاب کنيد، يکي را اختيار کردند ،  وحي آمد که اين يگانه را بگوييد تا بدترين بني اسرائيل را بياورد.
چهار روز مهلت خواست،  و شهر را مي گشت، روز چهارم به کويي داخل مي شد، مردي را ديد که به فساد و ناشايستگي معروف بود ، و انواع فسق و فجور در او موجود، چنان که در گناهکاري انگشت نما گشته بود. خواست که وي را ببرد ، انديشه اي به دلش آمد ، که به ظاهر نبايد حکم کرد ، شايد که او را قدر و پايگاهي باشد،  و به اين که مردم مرا بهترين انتخاب کردند مغرور نبايد شد. چون هر چه کنم به شک و گمان خواهد بود پس اين گمان بر خود برم بهتر است. دستار به گردن خويش نهاد و آمد تا کنار موسي، گفت: هر چقدر نگاه کردم هيچ کس را بدتر از خويشتن نمي بينم.

وحي آمد به موسي (ع) که : اين مرد بهترين خلق است ، نه بدانکه طاعت او بيشتر است، ليکن به خاطر آنکه خويشتن را بدترين دانست.