زندگی عشایری در دل کوه زمانی عجیب و غریب می شود که بدانی در گوشه هایی از این خاک، هنوز کسانی پیدا می شوند که زرق و برق زندگی شهری و کافی شاپ نشینی دلشان را زده و دوباره برگشته اند سر خانه اول؛ چادرنشینی.

اگر تا 4 سال پیش کسی می خواست عبادالله را ببیند، می بایست سراغ کارواش شهرآرا – بین پل گیشا و آزمایش – را می گرفت تا پیدایش کنند اما جوان 29 ساله خرم آبادی الان در «چشم کبود» خرم آباد دارد برای خودش گندم و جو درو می کند و شب ها در سیاه چادر می خوابد. عبادلله در مدت کمی که تهران بود، خلق و خوی پایتخت را گرفته است و همسرش را در خرم آباد به کلاس خیاطی می فرستد و خودش کشاورزی می کند؛ چیزی که هم ولایتی هایش را خیلی متعجب کرده است؛ «زن باید اینجا کنار مردش باشد ولی من زیاد به این چیزها معقتد نیستم. دوست ندارم همسرم همیشه اینجا باشد. می خواهم برای خودش هنری یاد بگیرد. برای همین فرستادم اش پیش پدرش تا در شهر بتواند به کلاس هایش برسد». عبادالله با کلاه لبه دار و خنده ای که بر لب دارد، همراه مادر، خواهرها و برادرهایش ماه هاست که در 2 سیاه چادر زندگی می کند و به قول خودش تازه «طعم زندگی» را چشیده است.
به خواندن ادامه دهید