شكيبايي با ديگران، عشق است. شكيبايي با خود، اميد است. شكيبايي با خدا، ايمان است، چراكه بعضي از بزرگترين هداياي خداوند، دعاهاي بي‌جواب است.

و من ياد گرفته‌ام از خدا تشكر كنم كه دعاهايم را با «نه» يا « حالا نه» پاسخ دهد.
او مي‌گذارد كه سختي‌هاي زندگي را تجربه كنيم تا درس‌هايي بياموزيم كه در هيچ شرايط ديگري نمي‌توانستيم ياد بگيريم.
ياد گرفتن اين درس‌ها به معناي انكار احساس ناراحتي نيست، بلكه يافتن مفهومي است كه در زير آن احساس وجود دارد. اما خداوند هرگز به ما رويايي نمي‌دهد كه توان تحقق بخشيدن بدان را نداشته باشيم.
اما از اين سخنان زيبا كه بگذريم، كه بي‌شك هر كدام در بخش‌هايي از زندگي‌مان كاركردهاي خاص خودشان را خواهند داشت. آنچه از همه مهمتر است شناخت عقلاني و صحيح از زندگي و شخصيت خودمان است، كه حتي از ايمان نيز مهمتر است. ايمان بدون شناخت به احساس ورزيدن‌هاي كور و افراطي مي‌انجامد.
اين دعا را هميشه دوست داشته‌ام: خدايا به من بينشي عطا كن تا آنچه را نمي‌توانم تغيير دهم، بپذيرم و شهامتي، تا آنچه را مي‌توانم تغيير دهم و خردمندي‌اي تا تفاوت ميان آن دو را بازشناسم.
وبلاگ جامعه شناسي"  به نقل از كتاب "من + لبخند = خدا