دعا مگر چيست؟ لحظه‌اي بريدن موقت از دنيا و سپردن روح به بي‌نهايت ابدي است

لحظه‌اي كه قلب، احساس و عقل براي دقايق و لحظاتي دست به دست هم مي دهند و در پيشگاه عدل به نياز سجده مي‌كنند.

لحظه‌اي كه اشك تنها نماينده وجود تو از تو مي‌گويد و از احساس تو.

لحظه‌اي كه خودت مي‌شوي و از اصل خودت مي‌گويي.

لحظه‌اي كه سجاده سبز تو تنها مكاني مي‌شود كه آرامش و امنيت را براي تو به ارمغان مي‌آورد. لحظه دعا لحظه غريبي نيست.

لحظه‌اي كه همانند كودكي كه در ميان اشك‌هايش تقاضاي شير از مادر مي‌كند و يا چون برده‌اي در مقابل ارباب خود به زانو در مي‌آيد و يا چون رعيتي هديه‌اي براي پادشاهش پيشكش مي‌كند.

آري به زانو در مي‌آيي و اشك‌هايت را به پهناي صورتت رها مي‌كني و در دل فرياد مي‌زني و خواسته‌هايت را يكي يكي و شمرده و گويا بازگو مي‌كني.

با اين تصور كه نكند خداوند تو را فراموش كرده باشد دوباره از نو تكرار مي‌كني و اين از دوباره گفتن‌ها آن قدر تكرار مي‌شود كه ...

در مقابل عرش كبريا يي‌اش، كودك مي‌شوي، اعتراف مي‌كني، رازهايت را بر ملا مي‌كني، چون مي‌داني شنونده تو آنقدر الرحم الرحمين است كه با صبر هميشگي‌اش گوش مي‌سپارد و زخم‌هايت را چون مرحمي مداوا مي كند.

قطعا هر كدام از ما زماني كه در مقابل ناراحتي‌ها و ناملايمات روزگار، احساس عجز مي‌كنيم و به خلوتي پناه مي‌بريم تا ناخوشي‌ها و بد حالي‌هايمان را با كسي در ميان بگذاريم. اگرچه او به همه آن‌ها پيش از آن كه در ما ايجاد شوند آگاه بوده است.

در دعا مي‌خواهيم دل‌هاي خسته خود را در معبد گاه معبودمان از نو ترميم كنيم و به آن جلاي دوباره بخشيم.

منبع