وبلاگ خانه مدیران جوان

خودت آخرين نفري باش که در اين دنيا با خودت قهر مي‌کني...

به شيواناي عارف خبر دادند که يکي از شاگردان قديمي‌اش در شهري دور از طريق معرفت دورشده و راه ولگردي را پيشه کرده است. شيوانا چندين هفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قديمي‌رسيد. بدون اين که استراحتي کند مستقيما سراغ او را گرفت و پس از ساعت‌ها جستجو او را در يک محل نامناسب يافت. مقابش ايستاد؛ سري تکان داد و از او پرسيد:


تو اينجا چه مي‌کني دوست قديمي؟!

شاگرد لبخند تلخي زد و شانه‌هايش را بالا انداخت و گفت: من لياقت درس‌هاي شما را نداشتم استاد!

حق من خيلي بدتر از اين‌هاست!

شما اين همه راه آمده‌ايد تا به من چه بگوييد؟

شيوانا تبسمي‌کرد و گفت: من هنوز هم خودم را استاد تو مي‌دانم. آمده ام تا درس امروزت را بدهم و بروم.

شاگردِ مايوس و نااميد؛ نگاهش را به چشمان شيوانا دوخت و پرسيد: يعني اين همه راه را به خاطر من آمده‌ايد؟!

شيوانا با اطمينان گفت: البته لياقت تو خيلي بيشتر از اين‌هاست.

درس امروز اين است: هرگز با خودت قهر مکن.

هرگز مگذار ديگران وادارت کنند با خودت قهر کني و هرگز اجازه مده ديگران وادارت کنند خودت؛ خودت را محکوم کني. به محض اين که خودت با خودت قهر کني ديگر نسبت به سلامت ذهن و روان و جسم خود بي اعتنا مي‌شوي و هر نوع بي حرمتي به جسم و روح خودت را مي‌پذيري.

هميشه با خودت آشتي باش و هميشه براي جبران خطاها به خودت فرصت بده.

تکرار مي‌کنم خودت آخرين نفري باش که در اين دنيا با خودت قهر مي‌کني.

درس امروز من همين است.

شيوانا پيشاني شاگردش را بوسيد و بلافاصله بدون اين که استراحتي کند به سمت دهکده اش بازگشت. چند هفته بعد به او خبر دادند که شاگرد قديمي‌اش وارد مدرسه شده و سراغش را مي‌گيرد. شيوانا به استقبالش رفت و او را ديد که سالم و سرحال در لباسي تميز و مرتب مقابلش ايستاده است.

شيوانا تبسمي‌کرد و او را در آغوش گرفت و آرام در گوشش گفت: اکنون که با خودت آشتي کرده‌اي ياد بگير که از خودت طرفداري کني.

به هيچ کس اجازه نده تو را با يادآوري گذشته‌ات وادار به سرافکندگي کند.

هميشه از خودت و ذهن و روح و جسم خودت دفاع کن.

هرگز مگذار ديگران وادارت سازند دفاع از خودت را فراموش کني و به تو توهين کنند.

خودت اولين نفري باش که در اين دنيا از حيثيت خودت دفاع مي‌کني.

درس امروزت همين است!