اميد به خدا


روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است .

فکر می کنید آن مرد چه کرد؟؟

خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟

او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟

مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود :
 مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد ! 

هیپنوتیزم

چرخه زندگی

لبخند خدا

لوئیز زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.

جان لانک هاوس، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند
زن نیازمند، در حالی که اصرار میکرد گفت آقا شما را به خدا به محض این که بتوانم پول تان را می آورم
جان گفت نسیه نمی دهد

مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت
ببین خانم چه می خواهد، خرید این خانم با من
خواربار فروش با اکراه گفت: لازم نیست، خودم میدهم. لیست خریدت کو؟
لوئیز گفت: اینجاست
" لیست را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستی ببر."

لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در ‏آورد، و چیزی رویش نوشت و ‏‏آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت
خواروبار فروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی ترازو کرد. کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند
در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است

کاغذ، لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود:" ای خدای عزیزم، تو از نیاز من با خبری، خودت آن را بر آورده کن "
مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد
لوئیز خداحافظی کرد و رفت
 
فقط اوست که میداند وزن دعای پاک و خالص چه قدر است .....

کوچولوی حرفه ای !

جاده ای به هیچ جا !


جاده ای اسرار امیز که به هیچ جا نمی ره اما در عین حال می تونه مارو بهمه جا ببره

جاده ای به هیچ جا !

بهترین و بدترین مردم (حکایت )

  +
شيخ ابو سعيد ابوالخير گفت:
 وحي آمد به موسي(ع) که بني اسرائيل را بگو که بهترين کس را از ميان خويش اختيار کنند، هزار کس را انتخاب کردند،
وحي آمد که از اين هزار بهترين را انتخاب کنيد، صد نفر را اختيار کردند، وحي آمد که از اين صد نفر بهترين را انتخاب کنيد، ده نفر اختيار کردند، وحي آمد که از اين ده بهترين را انتخاب کنيد، سه نفر اختيار کردند، وحي آمد که از اين سه بهترين را انتخاب کنيد، يکي را اختيار کردند ،  وحي آمد که اين يگانه را بگوييد تا بدترين بني اسرائيل را بياورد.
چهار روز مهلت خواست،  و شهر را مي گشت، روز چهارم به کويي داخل مي شد، مردي را ديد که به فساد و ناشايستگي معروف بود ، و انواع فسق و فجور در او موجود، چنان که در گناهکاري انگشت نما گشته بود. خواست که وي را ببرد ، انديشه اي به دلش آمد ، که به ظاهر نبايد حکم کرد ، شايد که او را قدر و پايگاهي باشد،  و به اين که مردم مرا بهترين انتخاب کردند مغرور نبايد شد. چون هر چه کنم به شک و گمان خواهد بود پس اين گمان بر خود برم بهتر است. دستار به گردن خويش نهاد و آمد تا کنار موسي، گفت: هر چقدر نگاه کردم هيچ کس را بدتر از خويشتن نمي بينم.

وحي آمد به موسي (ع) که : اين مرد بهترين خلق است ، نه بدانکه طاعت او بيشتر است، ليکن به خاطر آنکه خويشتن را بدترين دانست.

دورترین عکسی که از کره زمین گرفته شده است  

  +
تا کنون زمین را به این کوچکی ندیده اید ؛

 دورترین عکسی که از کره زمین گرفته شده است :
این عکس فوق العاده که سایت Space.com آن را یکی از ده عکس برتر تاریخ نجوم نام گذاشته تصویری از کره زمین از فاصله نزدیک به 6.4 میلیارد کیلومتری است . این عکس را فضاپیمای ویجر 1 زمانی که ماموریتش در 14 فوریه 1990 تمام شده بود به زمین ارسال کرد . علت وجود حلقه های رنگی بازتابش نور خورشید بر دوربین ویجر است . ویجر از سیارات دیگر منظومه شمسی مانند زهره، مشتری ، زحل ، اورانوس و نپتون هم چنین عکسهایی گرفت ولی از سیاراتی مانند عطارد و مریخ به علت مزاحم بودن نور خورشید نتوانست عکسی دریافت کند . در این عکس کره زمین روی حلقه رنگی اول سمت راستی قرار گرفته است . نام این عکس تاریخی را Pale Blue Dot گذاشته اند .
جالب بلاگ

بدون شرح

  +

ارزوهای ويكتور هوگو

+

آرزومندم پول داشته باشی
و سالی یک بار پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است »
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی .
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی .

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی‌تردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدینگونه است،

برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غره نشوی.

و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است؛
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا
نگه‌دارد.

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند
چون این کارِ ساده‌ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران
ناپذیر می‌کنند.
و با کاربردِ درست صبوری‌ات برای دیگران
نمونه شوی.

و امیدوام اگر جوان هستی خیلی به تعجیل، رسیده نشوی.
و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره
گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود
دارد.
 بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است »
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ
دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس‌فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

اگر همه‌ی این‌ها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم . 

به گونه‌اي زيستن خود را تحليل کنيم که کيک تولدمان طعم تلخي به خود نگيرد

وبلاگ"برگ سبز"



...روز مراسم تولد که شامل کادوهاي مختلف و تبريکات و شادماني‌هاست، فرا رسيد و اما آنچه که نظر مرا به شدت به خود جلب کرد لحظه‌اي بود که کيک تولد را آوردند و عزيز صاحب تولد شمع‌هاي روشني را روي کيک مي‌بيند که درخشان و نورافشان هستند و کم کم به درخواست حضار که مي‌گويند شمع‌ها را فوت کن که صد سال زنده باشي فرد اقدام به فوت مي‌کند... اما آيين تازه از اينجا آغاز مي‌شود؛ پس از موفقيت همه حضار دست مي‌زنند و اين موفقيت را تبريک مي‌گويند و حالا مي‌شود کيک را خورد...

شايد تعداد شمع‌ها سمبلي باشد از تمام خاطراتي که ما از هر سال داريم و سال‌هايي که پشت سر گذاشته‌ايم را بد نيست که به ياد بياوريم و خاطراتش را مرور کنيم، تا کشف کنيم امروز کجا ايستاده‌ايم و بدانيم که نوري که امروز در زندگي ماست به تک تک سال‌هاي زندگيمان تعلق دارد و شايد امسال سال خوب و درخشان‌تري بوده. اما فراموش نکنيم که قدرت تمام شمع‌هايي که سال‌هاي پيش روشن کرده‌ايم امسال نوري به اين عظمت داريم و جالب است که هر چقدر عمر بيشتري داشته باشيم در ديدن شمع‌ها به يکباره احساس غريبتري داريم.

اما جالب‌تر آنکه پس از مشاهده همه اين عظمت حال بايد به يک باره همه آن‌ها را خاموش کنيم و سرد کنيم و شايد معني آن اين باشد که براي شروعي متفاوت بايد به يکباره گذشته با همه عظمتش در سال جديد فراموش بشود و بايد پا به زندگي جديدي گذاشت که شروعش با خوردن کيک و شيريني آغاز مي شود (چقدر زيباست نزديکي عميق زندگي-مرگ- زندگي ) و حالا بعد از پايان، آغاز مي‌آيد و شايد کيک نمادي باشد از خرد تمام سال‌هايي که زيسته‌ايم و اندوخته‌ايم و امروز، حلاوت آگاهي که در طول سفر زندگي به‌دست آورده‌ايم را مي‌چشيم.

 اميدوارم به گونه‌اي زيستن خود را تحليل کنيم که کيک ما طعم تلخي به خود نگيرد، چراکه اگر چنين شد هيچکدام از همراهان زندگي ما شايد حاضر به چشيدن کيک زندگي ما نباشند، چون تلخي را هيچکس خوش نيايد... 

بدون شرح

  +

اینترنت: قاتل خلاقیت

شبکه خبر


 درست است که اینترنت پدیده شگفت‌آور و سود‌مندی است، اما از سوی دیگر قاتل بزرگ تولید و خلاقیت است.
اما چرا؟ برای مثال می‌توان به جمعیت بزرگ کارکنان اداره‌های ایالات متحده اشاره کرد که روزانه، در حدود 20 درصد از زمان خود را با گشت‌وگذار آنلاین و فعالیت‌های دیگر تحت‌وب‌ تلف می‌کنند.
 
این در حالی است که حتی کاربری‌های مفیدی چون پاسخ به ایمیل‌ها، مطالعه اخبار جدید و استفاده از ابزار تولید و یا استفاده از اینترنت در راستای انجام شغل، می‌تواند به طور شگفت‌آوری، زمان زیادی را به خود اختصاص دهد.علاوه بر این با وجود سرگرمی‌های فراوان اینترنتی مثل Twitter و یوتیوب یا وبلاگ‌نویسی، اعتیاد به اینترنت ساده‌تر از آن چیزی است که فکرش را می‌کنید.
برای اینکه کمی از اینترنت و دنیای آنلاین فاصله بگیرید و وقت خود را با گشت‌وگذار بی‌هدف در وب تلف نکنید، 6 راهکار زیر به دردتان می‌خورد.

  •  کمی وقت بگذارید و کار‌های خود را مرور کنید تا به نقاط ضعف خود پی ببرید.
  •  برخی از سایت‌های مورد علاقه‌تان را بلاک کنید تا هنگامی که ناخود‌آگاه به آنها سر می‌زنید، دیگر دسترسی نداشته باشید.
  • زمانی که کار ضروری دارید، اتصال خود را از اینترنت قطع کنید.
  •  به تعطیلات اینترنتی بروید. همانطور که مردم برای عوض شدن حال و هوایشان، مدتی از محل زندگی خود دور می‌شوند، شما هم دست کم یک روز یا حتی یک هفته اینترنت را کنار بگذارید.
  •  بی‌خیال ایمیل‌ها و پیام دوستان شوید و با خیال راحت، روز بعد به آنها پاسخ دهید.
  • زمان استفاده از اینترنت را کاهش دهید و حساب تک‌تک دقایق را داشته باشید.

در واقع به کاربردن نکته آخر به همراه پنج نکته دیگر بهترین درمان برای عادت یا اعتیاد اینترنتی شماست، اما حتی به کار بستن یکی از موارد بالا، وابستگی‌تان به اینترنت را به طور قابل توجهی کاهش می‌دهد.

جایی برای ایستادن !

  +

رنج‌هاي زندگي را همان‌قدر دوست دارم که شادي‌هايش را

وبلاگ"سيل سيال خيال"
  +
زندگي پر از انديشه‌هاي طولاني است. انديشه‌هايي که به زندگي معنا مي‌دهند. زندگي پر از آدم‌هايي است که هر کدام مسيرشان باهم فرق دارد، چون انديشه‌هايشان باهم متفاوت است.

افسار انديشه‌هاي من، زندگي را به يک سمت مي‌کشد، زندگي ديگري را به سمتي ديگر. شايد براي همين است که من مي‌روم به انزواي خويشتن و ديگري نيز هم.
در زندگي، گاها آدم‌هايي را دوست داشتم که انزوايشان با من فرسنگ‌ها فرق داشته.
 راست مي‌گويد جبران خليل جبران:
"مردمان به خاطر آنکه همانند همند يا به خاطر آنکه به تمامي ‌باهم متفاوتند، يکديگر را دوست دارند."

زندگي گاه آنقدر شادي به آدم مي‌بخشد که آدم به گريه مي‌افتد و گاه آنقدر رنجت مي‌دهد که به خنده مي‌افتي. براي همين من رنج‌هاي زندگي را همانقدر دوست دارم که شادي‌هايش را.

براي برخي اما زندگي به گونه‌اي ديگر است. براي بعضي‌ها سراسر رنج و بعضي ديگر سراسر شادي. اين دو دسته هيچ وقت زندگي نمي‌کنند، فقط از ميان زندگي مي‌گذرند. از ميان روزهاي سراسر شادي يا روزهاي مطلقا رنج آلودشان. اين‌ها زندگي‌شان همواره همانگونه جريان دارد که از ابتدا جريان داشته است. 

بدون شرح

  +

بدون شرح

  +

وقتي به راه خود مي‌رويم که راه رفتن ديگري را در ابتدا بياموزيم

وبلاگ"طرح سوم"

به گمان من ضرب المثل معروف "کلاغ خواست راه رفتن کبک را بیاموزد، راه رفتن خود را هم فراموش کرد" در حوزه ی اندیشه و هنر یکسره ناراست است. در این قلمروها، تنها راه ِ "راه ِ خود رفتن"، در آغاز، به "راه ِ دیگری" رفتن است. تنها وقتی به راه خود می رویم، که راه رفتن دیگری را در ابتدا بیاموزیم. آنوقت است که می توانیم به گونه ی خود راه برویم. و آنوقت است که "راه ِ دیگری ِ" دیگری می شویم.

نشنیده و نخوانده ام که شاعری، یا نقاشی، یا معماری، یا فیلسوفی، از پیش خود چیزی شده باشد، یا بی تاثر به جایی رسیده باشد. به تعبیر دیگر، کبک های بزرگ روزگاری کلاغ هایی بزرگ بوده اند!

و این نکته را شیخ اجل، سعدی، چه زیبا به کلام آورده که:

هیچ کس از پیش خود چیزی نشد             هیچ آهن خنجر تیزی نشد

بدون شرح

  +

عکاس حرفه ای

  +