وبلاگ "خاطرات يک برنامه‌نويس"

به کارهاي گذشته‌مان که فکر مي‌کنيم، اکثرا به چيزي شبيه به "پشيماني" مي‌رسيم. کاش فلان روز، فلان کار را نمي‌کردم. کاش فلان مکان، فلان حرف را نمي‌زدم. کاش...همه افسوس و پشيماني.

حالا کمي‌به زمان آينده‌مان فکر کنيم. يعني من مي‌توانم فلان کار را انجام دهم؟! يعني من از پس آن کنفرانس بر مي‌آيم؟! من هنوز نصف کار را هم انجام نداده‌ام، آيا مي‌توانم تا فلان روز، به پايان برسانم‌اش؟!

يک ناتواني و ضعف در خود احساس مي‌کنيم. البته گاهي اوقات فکر کردن به آينده، ممکن است به يک نوع توهم‌زايي هم منجر شود. مثلا: من پولدار مي‌شوم و فلان ماشين را مي‌خرم!

با آينده‌نگري کاري ندارم، اما زندگي در آينده، خيلي جالب از آب در نمي‌آيد. همينطور زندگي در گذشته!

به اين نگاه نکنيد که در گذشته چه بوديد و در آينده چه خواهيد شد. اين‌ها همه‌اش خيالات است. به اين نگاه کنيد که در زمان ِ حال، چه هستيد. شخصيت ِ خود را با زمان ِ حال خود تطبيق دهيد. نه با چيزي که در گذشته بوديد، يا چيزي که ممکن است در آينده باشيد.

يک پل را در نظر بگيريد. زمان گذشته، مانند اين سمت پل هست که پشت سر گذاشته ايدش. زمان حال، وسط پل است که شما در آن قرار داريد. زمان آينده هم آن سمت پل هست که بايد يک سري موانع را پشت سر بگذاريد تا برسيد به آن. حالا خودتان بگوييد که اگر خود را اين سمت يا آن سمت پل فرض کنيد، در حالي که وسط پل قرار داريد، چه اتفاقي مي‌افتد؟! در زمان حال زندگي کنيد تا لحظه‌ها را از دست ندهيد. لحظه‌ها قابل بازگشت نيستند.