ژول ورن : در روياهايم سفر خواهم كرد

در يكي از روزهاي سرد پاييز سال 1827 ميلادي، «پي ير ورن»، كه به تازگي تحصيلاتش در رشته‌ حقوق را به پايان رسانده بود، با «سوفي الوت دلافري» ازدواج كرد. مراسم ازدواج در «نانت» شهري در شرق فرانسه، برگزار شد. خانواده «دلافري» از اين ازدواج بسيار راضي بودند، چرا كه پي‌ير فرزند يكي از صاحب منصبان استان «پروونس» در فرانسه بود.

زمستان سال 1828 فرا رسيد. پي‌ير و سوفي ورن در انتظار تولد اولين فرزندشان بودند. سرانجام در هشتمين روز ماه فوريه، «ژول گابريل ورن» متولد شد.

نانت، پاييز 1839: ژول، نوجوان 11 ساله كه از سخت‌گيري‌هاي خانواده به ستوه آمده بود، مخفيانه به يك كشتي پستي رفت و به عنوان جاشو در آن استخدام شد. اين كشتي به هند مي‌رفت. ژول سرشار از هيجان بود. بالاخره سفري پرماجرا را آغاز كرده بود. اما اين هيجان ديري نپاييد.

در يكي از بندرهاي ميان راه، پي‌ير ورن كه در پي او آمده بود، ناگهان فرزند تا خلف خود را پيدا كرد و به خانه بازگرداند. ژول به سختي تنبيه شد. او به پدرش گفت: «از اين پس فقط در روياهايم سفر خواهم كرد.»

سال 1844، ژول 16 ساله وارد دبيرستان نانت شد؛ جايي كه فن سخنوري و فلسفه را آموخت. ژول با نمره‌هاي عالي ديپلم گرفت و سنت حاكم بر خانواده او را مجبور كرد به دانشكده حقوق برود تا همچون پدر، وكيلي موفق شود؛ شغلي كه اصلاً از آن خوشش نمي‌آمد.

عشق به نوشتن آن قدر او را مجذوب خود كرده بود كه شروع به نوشتن نمايشنامه كرد. زماني كه اولين نمايشنامه‌اش را نوشت، هيچ‌كس او را تشويق نكرد.

روزهاي سختي و نااميدي ژول فرا رسيدند. به پاريس رفت و خودش را براي امتحان‌ها آماده كرد. او حق ماندن در پاريس را نداشت و طبق خواسته پدر، مي‌بايست بعد از امتحان‌ها، به نانت باز مي‌گشت.

پاريس تجربه بسيار هيجان‌انگيزي به ژول ورن بخشيد. او بيشتر وقتش را در تئاترهاي اين شهر مي‌گذراند. ژول عاشق پاريس شد و سرانجام توانست پدرش را راضي كند تا در پاريس وارد دانشكده حقوق شود.
اما پي‌ير ورن سخت‌گير، روش خودش را داشت. او ژول را مجبور كرد در پانسيوني با مقررات سفت و سخت اقامت كند.

ژول اشتهاي سيري ناپذيري براي خواندن داشت. او سه روز غذا نخورد تا پول خريد نمايشنامه‌هاي «شكسپير» را فراهم كند.

روزهاي پرماجرايي براي ژول آغاز شده بودند. او با «الكساندر دوماي» پدر (رمان‌نويس فرانسوي؛ 1802- 1870) آشنا شد. اعتماد به نفسي كه دوما در او برانگيخت، شوق نوشتن را بار ديگر در وجود ژول بيدار كرد.

رشته حقوق بر زندگي ژول ورن سنگيني مي‌كرد و او توان مقابله با پدر را نداشت. پس راه آسان‌تر را برگزيد و به درس خواندن ادامه داد. در سال 1850، ژول جوان از رشته حقوق فارغ‌التحصيل شد و به خواسته پدرش عمل كرد.

اما پي‌ير ورن حالا خواسته ديگري داشت. ژول بايد به نانت برمي‌گشت، به عضويت كانون وكلا در مي‌آمد و شغلش را به عنوان وكيل آغاز مي‌كرد! نه! اين بار ژول پاسخي قاطعانه به پدرش داد: «فقط يك حرفه است كه ادامه خواهم داد: نويسندگي!»

او در پاريس ماند و روزهاي پركاري در زندگي‌اش آغاز شد. روزها تدريس مي‌كرد و شب‌ها مي‌نوشت.

در سال‌ 1852، اولين اثرش را منتشر كرد. «پرواز با بالن»؛ اثري موفق كه راه ترقي را براي او باز كرد.
دهم ژانويه 1857 ژول گابريل ورن ، ازدواج كرد و مشكلات مالي او را واداشت تا با حمايت مالي پدرش. وارد بازار بورس شود. اما همچنان به نوشتن، خواندن و سفري كردن ادامه داد: انگلستان، نروژ و اسكانديناوي. ژول مي‌نوشت و سفر مي‌كرد.

در سوم اوت 1861، همزمان با بازگشتش از اسكانديناوي، «ميشل» تنها فرزند ژول ورن، به دنيا آمد. يك سال بعد، رمان «پنج هفته پرواز با بالن» منتشر شد و موقعيت بي‌نظيري براي او رقم زد؛ ابتدا در فرانسه و سپس در همه دنيا.

ژول حالا مي‌توانست بازار بورس را بدون نگراني ترك كند.

آثار جذاب و خارق‌العاده او يكي پس از ديگر منتشر مي‌شدند: « سفر به اعماق زمين، (1864)، «سفربه ماه » (1865)، «بيست‌هزار فرسنگ زير دريا» و ...

ژول، روزبه روز مشهورتر و ثروتمندتر مي‌شد. در سال 1866، يك كشتي خريد و بار ديگر راهي

سفر شد.

روزهاي پرماجرا در زندگي ژول ورن مي‌گذشتند. او سفر مي‌كرد، مي‌نوشت و پير مي‌شد.

در سال 1902، ژول آنقدر پير و بيمار شده بود كه به سختي قلم را در دست نگه مي‌داشت. با اين حال، به نوشتن ادامه داد و 10 كتاب ديگر نوشت.

در 24 مارس 1905، در آغاز بهاري دل انگيز، ژول ورن در سن 77 سالگي درگذشت، در حالي كه بيش از 80 رمان و 15 نمايشنامه بر جاي گذاشت.

پارسینه

کپی پیست

زندگي زيباست ...

وبلاگ "آينه پژوهش‌"



دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترين لذت دنياست و دريافتم که همانا زندگي زيباست! 

آينده چيزي نيست که انسان به ارث ببرد؛ بلکه چيزي است که خود مي‌سازد.

رمز خوشبخت زيستن، در آن نيست که کاري را که دوست داريم انجام دهيم؛ بلکه در اين است که کاري را که انجام مي‌دهيم دوست داشته باشيم.

ياد گرفتم که 10 درصد از زندگي چيزهايي است که براي انسان اتفاق مي‌افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان مي‌دهند.

پي بردم که کتاب بهترين دوست انسان و پيروي کورکورانه بدترين دشمن وي است.

پي بردم که تصميمات کوچک را بايد با مغز گرفت و تصميمات بزرگ را با قلب.

متوجه شدم که بدون عشق مي‌توان ايثار کرد، اما بدون ايثار هرگز نمي‌توان عشق ورزيد.

آموختم که انسان براي لذت بردن از عمري دراز، بايد بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نيز که ميل دارد بخورد.

ياد گرفتم که زندگي مساله در اختيار داشتن کارت‌هاي خوب نيست؛ بلکه خوب بازي کردن با کارت‌هاي بد است.

دانستم که انسان تا وقتي فکر مي‌کند نارس است، به رشد و کمال خود ادامه مي‌دهد و به محض آنکه گمان کرد رسيده شده است، دچار آفت مي‌شود.

دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترين لذت دنياست و دريافتم که همانا زندگي زيباست! 

گوش بسپار به نغمه دل‌انگيز شکوفايي يک عشق

از وبلاگ عاشقانه زيستن . . . عاقلانه انديشيدن


با گفتار و در قالب کلمات هرگز نمي‌توان حقيقت و عشق را شرح داد يا شنونده‌اي را سيراب کرد. آيا شما مي‌توانيد با شرح باران درختي را سيراب کنيد؟ هر اندازه هم که هنرمند باشيد باز درختان براي به گل نشستن به آب و باران واقعي نيازمندند نه کلمات...

بياييد اين حقيقت بزرگ را باور کنيم که کلام را فقط کساني به زبان مي‌آورند يا مي‌شنوند که نمي‌توانند به سکوت گوش داده و يا در سکوت سخن بگويند.

زماني که صداي باد و باران را مي‌شنوي هيچ واَژه‌اي به تو منتقل نمي‌شود، هيچ کلامي ‌گفته نمي‌شود، اما شگفتا که درآن لحظه تو احساس پر بودن مي‌کني. آسمان دانشش را بي‌هيچ واژه‌اي به درون تو مي‌ريزد و اين راز بزرگ زندگي و يگانه زبان گفتگوست.

چنانچه با شدت تمام رازو نياز مي‌كنيم، ولي احساس ارتباط روحي و معنوي مطلوب نداريم، شايد وقت آن رسيده است کمتر فرستنده باشيم و بيشتر گوش دهيم. شايد خداوند منتظر فرصتي است تا با ما صحبت كند.

در هر حال آگاه باش که هر آرزويي داري و هر آنچه را که مي‌خواهي در زندگي آينده به دست آوري، ابتدا بايد به صورت احساسي عميق در وجودت متبلور شود تا بعدا توسط کاينات و هستي پذيرفته و به واقعيت تبديل گردد. اگر خودت را اسير کلمات و عقل کلمه پرداز کني ونگذاري که احساس هوايي بخورد و خودي نشان بدهد، بايد بداني که هيچ نتيجه اي عايدت نمي‌شود.

به قول آن صاحب دل بزرگ تنها راه توفيق و کاميابي در زندگي اين است: کلمات را رها کرده و دقت کن ببين احساست چه مي‌گويد؟! هر چه احساس مي‌گويد همان چيزي است که در آينده منتظر توست...

بياييد با قلب خود زندگي کرده و با قلب خود بگوييم و بشنويم. محبت را بياموزيم و دعا کنيم: قلبي که براي دوست داشتن نمي‌تپد، بهتر است هرگز نتپد.

سکوت صداي رساي آفرينش است

گوش بسپار به نغمه دل انگيز شکوفايي يک عشق

در لابه لاي بوته‌هاي سبز زندگي

نگاه کن!

جوانه در سکوت مي‌رويد و گل

در سکوت مي‌شکفد...