مفضل بن قيس ، سخت در فشار زندگی واقع شده بود . فقر و تنگدستی ،قرض و مخارج زندگی او را آزار میداد . يك روز در محضر امام صادق ، لب به شكايت گشود و بيچارگيهای خود را مو به مو تشريح كرد : " فلان مبلغ قرض دارم ، نمی دانم چه جور اداء كنم ، فلان مبلغ خرج دارم و راه در آمدی ندارم ، بيچاره شدم ، متحيرم ، گيج شدهام ، به هر در بازی میروم به رويم بسته میشود . . . " در آخر از امام تقاضا كرد دربارهاش دعايی بفرمايد و از خداوند متعال بخواهد گره از كار فرو بسته او بگشايد .

امام صادق ، به كنيزكی كه آنجا بود فرمود : " برو آن كيسه اشرفی كه منصور برای ما فرستاده بياور " . كنيزك رفت و فورا كيسه اشرفی را حاضر كرد . آنگاه به مفضل بن قيس فرمود : " در اين كيسه چهار صد دينار است و كمكی است برای زندگی تو " .

- " مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم اين نبود ، مقصودم فقط خواهش دعا بود " .

- " بسيار خوب ، دعا هم میكنم . اما اين نكته را به تو بگويم ، هرگز سختيها و بيچارگيهای خود را برای مردم تشريح نكن ، اولين اثرش اين است كه وانمود میشود تو در ميدان زندگی زمين خوردهای و از روزگار شكست يافتهای . در نظرها كوچك میشوی . شخصيت و احترامت از ميان میرود ".

. بحارالانوار